۱۴۰۱ آذر ۲۳, چهارشنبه

آیا انقلاب قطعی است؟


اینکه گفته شود که «انقلاب قطعی است» مانند این است که بگوییم «آخرالزمان قطعی است». مومنان به ادیان، به ویژه ادیان ابراهیمی، باور دارند که آخرالزمانی خواهد آمد. اما همین مومنان اکنون هزاران سال است که منتظر ظهور منجی، ملکوت آسمان‌ها و قیامت هستند. گزاره اول هم از همین جنس است. بیشتر باوری ایمانی یا شبه‌ایمانی است تا تفکر سیاسی. از این نگاه همان قدر که می‌شود روی باور به نزدیکی آخرالزمان حساب باز کرد و با اطمینان به آن زندگی معقولی کرد، به همان نسبت هم می‌شود روی باور قطعیت انقلاب اعتماد کرد و زندگی سیاسی معقولی داشت. در واقع هیچ اطمینان و اعتمادی نمی‌شود کرد. باورهای ایمانی در سیاست نقش دارند. اما هیچ سیاست‌مداری سرنوشت خود، سیاست و کشورش را به خدا، شیطان، عزرائیل و فرشتگان واگذار نمی‌کند. پیش فرض یک رجل سیاسی واقعی این است که خدایی در سیاست وجود ندارد. اگر هم وجود دارد تاثیرش نه در عرصه مادی، بلکه بر روح آدمیان است. اگر سیاست‌مداری هم می‌خواهد از این امور غیبت در سیاست استفاده کند، قطعا نمی‌تواند از آن در عرصه سیاسی مادی بهره‌ای ببرد. مثلا نمی‌تواند با اطمینان از کمک‌های غیبی فرشتگان به جنگ با دشمن رفت. یا نمی‌توان با اعتماد به عزرائیل برای قطعیت مرگ تیران با رژیم جباریت او مبارزه سیاسی کرد. این امور در نهایت ابزاری از جنس خطابه و رتوریک در دست رجال سیاسی اند. اگر چه ابزارهای بسیار مهمی اند اما اتکای صرف به آنها در سیاست آب در هاون کوبیدن و هوا در غربان کردن است.  

سیاست یعنی شناخت قدرت، فهم رابطه نیروها و تلاش برای برقراری توازن قوای سیاسی در جهت مصالح عمومی از طریق افعال سیاسی با این پیش فرض که بتوانیم بین دوست و دشمن تفکیک قائل شویم. کسی که در این جهت قدم بردارد، هر عملش سیاسی است و موثر در مناسبات قدرت ولو به طور اقلی. آن کسی که به دنبال امور ماورایی از جنس انتظار برای ظهور و آخرالزمان یا انقلاب باشد،احتمالا فعال سیاسی خوبی نخواهد بود اما قطعا لباس روحانیت برازنده‌اش است. 



https://twitter.com/SEKoohzad/status/1603017446750912513


س.ا.ک


۱۴۰۱ آبان ۱۴, شنبه

در مورد جنبش ملی ایران ۱۲؛ جنگیدن با سایه‌هایِ دن‌کیشوت‌های «ایرونی»

وزرای خارجه هفت کشور صنعتی نقض گسترده حقوق بشر را در ایران محکوم کردند و از ایران خواستند که به تعهدهای بین‌المللی خود در مورد رعایت حقوق بشر ملتزم باشد. البته چند تحریم نمادین هم کرده اند اما طبعا خبری از اخراج سفرای ایران از این کشورها و فراخواندن سفرای آنها از تهران نیست. فیفا هم طی بیانیه‌ای از همه کشورها خواسته است که در طی مسابقات جام جهانی تنها بر روی فوتبال تمرکز کنند و از خلط مسائل سیاسی و عقیدتی در مسابقات پرهیز کنند. در نتیجه تلاش‌های مذبوحانه برای اخراج تیم ملی ایران از مسابقات هم به نتیجه‌ای نرسید. در واقع می‌شود گفت که حاصل پنجاه روز تلاش‌های برخی فعالان سیاسی خارج از ایران منحصر شده است به چند تظاهرات مسئله‌دار و درخواست‌های آن‌لاین شکست‌خورده و سخنرانی یک زن آمریکایی ایرانی‌تبار و مبلغ پیشین کلیسای فرقه‌ای ساینتولوژی از طرف دولت آمریکا و به نمایندگی از زنان ایران در نشست غیررسمی شورای امنیت سازمان ملل و نهایتا هم فعالیت در رسانه‌های عمومی کشورهای غربی و شبکه‌های مجازی. همین!
قطعا می‌فهمم که اکثریت مطلق شرکت‌کنندگان در این تلاش‌ها با نیت‌هایی شرافتمندانه در آن حضور پیدا کرده اند. اما این نتیجه چیزی بود که بسیاری از شروع اعتراضات جنبش ملی نسبت به آن هشدار داده بودند. اینکه تمرکز بر روی فعالان سیاسی خارج از کشور و بازنمایی دغدغه‌های عموما بی‌ربط آنان، مانند درخواست اخراج سفرا یا افشاگری در مورد خبرنگاران و پژوهشگران دانشگاهی و نهادهایی مانند نایاک یا اوهامی مانند این‌ها ربطی به جنبش ملی مردم ایران ندارد. بحث شهروندان ایرانی نگران مقیم خارج جداست اما بسیاری از فعالان سیاسی خارج از ایران، خوشبینانه‌ترین حالت، در حباب خودشان زندگی می‌کنند و مسائل‌شان عموما مربوط به حیات غیر سیاسی‌ در کشورهای خودشان است. البته نگاه من به این فعالیت‌ها عموما نه ناشی از خوش‌گمانی، بلکه با توجه به قرائن و امارات وجود به شدت هم بدبینانه و پر از شک و تردیدهای جدی‌ای است که می‌شود شواهد و دلائلی متقن برای آن ارائه کرد.
من شخصا هیچ انتظاری از فضای شبه‌سیاسی و سیاست‌زده خارج از ایران ندارم. اما واقعا امیدوارم که بتوانیم خودمان از این ساحت سمی و وهم‌آلود رها کنیم. این جو زیان‌بار ما را از اولویت‌هایمان دور می‌کند. اگر بتوانیم این کار را بکنیم حقیقتا قدم بلندی برداشته ایم. می‌دانم کار دشواری است. اما به نظرم یکی از ضروریت‌های امروز ما همین رهایی از این محیط پر آسیب است.
در ناهمراهی بسیاری از فعالان سیاسی خارج از ایران با مردم ایران همین بس که پنجاه روز است که که زنان و مردانی از سرزمین شجاعان در حال مبارزه بی‌امان با نیروهای استبدادی هستند و اگر چه به طور روزانه با سرکوب نظام‌مند حاکمیت مواجه اند اما در این راه چه دلیری‌ها که نکرده اند و چه شگفتی‌ها که به وجود نیاورده اند و چه ایثارگری‌ها که از خورد بروز نداده اند. این شجاعت و فضیلت مردمی باید ما به ازای سیاسی پیدا کند. عمل و کار سیاسی این است نه جنگیدن با سایه‌هایِ دن‌کیشوت‌های «ایرونی». 


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1588560711575171072

س.ا.ک

۱۴۰۱ مهر ۲۵, دوشنبه

در مورد جنبش اخیر ۱۱؛ نقش «ایرانیان» در تحریم خارجی


دهه‌هاست که بسیاری از «ایرانیان» مخالف رژیم مستقر، پیش و پس از انقلاب، به ویژه در کشورهای غربی، تلاش می‌کنند تا آن کشورهای دیگر را به تحریم‌های سیاسی و اقتصادی بر علیه دولت مستقر در ایران تحریک کنند. به طور کلی علاوه بر فعالیت عادی، در هر زمانی که جنبش‌های سیاسی در ایران پررنگ‌تر می‌شود، این کوشش‌های تحریم‌خواهانه این گروه‌ها هم افزایش می‌یابد. هر دوره‌ای هم رنگ و روی خودش را دارد. اما در اصل تحریم‌طلبی تفاوتی وجود ندارد. با شروع خیزش ملی اخیر در ایران، گروه‌/گروه‌هایی از «ایرانیان» در خارج از کشور بار دیگر شروع کرده اند به تلاش‌هایی برای افزایش تحریم‌ها بر علیه دولت ایران. در آخرین مورد هم درخواست کرده اند که کشورهای گروه هفت با خارج کردن سفرای خود از ایران ارتباط خود را با دولت ایران قطع کنند.
سوال بنیادی این است که نقش این گروه از «ایرانیان» در تحریم‌‌های خارجی چیست؟ این سوال از این جهت اهمیت دارد که افراد و گروه‌های میهن‌دوست دیگری هم هستند که تمام هم و غم خود را گذاشته اند تا با افشای ارتباطات ناسالم گروه‌های تحریم‌طلب، از جمله ارتباط آنها به لابی‌های افراطیون آمریکایی، اسرائیل و سعودی یا سازمان مجاهدین خلق، اقدامات ضد ملی آنها را خنثی کنند. به نظر کار شرافت‌مندانه‌ای است. اما در برآیند نهایی می‌خواهم ادعا کنم که اساسا تحریم‌ ارتباط زیادی به تلاش‌های ویران‌طلبانه این گروه‌های تحریم‌طلب «ایرانیان» ندارد. در واقع تحریم نتیجه شکلی از توازن قوای بین‌المللی است. نیروهای موثر، عموما در عرصه ژئوپلتیک، به صورتی متعادل شده اند که تحریم‌های ظالمانه از دل آن بیرون می‌آید. اتحریم در این صحنه مناسبات بین‌المللی شکل گرفته است و واقعیت امر هم این است که ربط زیادی به تلاش‌های تحریم‌طلبانه «ایرانیان» ندارد. چون این گروه‌ها اساسا تاثیری در مناسبات بین‌المللی ندارند. با پروپاگاندای رسانه‌ای شبکه سعودی، تقاضای تحریم و حتی حمله نظامی وابستگان به سازمان مجاهدین خلق یا تقاضا برای خروج سفرا و قطع رابطه کشورهای قدرتمند با ایران تحریمی موثری شکل نمی‌گیرد. این افراد و گروه‌ها در نهایت حکم کارکنان ستاد تبلیغات جنگ را بازی کنند و نه بیشتر. طبعا هر ستاد جنگی هم کارمند، سرباز-خبرنگار، فعالان سیاسی و فرهنگی و هنری خودش را دارد. نهایت کاری که آنان می‌توانند انجام بدهند این است که تحریم‌ها و حتی حمله نظامی به ایران را برای مردم ایران عادی‌سازی کنند و برای آن توجیه عقلانی بسازند. مثلا ستاد تبلیغات جنگ دشمن می‌گوید که اگر تحریم‌ها برداشته شود، اموال بلوکه‌شده و فروش نفتی آتی ایران در اختیار سپاه قرار خواهد گرفت تا آن را در عراق و سوریه هزینه کند و پس بهتر است که تحریم برداشته نشود و تحریم‌های جدی‌تر هم برقرار شود. اگر بخش‌های بزرگی از مردم ایران این روایت کم و بیش سفیهانه را پذیرفتند، در نتیجه می‌توان گفت که عملکرد این ستاد موفق بوده است. اما بسیار ساده‌انگارانه است که تصور کنیم که عمله‌های رسانه‌ای دشمن توانایی برقراری تحریم‌و حتی جنگ را دارند. نقش آنان در نهایت هم پروپاگاندای رسانه‌ای است و نه بیشتر.
با اینکه تصور می‌کنم مقابله با این افراد و گروه‌ها ویرانی‌طلب ضروری است، اما جدی گرفتن پیش از اندازه آنان هم نادرست است. قطعا تحریم‌جنگ بر علیه کشور است. تحریم‌هایی که بر علیه مردم ایران انجام شده، سنگین‌ترین تحریم‌هایی است که در طول تاریخ جدید بر علیه کشوری در زمان صلح اعمال شده و چیزی نیست جز جنایت جنگی. تحریم‌طلبی هم از همین جنس است. و وای به حال کسانی که خود را «ایرانی» می‌دانند از چنین جنگی بر علیه مردم دفاع می‌کنند. نام این چیزی نیست غیر از مزدوری برای دشمن. اما مشکل اصلی ما نه های و هوی چنین گروه‌هایی در خارج از ایران، بلکه مشکل ما در داخل کشور است. در مواجهه با رژیمی است که چنین وضعیتی برای برای ما ایجاد کرده است. وظیفه و تکلیف ما این است که با تکیه بر نیروی ملی به این وضع آشفته داخلی خودمان پایان بدهیم و سامانی جدید برای ایجاد کنید.


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1581667480061501440

س.ا.ک

۱۴۰۱ مهر ۲۲, جمعه

در مورد جنبش اخیر ۱۰؛ ضرورت گفتگو در مورد رهبری سیاسی

در طول بیست روز اخیر بارها شنیده شده که «بی‌رهبری» جنبش اخیر جز نقاط قوت آن محسوب شده است. به نظرم از هر سمت به این مسئله نگاه کنیم این ویژگی نه تنها از نقاط قوت نیست، بلکه قطعا یکی از نقاط ضعف آن است. اصرار و تاکید بر این بی‌رهبری هم به باورم غیرمسئولانه است. در واقع به صراحت می‌توان گفت که بدون رهبری سیاسی، بدون تشکیلات و سازمان اقلی، بدون فعالان جدی و رسانه و شبکه‌های حمایتی مانند حمایت مالی، پیروزی هر جنبش سیاسی‌ای، از جمله این جنبش بسیار بعید است.
انبوهی از مطالعات و تحقیقات در شاخه‌های مختلف، از فلسفه سیاسی تا گرایش‌های مختلف علوم اجتماعی و علم سیاست، از بررسی متن‌های فلسفی تا مقایسه جنبش‌ها و انقلاب‌های پیروز و شکست‌خورده به ما نشان می‌دهد که پیروزی یک جنبش سیاسی یا انقلاب تا حد زیادی وابسته به رهبری رجال سیاسی (homme politique) مشروع، کارآمد و فضیلتمند و حتی کاریزماتیک است. و در عوض اتفاق نظری هم در مورد متحمل بودن شکست یک جنبش بدون رهبر وجود دارد و ما قرائن و بینه‌ای نداریم که خلاف این دستاورد‌های پژوهشی را به ما نشان بدهد.
بحث بر سر چگونگی برآمدن رهبر سیاسی یا ویژگی‌ها و چگونگی رهبری او از ضرورت داشتن رهبری سیاسی متفاوت است. اگر جنبش یا انقلابی حقیقی باشد و رهبری سیاسی تثبیت‌شده نداشته باشد، احتمالا رهبری خود را در داد و ستدی بین گروه‌های مختلف تاثیرگذار پیدا خواهد کرد. اما در غیر این صورت دور از ذهن نخواهد بود که آن جنبش فروکش کند، یا سرکوب شود و یا حتی به هرج و مرج و شورش کور تبدیل شود.
تا آنجا که من می‌فهمم، در نبود رهبری تثبیت‌شده در جنبش فعلی، ما در مرحله‌ای هستیم که برای حفظ این جنبش در طولانی مدت باید روی ایده رهبری سیاسی فکر کنیم. و تصور می‌کنم، با توجه به شکلی از هراس‌ از رهبری سیاسی، تبیین ضرورت وجود آن قدم اول ما باشد. صد البته اوهامی مانند رهبری سیاسی از خارج از کشور یا چیزهایی شبیه نه تنها کمکی به ما نمی‌کند بلکه قطعا هزینه‌های زیادی را هم به همراه خواهد داشت و حتی می‌شود انگیزه‌های غیرشرافت‌مندانه‌ای هم در آن پیدا کرد.
ما نیاز به رهبری سیاسی در داخل کشور داریم که بتواند برای حفظ و توسعه این جنبش شروع به سازمان دادن به فعالان کند و مطالبات و شبکه‌های مختلف تاثیرگذار را هماهنگ کند. در یک کلام نیاز به رهبری داریم که رهبری کند.


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1580484534470344704

س.ا.ک

۱۴۰۱ مهر ۲۰, چهارشنبه

در مورد جنبش اخیر ۹؛ باز هم جدال «اصلاح یا انقلاب»

هم نسل‌های من به خاطر دارند که یکی از مهمترین مباحث روشنفکری ایران از دهه هفتاد به بعد، جدال «اصلاح یا انقلاب» بود. البته این بحث بی‌پایان هرگز تمام نشد و مانند عموم مباحث روشنفکران ایرانی اساسا ربطی به مسائل ایران و به طور کلی به ایران نداشت. هزاران صفحه سیاه شد و هزاران ساعت سخنرانی شد اما دریغ از مباحث اصولی مربوط به این موضوع. در امتداد این بحث و از نتایج خیزش اخیر ملت ایران هم این بود که بار دیگر روشنفکران ایرانی به این گفتگوی ملال‌آور بازگشته اند. اگر پیش از این این «ایدئولوژی اصلاح» بود که معمولا برنده آن جدال محسوب می‌شود، این بار کفه ترازو به نفع «ایدئولوژی انقلاب» سنگین شده است. اما همچنان نمی‌دانیم که دلیل این بحث چیست و چرا باید چنین مسئله‌ای در ایران مطرح شود.
در تمام طول این سال‌ها پژوهشگرانی بوده اند که به تاریخچه این مسئله پرداخته اند و تاکید کرده اند که پرسش از «اصلاح یا انقلاب» در چه بستر تاریخی و سیاسی و اجتماعی شکل گرفته است. در واقع تاریخ پرسش از «اصلاح یا انقلاب» به جدال مارکسیست‌های رادیکال و سوسیالیست‌ها و سوسیال‌ دموکرات‌ها در مواجهه با رژیم‌های دموکراتیک اروپایی باز می‌گردد. در پاسخ به چگونگی رویارویی با نظام‌های دموکراتیک، سوسیالیست‌ها و سوسیال‌دموکرات‌ها راه «اصلاح» این رژیم‌های دموکراتیک را از طریق مبارزات پارلمانتاریستی پیش می‌کشیدند و در مقابل مارکسیست‌های رادیکال مدافع «انقلاب» علیه رژیم‌های دموکراتیک از هر طریق ممکن بودند. پر واضح است که چنین پرسشی برای ما موضوعیت است. به این معنا مسئله ما «اصلاح یا انقلاب» نیست که سی سال است وارد گفتگوهای بی‌پایان و ملال‌آور روشنفکری در این مورد شده ایم.
مسئله بنیادین ما، آن‌گونه که بسیاری از علمای ما گفته اند، بازسازی نهاد دولت ایران (State of Iran)، حکومت (government) و نهادهای حکومتی و تغییر قوانین و سیاست‌های کلان کشور است که در آن حقوق اساسی، آزادی‌های بنیادین، مالکیت و مشارکت سیاسی به رسمیت شناخته شود و کشور در مسیر توسعه و رشد اقتصادی قرار بگیرد. تمام شعارهای صد و اندی سال اخیر ملت ایران در انقلابات و قیام‌ها و نهضت‌ها و جنبش‌های سیاسی و اجتماعی ناشی از همین خواست بوده است. شعارهایی مانند مشروطیت،استقلال، برابری، دادگستری، صلح، آزادی، عدالت، حاکمیت ملی، توسعه، جمهوری، مبارزه با فقر و فساد و تبعیض. این مطالبات تاریخی ربطی به دعوای روشنفکری «اصلاح یا انقلاب» ندارد.
مسئله ما سیاسی است. ما به هر حال علتی نتوانسته‌ایم به عنوان یک ملت توازن قوای سیاسی را به سمتی تغییر بدهیم که که بتوانیم مطالبات خود، ولو مطالباتی اقلی را محقق کنیم. نه نگاه ایدئولوژیک به اصلاح، آنگونه که بسیاری از اصلاح‌طلبان به آن مبتلا شدند و هنوز هم مبتلا هستید، می‌تواند این توازن قوا را تغییر دهد و نه نگاه ایدئولوژیک انقلابیون عموما چپ‌گرایی که چیزی ندارند غیر از رویافروشی و آرزواندیشی و طلب رفتن راه صد ساله در یک شب. این غیر سیاسی نگاه کردن به امر سیاسی هر چه که باشد و در هر جایی تاثیر بگذارد، قطعا در سیاست تاثیری نمی‌گذارد و اگر هم بگذارد چیزی می‌شود مانند رویای بر باد رفته ناشی از انقلاب اسلامی.
این دوگانه‌سازی‌ غیر سیاسی است. مسئله ما تلاش برای تغییر توازن قوای سیاسی به نفع حل مسائل کشور است. مسائلی که امروز پیش از گذشته مشخص شده است که با ساختار سیاسی و حقوقی و احتمالا اقتصادی فعلی ممکن نیست. حتی می‌توان دلیری کرد و گفت تغییر رژیم صرف هم بسیاری از این مسائل را حل نخواهد کرد.
و البته من امیدوارم که در نظم حقوقی آینده، جمهوریت و مشروطیت به شکلی تحقق پیدا کند که دیگر بحث بیهوده براندازی یا انقلاب، حتی در ایده و نظر، هم بلاموضوع شود. چرا که در جمهوری براندازی معنا ندارد!

۱۹ مهر ۱۴۰۱


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1579764626736443392

س.ا.ک

در مورد جنبش اخیر ۸‌؛‌ در به رسمیت شناختن نگرانی‌های شهروندان

در این چند هفته و البته پیش از آن زیاد شنیده شده است که افرادی در مواجهه با تنش‌ها و بحران‌ها، و احتمالا از سر خشم یا استیصال، جملاتی گفته اند که گاهی ناظر بر تحقیر امنیت ملی و وحدت ایران تلقی می‌شود. مثلا در برخورد با خشونت‌های وحشیانه دولتی، گفته می‌شود «عوضش امنیت داریم!» یا در برابر رفتار منافقانه و تفرقه‌انگیزانه سیاست‌مداران جمهوری اسلامی بیان می‌شود که «ایران الان هم تجزیه شده است!». واضح است که این ادعاها مبنای عقلانی ندارند. ما با بحران امنیتی جدی مواجه نیستیم. لااقل در اعتراضات اخیر ناامنی از طرف نیروهایی است که خود باید حافظ امنیت جامعه باشند. اما وضعیت عمومی امنیت در ایران می‌تواند هزار برابر بدتر شود. اگر چه هیچ بینه‌ای برای یک ناامنی فراگیر وجود ندارد، اما قطعا حتی تصویر اینکه وضع فعلی بدترین وضع ممکن است بیشتر به شوخی می‌‌ماند. در مورد تمامیت ارضی ایران هم چنین است. تا آنجا که من می‌فهمم هیچ شاهد و قرینه‌ای وجود ندارد که گروه‌های تجزیه‌طلب یا دولت‌هایی خارجی توانایی ویژه‌ای برای پیش‌برد هدف شوم خود در مورد تجزیه ایران داشته باشد اما به این معنا هم نیست که اشرار و شیاطین در کمین نیستند. در واقع اینها نگرانی‌های به حق شهروندان ایرانی است که به هیچ وجه نباید با گزاره‌های کلی و خشمگینانه مواجه شود. می‌توانم کمی پیش بروم و بگویم که در مواجهه با این نگرانی‌ها باید مسئولانه بود، هم عمل و هم در بیان.
در پاسخ به نگرانی‌های به حق گروهی از ایرانیان، به جای شعارهای تحقیرآمیز و خشمگینانه، باید توضیح داد که اتفاقا معترضان کنونی به دنبال امنیت پایدار کشور اند. آنها هستند که خواهان جامعه‌ای امن برای همه شهروندان، به ویژه زنان و دختران هستند. یا در مورد مسئله وحدت ایران هم باید تاکید که این خیزش به دلیل ماهیت ملی خود، پاسدار واقعی تمامیت ارضی، حاکمیت ملی، استقلال و وحدت ملی ایران است. و قطعا باید به الزامات این حرف هم پایبند بود.
اگر این خیزشْ خیزشی ملی است، که شخصا باور دارم که ملی‌ترین جنبش دهه‌های اخیر ماست، باید به صراحت هر گونه حضور عناصر ضد ملی، از جمله تجزیه‌طلبان و افراط‌گرایان قومی و مذهبی، را از خود ترد کند. باید به شدت با هرگونه تحریم اقتصادی که باعث سست شدن بنیان‌های اجتماعی ما و آسیب‌های جبران ناپذیر به خانواده‌های ما شده مخالفت کند. باید با قدرت هر چه تمام‌تر در برابر جنگ‌طلبان وابسته بایستد و کوچکترین مسامحه‌ای در این مورد به خرج ندهد. آزادی، عدالت، رفع تبعیض، استقلال، امنیت پایدار، پذیرش سبک‌های مختلف زندگی و امثالهم در چهارچوب ایران و دولت ملی ممکن می‌شود.
حبل‌المتین ما ایران است. هر کس چنگ در این ریسمان مقدس زد با ماست. این وحدت قطعا متکثر است. کثرت‌های مختلف ایرانی، از کثرت‌های «قومی» و مذهبی، تا کثرت‌های سیاسی و سبک زندگی، اند که این وحدت را شکل داده اند. در درون این وحدت همه چیز، بلا استثناء، قابل گفتگو و مذاکره است. خارج از این وحدت هیچ چیز وجود ندارد غیر از دشمنی. فهم و درونی کردن و پایبندی عملی به همین اصل می‌تواند از نگرانی‌ها به حق هم‌وطن‌های ما جلوگیری کند.

۱۶ مهر ۱۴۰۱

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1577966727434059778

س.ا.ک

در مورد جنبش اخیر ۷‌؛‌ در بی‌اهمیتی سیاسی دولت‌ها، سازمان‌های بین‌المللی و افکار عمومی جهان ۳

پیش از این اشاره‌ای شد که دولت‌های خارجی، سازمان‌های بین‌المللی و افکار عمومی جهان تاثیر سیاسی خاصی بر خیزش ملی ایرانیان ندارند. «+» دوستانی انتقاداتی هم وارد کردند. بحثی هم در گرفت. الان بعد از سه هفته از شروع اعتراضات ملت ایران بر علیه نظم موجود بهتر است به نتایج برخی از این تلاش‌ها اشاره شود. در واقع ماحصل عملی تلاش برای «رساندن صدای ایرانیان به گوش جهانیان» این بوده که رئیس جمهور آمریکا، اتحادیه اروپا، برخی از کشورهای غربی بیانیه‌های شدیدالحنی صادر کرده اند، دبیرکل سازمان ملل و کارشناسان آن سازمان و گروه‌های حقوق بشری سرکوب را محکوم کرده اند و در نهایت هم افکار عمومی بسیاری از کشورهای جهان به نفع اعتراضات تغییر کرده است. البته برخی از این دولت‌های اقدامات جدی‌تری هم انجام داده اند. مثلا دولت کانادا زندان اوین را به عنوان یک شخصیت حقوقی تحریم کرده است و دولت آمریکا هم پلیس امنیت اخلاقی فراجا و فرمانده این یگان انتظامی را تحریم کرده است و قرار است برای مردم ایران فیلترشکن هم تهیه کند. یا نتایج مردمی‌ترین که بر اثر حساسیت‌های عمومی در کشورهای عموما غربی شکل گرفته است. مثلا بازیگران زن فرانسوی و برخی از چهره‌های برجسته نسبت به این سرکوب‌های همدلی‌های علنی نشان داده اند. برخی از اعمال هم به آینده‌ موکول شده است. مثلا اتحادیه اروپا هم اعلام کرده است که تحریم‌های مشابهی را اعمال خواهد کرد. این تحریم‌ها به این معنا که اموال این افراد حقیقی و حقوقی تحریم‌شده در آمریکا، کانادا یا اتحادیه اروپا مسدود می‌شود و صدور ویزا برای این اشخاص هم محدود یا ممنوع می‌شود. همین!
واضح و آشکار است که این اقدامات بیشتر مندرج در تحت شو و نمایش است. قطعا هیچ تاثیری بر جلوگیری از سرکوب معترضان در ایران ندارد. احتمالا بسیاری از کسانی که صادقانه در این مسیر تلاش کرده اند هم به این امر معترف اند. حالا سوال بنیادین پیش می‌آید که اصرار بر کوشش‌های عملا بی‌تاثیر در این راه برای چیست؟ من قطعا می‌فهمم که برخی در میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی برای تامین مالی زندگی سال‌های آینده متکی به پول‌های حرام خارجی اند و سخت به دنبال چنین حرکات نمایشی اند تا چند سال دیگر هم به این زندگی انگل‌وار خود ادامه بدهند. اما به نظرم ما ایرانیان معمولی، در داخل و به ویژه در خارج، باید بار دیگر روی این ایده فکر کنند. احتمالا غیر از تلاش برای رساندن صدای مردم ایران به جهانیان، آن هم به این شکل، راه‌های بهتر دیگری برای تاثیرگذاری و مشارکت در اعتراضات وجود داشته باشد.
ما به عنوان یک ملت در اسارت و زندان هستیم. زندانیان تنها زمانی حاضر خواهند شد که برای رهایی خود از بند تلاش کنند که نسبت به موقعیت خود به عنوان اسیر و وضعیت پیچیده خود مانند تنهایی در اسارت خودآگاهی پیدا کنند.

۱۵ مهر ۱۴۰۱


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1577957064961318912

س.ا.ک

در مورد جنبش اخیر ۶؛‌ بحران نهایی در نظریه حکومت اسلامی

هشت سال پیش در زمان شروع فتنه دواعش و آغاز فتوحات آنان در سوریه و عراق و پخش سربریدن‌ها و شکنجه‌ها و به بردگی جنسی گرفتن‌های آنها، استاد محمد مجتهد شبستری طی یادداشتی فقها و حوزه‌های علمیه شیعه و سنی را مخاطب قرار داد و از آنان پرسید که دقیقا تفاوت نگاه شما با داعش چیست؟ استاذنا نوشت: «اگر خلیفه داعش «ابوبکر بغدادی» که خود را مسلمان ناب و مجری شریعت اسلام می‌نامد از فقیهان رسمی جهان اسلام بپرسد: فرق مبنایی و تئوریک شما با من در بیان شریعت اسلامی در کجاست که این همه مرا لعن و نفرین می‌کنند؟ این فقیهان چه پاسخی به او خواهند داد؟!» ۱
حاق مطلب و لب‌لباب حرف دقیقا همین جاست. فاصله آن چیزی که دواعش و طالبان به عنوان شریعت اسلامی و ضرورت اقامه آن از طریق برپایی حکومت اسلامی مطرح می‌کنند با نظر فقهای رسمی شیعه و سنی در مورد شریعت اسلامی به باریکی یک مو است. در واقع در عرصه نظر تفاوت ماهوی‌ای بین آنها وجود ندارد. استدلال‌های میان همه اسلام‌گرایان افراطی در مورد رابطه اجرای احکام اسلامی و برپایی حکومت اسلامی یکی است. در عرصه عمل هم بنا به شرایط سیاسی و اجتماعی، از جمهوری اسلامی تا داعش و طالبان، هر کدام حدی از شریعت و حدود اسلامی را اجرا می‌کنند و همچنان آمال و آرزوهای خام آنها اجرای کامل احکام تغییر ناپذیر اسلامی برای رسیدن به حکومت تراز اسلامی است. اما احتمالا خودشان هم خوب می‌دانند که با چند حکم کلی و شریعتی که به ویژه در بخش معاملات و امور جزائی متعلق به دوران قدیم است دیگر حتی یک روستای پنجاه نفره را هم نمی‌شود اداره کرد تا چه برسد به کشورهای چند میلیونی با ساختارهای سیاسی و اجتماعی پیچیده در دوران جدید. به همین دلیل است که اساسا اقامه احکام شریعت در ج ا تبدیل به سرنا از سر گشاد زدن شده است. در تمام طول‌ این دهه‌ها، به طور مرتب اجرای آن را متوقف یا محدود کرده اند چون می‌دانند که اجرای واقعی این احکام ممکن نیست. اما همچنان می‌خواهند روی برخی از این احکام بیاستند. احکامی مانند حجاب یا حجاب اجباری چون بیش از اینکه مسئله شرعی در میان باشد، برای اسلام‌گرایان جنبه هویتی پیدا کرده است.
و اکنون ما در پیچی تاریخی قرار داریم. اعتراضات دقیقا قلب نظریه سیاسی خلافت اسلامی، ایده مشترک همه اسلام‌گرایان شیعه و سنی، را هدف قرار داده است. موضوع گشت ارشاد و حجاب اجباری به بهانه اقامه شریعت مرکز این بحران است. و قطعا هم پاسخ به این بحران نه از طریق مراجعه به فقه و فقها، بلکه از طریق تغییر توازن قوای سیاسی به نفع مصالح عمومی و منافع ملی ممکن است. از این پیچ تاریخی بگذریم، سعادت ملک و دین را، اقلا برای مدتی نه چندان کوتاه، تضمین کرده ایم.


۱۱ مهر ۱۴۰۱


۱ - محمد مجتهد شبستری، «اگر "داعش" از فقیهان بپرسد»، «+»

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1576842148128772096

س.ا.ک

در مورد جنبش اخیر ۵؛‌ در مورد پیام میر حسین موسوی


رژیم جمهوری اسلامی و شخص حاکم در وضعیتی است که در گذشته به آن «سلطه به سیف» می‌گفتند. یعنی مسلط شدن بر کشور و مردم تنها با اتکا به زور و شمشیر. می‌توان حدس زد که بخش بزرگی از ارتباطات عاطفی بین مردم و حتی کارگزاران پیشین و فعلی سیستم با رژیم و حاکم از بین رفته است. رژیم و حاکم مسلط دیگر بر مبنای یک نظام سیاسی - حقوقی عمل نمی‌کنند. حتی دغدغه‌های ایدئولوژیک هم رنگ باخته است. به معنای دقیق کلمه تنها زور نیروهای مسلح است که این شخص و رژیمش را نگاه داشته است. دقیقا در همین جاست که پیام میرحسین موسوی اهمیت پیدا می‌کند. قلب مسئله امروز ما را دیده است. بدون همراهی نیروهای مسلح این سرکوب ناممکن خواهد بود و می‌توان تصور کرد که با همراهی آنان فرایند گذار شروع شود. همین جاست که مهندس از نیروهای مسلح می‌خواهد به پیمانی که بسته اند و سوگندی که خورده اند وفادار باشند. مسئولیت آنها نه سرکوب و کشتار مردم معترض به استبداد و فساد و فقر و تبعیض، بلکه دفاع از استقلال، تمامیت ارضی، حاکمیت ملی و نظم و امنیت عمومی است. به تعبیر مهندس موسوی نیروهای مسلح باید «در سمت حقیقت، در سمت ملت بایستید.»

۶ مهر ۱۴۰۱


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1576137195777236992

س.ا.ک



باز هم قرآن بر نیزه‌ کردن

ما ز قرآن مغز را برداشتم
پوست را پیش خران بگذاشتیم
مولوی
هزار و چهار صد سال که بر منبرها در مورد قرآن بر نیزه کردن‌های سپاه معاویه روضه خوانده اند اما باز هم به وقتش نیرنگ عمر بن عاص را به کار می‌برند و برای ایجاد فتنه، قرآن بر نیزه‌‌ها می‌کنند. به تعبیر مولا «فریب نخورید! این‌ها مشتی جوهر بین دو جلد اند.». قرآن ناطق و مغز قرآن جای دیگری است. این نشانه‌های فریب و نیرنگی است که در هر دوره توسط فرزندان خلف خدعه و تزویر اجرا می‌شود.



س.ا.ک

در مورد جنبش اخیر ۴؛‌ در بی‌اهمیتی سیاسی دولت‌ها، سازمان‌های بین‌المللی و افکار عمومی جهان ۲


زیاد گفته شده که کار سیاسی یا حتی رسانه‌ای در خارج از کشور در بیشتر مواقع نامطلوب و کم‌اثر است. تکرار مکرر این حرف شاید آزار دهنده باشد. اما حقیقت امر این است که به لحاظ سیاسی تظاهرات بزرگ در ونکوور، حمله به سفارت ایران در پاریس، زنجیره انسانی بر روی پل گلدن گیت سانفرانسیسکو، درگیری اوباش‌های ایرانی در لندن، تحریم گشت ارشاد توسط دولت‌های آمریکا و کانادا، واکنش شورای حقوق بشر سازمان ملل یا گروه‌های حقوق بشری، یا واکنش‌های چهره‌های سیاسی و هنری و رسانه‌ای غربی و همه اتفاق‌های مانند این، متاسفانه یا خوشبختانه، تاثیری ندارد. ایرانیان مقیم خارج فاقد هرگونه قدر سیاسی موثر هستند. سر و صدای گروه‌های سیاسی ایرانی خارج از کشور از مصادیق طبل توخالی است. رسانه‌های فارسی‌زبان خارج، بلا استثناء، به دولت‌های خارجی یا حتی دولت‌های متخاصم مانند آمریکا و اسرائیل و سعودی وابستگی مطلق دارد و پروژه‌های سیاسی دولت‌های خود را نمایندگی می‌کنند. قدرت‌های خارجی اراده و احتمالا امکان تاثیرگذاری چندانی بر رخدادهای فعلی ایران ندارند. واکنش چهره‌ها و سازمان‌ها و حتی رسانه‌های غربی در نهایت شوی چند روزه، اگر نه چند دقیقه‌ای، است.
از همه اینها تنها یک نتیجه می‌توانم بگیرم. آنچه خارج از مرزهای ایران رخ می‌دهد، از رسانه و تظاهرات تا تحریم‌های حقوق بشری و یا ابراز تاسف‌ها و ترحم‌های متفاوت تا اوباش‌گری و حمله به سفارت‌های ایران اگر تاثیر منفی نداشته باشد، که عموما هم دارد، در بیشتر موارد به لحاظ سیاسی بی‌تاثیر است.
قدرت سیاسی موثر در داخل ایران است. نیروهای سیاسی اثربخش در داخل ایران اند، تنها در داخل ایران امکان تغییر توازن قوای سیاسی به نفع مصالح عمومی و منافع ملی وجود دارد. اطلاع‌رسانی درست و در چهارچوب خیر جمعی تنها از داخل ممکن می‌شود. و به طور کلی تنها نیرویی که می‌تواند توازن موجود را تغییر دهد نیروی ملی سازمان‌یافته در داخل ایران است. باقی، چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، عموما مندرج در تحت شو و نمایش است.
تمرکز کردن و امید بستن به هر آن چیزی که از خارج از مرزهای ایران وارد می‌شود آب در هاون کوبیدن و هوا در غربان کردن است. موقعیت بحرانی فعلی، دروازه ورود به عصر جدیدی از تاریخ سیاست ملت ایران است. نباید گذاشت صرف ابراز احساسات، نمایش، بیع و شراء یا پروژه‌های دول اجنبی و مزدورانش به آن آسیب جدی برساند. باید تمام قد از آن حفاظت کرد.

۲ مهر ۱۴۰۱


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1574563030503133184

س.ا.ک


در مورد جنبش اخیر ۳؛‌ در ضرورت گفتگو پیرامون مقاومت و پیروزی


بسیاری از ایرانیان در شبکه‌های اجتماعی به یاد شهید مهسا امینی در حال یادآوری خاطرات و وقایع دردناک سال‌ها و حتی دهه‌های اخیر اند. در همین ابتدا بگویم که امیدوارم بد برداشت نشود. منظورم تحقیر این خاطرات و رنج‌ها نیست. اما سرود «مرغ سحر» و «از خون جوانان وطن لاله دمیده» و امثالهم و صرف بیان دردها و رنج‌ها تا اطلاع ثانونی سرود و روایت شکست‌خوردگان است. در برابر می‌شود گفت که فرصت هم برای یادآوری این دردها و رنج‌ها زیاد است. تاریخ رنج در این کشور، تاریخ طولانی و غم‌انگیزی است. اما امروز زمان سرود «همراه شو عزیز» و «ای ایران» است. زمان یادآوری پیروزی‌ها و جان‌فشانی‌هاست. آخر چه چیزی از این باشکوه‌تر، شریف‌تر و حماسی‌تر که یک «ملت» برای اعتراض به قتل فرزند و شهروندش، برای شهیدش، برای دخترش، برای حقوق ملی‌اش چنین دست به اعتراض بزند؟ چیزی که اسفراین را در خراسان به سقز در کردستان و رشت را در گیلان به زاهدان در سیستان و بلوچستان و همه ایران را به هم وصل کرده است. و این اتفاق چیزی نیست غیر از زیبایی.
باز هم می‌گویم که منظورم به هیچ وجه کم جلوه‌دادن رنج‌های مردمان سرزمین‌مان نیست. داستان این اندوه و محنت ما ایرانیان، یکی داستان است پر آب چشم. اما می‌شود امروز به پیروزی‌هایمان هم فکر کنیم. روزی کشورمان اشغال بود، اما فرزندانی، اکثرا هم‌سن معترضین کنونی، با خون خودشان مانع از اشغالگری آن حرامی تکریتی شدند. روزی فکر می‌کردیم که دیگر از تاریکی استبداد و فقر و تباهی هرگز بیرون نخواهیم آمد. اما هر بار طنین گام‌های سرافزار ملتی را شنیدیم که به همه آن پتیارگی‌ها نه گفت. به یاد بیاوریم که تا همین دو دهه پیش در مخیله کسی خطور نمی‌کرد که دختران شجاع‌مان چنین از آزادی و شرافت خودشان، در برابر نظام برده‌داری اسلامی دفاع کنند و روسری‌هایشان را در خیابان بردارند و با آتش اهریمن را دور کنند. اما چنین شد. روایت‌های شکست زیاد است، اما روایت‌های پیروزی هم کم نیست. لااقلش این است که بگوییم در برابر همه این تباهی و فساد تسلیم نشدیم و هنوز زنده ایم. به عنوان یک ملت زنده‌ ایم. و هنوز می‌توانیم مانند سکانس پایانی فیلم پاپیون فریاد بزنیم که «حرامزاده‌ها ما هنوز زنده ایم!»

 
۲۹ شهریور ۱۴۰۱

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1573298988971098114


س.ا.ک 

در مورد جنبش اخیر ۲؛‌ در بی‌اهمیتی سیاسی دولت‌ها، سازمان‌های بین‌المللی و افکار عمومی جهان

روز پیروزی ما و روز شکست دشمن روزی خواهد بود که ایده فعالیت سیاسی خارج از کشور و ایده تاثیر دولت‌ها، سازمان‌های بین‌المللی و افکار عمومی جهان در سیاست داخلی ایران از بین برود.
فعالیت سیاسی در خارج از ایران بیشتر به شوخی می‌ماند. در بهترین شرایط بی‌تاثیر است. اگر نگویم تاثیر مخرب دارد که آن هم عموما دارد. و متاسفانه باید بگویم که با توجه به مشاهداتم ایده فعالیت سیاسی خارج از ایران به واقع لانه شارلاتان‌ها هم هست. دوری کردن از این ایده به سیره عقلا نزدیک‌تر است. دوم هم واقعا نمی‌فهمم با چه شاهد و بینه‌ای هنوز، و بعد دهه‌ها تجربه، ایده تاثیر دولت‌ها، سازمان‌های بین‌المللی و یا حتی افکار عمومی کشورهای خارجی بر روی مناسبات سیاسی ایران همچنان طرفدار دارد؟‌ واقعیت امر این است که این تلاش‌ها عموما هیچ تاثیری بر روی ساخت قدرت و رابطه نیروها در ایران ندارد. ممکن است گاهی توسط دولت‌های خارجی از آن استفاده شود اما آن هم مقطعی و عموما مخرب و خلاف مصالح عمومی ماست. سازمان‌های بین‌المللی و افکار عمومی جهان، مثلا شخصیت‌های مطرح هم چیزی بیشتر از این نیست. دادن بیانیه یا توییت کردن یا برگذاری تجمعات اعتراضی هیچگاه تاثیر قابل ملاحظه‌ای بر رفتار سیاسی ج ا نداشته است. آنها بعد از این توییت و بیانیه و تجمع می‌روند سر زندگی خودشان در حالی این مشکل اصل مسئله زندگی ماست. هیچکدام از این تلاش‌ها سیاسی نیست. بیشتر توهم تاثیر سیاسی را الغا می‌کند که این توهم بیشتر مخرب است تا موثر.
ما به عنوان یک ملت در زندان ایم. این زندان فقط توسط همین ملت پایان می‌پذیرد.


۲۹ شهریور ۱۴۰۱

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1572925609906511872

س.ا.ک

در مورد جنبش اخیر ۱؛ سه دستاورد جنبش ملی تا کنون

تا آنجا که می‌فهمم اعتراضات اخیر تا اینجا چند دستاورد مهم داشت. اعتراضات روح مقاومت ملی ما را احیا کرده است. خمودگی و انفعال سال‌های اخیر ترس از پذیرش نظام شبه‌برده‌داری موجود را تقویت کرده بود. این اعتراضات نشان داد که ملت ایران را نمی‌شود به بردگی کشید. جامعه ما علیرغم تمام ضربه‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی همچنان نسبت به سرنوشت خود حساس است. نکته دوم ملی بودن اعتراضات بود. این اعتراضات به معنای دقیق کلمه ملی است. تمامی کثرت‌هایی که ملیت ما را تشکیل می‌دهد در اعتراضات حضور داشتند. «اقوام» ایرانی، مرکز و پیرامون، شمال و جنوب شهر، سبک‌های مختلف زندگی و گرایش‌های مختلف سیاسی و مذهبی در این حرکت ملی حضور داشتند. یعنی اعتراضات ملت ایران بود در برابر تلاش‌های ضدملی حکومت. نکته سوم محور قرار گرفتن «مسئله زن» بود. چهار دهه مواجهه ارتجاعی حکومت با این مسئله نه تنها بر روی حقوق شهروندی زنان ایران سرپوش نگذاشت، بلکه آن را به اولویت مبارزات ملی کشاند. حجاب اجباری و نماد آن، یعنی کثافتی به نام گشت ارشاد، دیگر مانند هفته قبل نخواهد شد.

اما همچنان مسائلی وجود دارد. ممکن است بدنه جوان اعتراضات سرخورده شوند یا سرکوب‌ها افزایش پیدا کند و حتی مردم معترض امکان جمع‌بندی مطالبات را نداشته باشند به سمت رادیکالیسم بیش از حد بروند که خود با توان فعلی جامعه منافات دارد. اما به نظرم نداشتن رهبری سیاسی مهمترین مشکل است. در واقع نداشتن رهبری سیاسی نکته قوت نیست. همه مشکلات بالا هم کم و بیش ناشی از همین مسئله است. تجربه نشان داده بدون رهبری سیاسی امکان پیروزی جنبش‌های سیاسی بسیار پایین است. باید روی این مسئله فکر کرد.

۲۸ شهریور ۱۴۰۱

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1572896319102128128

س.ا.ک

۱۴۰۱ شهریور ۲۶, شنبه

و همچنان جای خالی عمل سیاسی

قتل مهسا امینی یکی داستان است پر آب چشم. روضه‌ای است برای خودش. بعلاوه خشم و درد و رنج. هر چه قدر هم زاری کنیم باز هم کم است. اما دوست داشته باشیم یا نه، با روضه و خشم یا بیان نفرت و کینه کاری پیش نمی‌رود. یعنی نه عدالت در مورد خون به ناحق ریخته مهسا و مهسا‌ها اجرا می‌شود و نه ساختارهای حقوقی و سیاسی به شکلی تغییر می‌کند که امکان چنین جنایاتی وجود نداشته باشد. حتی در بلند مدت ممکن است به ضد خودش هم تبدیل شود. کمتر چیزی مانند نفرت در سیاست ویران‌گر و پرهزینه است. در عین حال ما به عنوان یک ملت مسئول هستم. در واقع باید بپذیریم که به عنوان یک ملت در بحران هستیم. دچار فساد شده ایم. اگر چنین نبود، به همین راحتی و بدون ترس و هزینه عزیزانمان را در خیابان نمی‌کشتند. اما باید در نظر داشت که اجرای عدالت و اصلاح بنیادین برای پیش‌گیری و جبران امری سیاسی است. با نصیحت و مشورت و پند و اندرز یا بیان غم و ذکر مصیبت، ولو به حق، هیچ چیزی تغییر نمی‌کند. اصلاح تنها با تغییر توازن قوای سیاسی به سمت تاسیس یک ساختار سیاسی - حقوقی خوب و قانونی ممکن است.
تغییر توازن قوای موجود هم به قول علما، مندرج در تحت امور هنری، اجتماعی، دینی، اخلاقی، حقوقی یا اقتصادی نیست. یعنی با صرف بیان هنری و زیباشناسانه از همین واقعه تلخ هیچ چیزی تغییر نمی‌کند. با صرف هشدار در مورد بیشتر شدن شکاف‌های جامعه و تاکید بر امر اجتماعی هیچ چیز تغییر نمی‌کند. با صرف توضیح اینکه این رفتار با دیانت، مذهب، سیره پیامبر و معصومین در تضاد است هیچ چیزی تغییر نمی‌کند. با صرف بیان اینکه بگوییم این رخدادها در هیچ نظام اخلاقی یا حقوقی قابل توجیه نیست یا اینکه هزینه‌های اقتصادی زیادی به کشور وارد می‌کند هم هیچ چیز تغییر نمی‌کند. تغییر در برآیند نهایی سیاسی است. تغییر سیاسی ممکن نیست مگر با شناخت قدرت و فهم رابطه نیروها و تغییر توازن قوا به سمت مصالح عمومی از طریق کارهای نظری و عملی سیاسی. اعمال غیرسیاسی اگر نه بی‌فایده، اما فایده زیادی در تغییر این توازن قوا ندارند.
نه فقط حجاب اجباری و گشت ارشاد، بلکه لغو نظارت استصوابی، تاکید بر اجرای آیین دادرسی عادلانه، اصلاح قوانین ارتجاعی یا به رسمیت شناختن سبک‌های مختلف زندگی و به طور کلی اصلاح ساختاری همگی در برآیند نهایی سیاسی اند. زمانی این مظاهر ارتجاع و فساد تغییر می‌کند که بدانیم ساختار سیاسی - حقوقی خوب چه چیزی است. برای آن برنامه سیاسی داشته باشیم. تشکیلات و اعضای پای کار و رسانه داشته باشیم. رهبری سیاسی داشته باشیم. بدون اینها، اراده موجود برای تغییر احتمالا تنها صرف بیان عواطف و احساسات یا تاکید بر امور غیرسیاسی دیگر می‌شود. این کارها معمولا نه تنها کمکی به تغییر ریشه‌ای نمی‌کند، بلکه با توجه ضعیف بودن قدرت مردمی و حس استیصال و نفرت موجود از همه این شناعت‌ها و زعارت‌ها، گاهی حتی هر آدم عاقلی را به ناکجاآباد ویرانی‌طلبی می‌کشاند.
می‌دانم جامعه ضعیفی داریم. ترسیده و محروم و شلاق‌خورده. اما تا زمان یک عمل سیاسی واقعی، لااقل می‌توانیم تعهد اخلاقی در مورد خون به ناحق ریخته شده مهسا و مهساها داشته باشیم. دارم بلند بلند فکر می‌کنم. تصور می‌کنم که می‌توانیم متعهد باشیم که این جنایت و جنایت‌های مشابه را فراموش نکنیم. سعی کنیم در حوزه عمومی همواره در مورد تبعیض آشکار بر ضد شهروندان، به ویژه زنان کشور موضع بگیریم. لااقل در مورد آن گفتگو کنیم. اگر می‌توانیم با هر نیتی برای اصلاح امور به کارهای مختلف در این حوزه بپردازیم. از آموزش تا کمک اقتصادی به نهادهای مدنی یا فعالیت داوطلبانه در این نهادها. این کارها ممکن تاثیر سیاسی نداشته باشد. یا لااقل تاثیر سیاسی آنی نداشته باشد. اما آگاهی‌بخش است. کارهای بزرگی نیست اما از انفعال و ذکر مصیبت و بیان نفرت و اندوه دائم بهتر است. اما همچنان جای یک عمل سیاسی واقعی را نمی‌گیرد. این جایی است که به طور مرتب در حال ضربه خوردن از آن هستیم.



https://twitter.com/SEKoohzad/status/1570466132317847553
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1535602301028679682
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1570697403526946817


س.ا.ک

۱۴۰۱ شهریور ۱۹, شنبه

نوپهلوی‌چی‌ها و ضدیت با اسلام و تشیع

در مورد رابطه بین دین مسیحیت، مذهب انگلیکان و کلیسای انگلستان با نهاد پادشاهی و دولت بریتانیا و همچنین نقش آن در استمرار تاریخی رژیم پادشاهی مشروطه و نهاد دولت آن کشور زیاد نوشته اند. این چند روز، پس از مرگ ملکه الیزابت و شروع فرمانروایی چارلز، بسیاری از بازنمایی‌های بیرونی رابطه دین و دولت و سلطنت در بریتانیا هم برجسته شد. گاهی در ذهنم این سنت ریشه‌دار را با برخی از نو‌کیسگان کشور خودمان مقایسه می‌کنم. شاه پادشاهی متحده رئیس کلیسای انگلیکان است. عنوان رسمی مدافع ایمان را داراست. یک چهارم اولین سخنرانی‌اش در مورد دین و مسیحیت بود. بخش بزرگی از آیین‌ها و مناسک مربوط به ملکه فوت‌شده و شاه جدید در کلیسا و در رابطه با کلیسای انگلیکان و مسیحیت است. تنها سوگندی که شاه می‌خورد سوگند دفاع از کلیسای اسکاتلند است. مراسم تاج‌گذاری او هم با قدیمی‌ترین و مسیحی‌ترین آیین‌های کلیسایی همراه خواهد بود.
این را مقایسه کنید با برخی از کسانی که در چند سال اخیر به عنوان نوپهلوی‌چی‌ها مطرح شده اند. ضدیت آنها با دین و مذهب با هیچ معیاری قابل فهم نیست. موسس خاندان پهلوی نام همه پسرهای خودش را با تمسک به امام هشتم، رضا گذاشته بود. محمدرضا شاه مقام تولیت آستان قدس رضوی و عنوان غیر رسمی خادم حرم رضوی را برای خود حفظ کرده بود. او باورهایی بسیار سنتی دینی و شیعی هم داشت و لااقل به این عقاید تظاهر می‌کرد. حتی معتقد بود که مورد عنایت ویژه معصومین و مقدسین قرار دارد. همه اینها را می‌گذارم کنار عموم جماعتی که خود را نو‌پهلوی‌گرا می‌نامند. اکثرا نه تنها ضد دین و مذهب اند، بلکه به طور علنی خداناباور تندرو و ستیزه‌جو اند. هیچ فرصتی را برای ضدیت با اسلام و تشیع از دست نمی‌دهند. به پیامبر اسلام توهین‌های سخیف می‌کنند. در شب شهادت امام علی به سلامتی ابن ملجم می‌نوشند. در ایام محرم برای قاتلان امام حسین هورا می‌کشند. وقیحانه‌ترین توهین‌ها و فحاشی‌ها را به مقدسات مسلمانان و شیعیان می‌کنند.
من ضدیت با دین و مذهب را می‌فهمم. تجربه حکومت اسلامی چیزی نیست که به سادگی فراموش شود. به همین دلیل با اینکه ضدیت با اسلام و تشیع را نادرست و بی‌فایده و پرهزینه می‌دانم، اما برایم قابل فهم که چنین ضدیتی وجود داشته باشد. اما حقیقتا با هیچ منطقی نمی‌فهمم که یک سلطنت‌طلب چطور می‌تواند ضد دین و مذهب باشد؟! یعنی میزان حماقتی که در این مورد وجود دارد را با هیچ زبانی نمی‌توانم بیان کنم. اسلام و تشیع و به طور کلی دین مهمترین رکن پادشاهی در تمام طول تاریخ دولت ایرانی بوده است. لااقل از زمان شاهنشاهی ایران صفوی به بعد نهاد شاهی و تشیع بر دفاع متقابل استوار بوده و شاه ایران، به عنوان شاه شیعه، مقام و مسئولیت دفاع از تشیع را هم داشته است.
با این اوصاف چگونه ممکن است طرفداران دو‌آتشه و افراطی نهادی که به طور تاریخی با دین، اسلام و از زمانی به بعد با مذهب تشیع توامان بوده است، چنین ضدیت افراطی و نامعقولی با دین و مذهب داشته باشند؟ برای من قطعی است که این پروژه سیاسی هیچ زمینه تاریخی و فرهنگی و سیاسی در ایران ندارد.

۱۴۰۱ مرداد ۲۹, شنبه

مفهوم امر سیاسی و جریان اصلاح‌طلب

ده سال پیش یکی از رهبران جریان اصلاحات، که اتفاقا از طیف پیشروی این جریان هم بود در مصاحبه‌ای گفت: «من این نکته را می‌خواهم صریحا اینجا اعلام کنم و این دندان طمع را از همه بکشم. من اعلام می‌کنم که در هیچ زمانی اصلاح‌طلبان برای براندازی این نظام هیچ‌گونه اقدامی نخواهند کرد و مخالف جدی آن هستند. اصلاح‌طلبان تمام تلاش‌شان را می‌کنند که این نظام را اصلاح کنند، اما اگر نظام اصلاح‌پذیر نبود و اصلاح نشد وارد فاز دیگری نخواهند شداین لب لباب فهم فانتزی بخش بزرگی از اصلاح‌طلبان ما از مفهوم امر سیاسی است. چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی تصویر آنها از سیاست کم و بیش همین است. یعنی همان ذهنیتی که تصور می‌کند در سیاست خارجی و روابط بین دول اگر خوب باشیم و کاری به کار کسی نداشته باشیم دیگران کسی کاری به کارمان ندارد، همین ذهنیت در مناسبات سیاسی داخلی هم وجود دارد. تصور می‌کنند که اگر بگوییم بیایید همه در کنار هم خوب باشیم و اختلافات را کنار بگذاریم، به چشم به هم زدنی مشکلات داخلی از بین می‌رود و همه چیز آرام می‌شود و ما در مسیر دموکراسی و توسعه و عدالت پیش خواهیم رفت. 

این فهم از مفهوم امر سیاسی قطعا خطاست. سیاست، به ویژه در مناسبات بین‌المللی، در برآیند نهایی شناخت دوست و دشمن است. در واقع اولین قدم در سیاست این است که دوستت را بشناس و دشمنت را بشناس. با این شناخت است که فهم از قدرت سیاسی و شناخت رابطه بین نیروهای موثر شکل می‌گیرد و با این شناخت امکان تلاش برای تغییر توازن قوای سیاسی به نفع مصالح عمومی معنا پیدا می‌کند. اگر این خشت اول را کج بگذاریم، چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی، تا ثریا دیواری که ساخته‌ایم کج خواهد بود.

 در همین مثال بالا موقعیت جریان اصلاح‌طلب و توازن قوای سیاسی به جایی رسیده است که طرف مقابل نه تنها مناسبات حقوقی در جهت تضمین حق فعالیت سیاسی این جریان را نادیده گرفته است، بلکه به زودی نه تنها هویت، بلکه حتی موجودیت این جریان را هم انکار خواهد کرد. نفهمیدن این موقعیت و پذیرش پیشاپیش شکست یعنی حذف خودخواسته با هزینه‌هایی مضاعف به ایده اصلاح در ایران. جریان اصلاح‌طلب هرگز متوجه نشد که خواه یا ناخواه با جریان تمامیت‌خواه در تضاد و تعارض بنیادین قرار خواهد گرفت. با جریانی از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون علیرغم همه تغییرات و تحولات درونی‌اش، هرگز نظم حقوقی - سیاسی قانونی را نپذیرفته و تمام تلاشش را در جهت قبضه کردن قدرت، با تمام ابزار ممکن به کار بسته است و در این راه موفق هم شده است. امروز نه از جریان‌های ملی خبری هست و نه از جریان‌های چپ و سکولار. چهار دهه سرکوب عمولا موجودیت این جریان‌ها را منتفی کرده است. این مسیری است که جریان اصلاح‌طلب در آن پیش می‌رود و اگر تغییر بنیادین در نظر و عمل نداشته باشد دیر نخواهد بود که به سرنوشت باقی جریان‌های سرکوب‌شده خواهد پیوست. به بیان دیگر اگر مفهوم امر سیاسی، یعنی سیاست به مثابه شناخت دوست و دشمن،  فهم قدرت و رابطه نیروهای سیاسی را درک نکند و اگر تلاش نکند که توازن قوای موجود را از طریق ابزارهای موثر مانند رسانه، تشکیلات، رهبری سیاسی، مصالحه یا بسیج نیروی تغییر بدهد بدون هیچ شک و تردیدی حذف خواهد شد. حتی می‌توان گفت حذفی کم هزینه چرا که پیشاپیش دست‌شان را به عنوان تسلیم بالا برده اند و اعلام کرده اند که حتی در برابر حذف از فضای سیاسی در ایران هیچ عملی انجام نخواهد داد. در نبود یک نظم حقوقی و سیاسی موثر و نبود نهادهایی که از آزادی و مالکیت و مشارکت سیاسی شهروندان دفاع کنند، چرا حاکم یا دشمن سیاسی باید جریان اصلاح‌طلب را به رسمیت بشناسد؟ چرا باید به آنها امتیازی بدهد یا حتی آنها را به طور کامل حذف نکند؟ دقیقا هزینه این محروم‌سازی یا حذف کلی چیست؟

این ایده را می‌توان به سیاست خارجی هم تعمیم داد که موضوع دیگری است اما از همین منطق پیروی می‌کند.



https://twitter.com/SEKoohzad/status/1558435240716140544

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1558096309227225089



س.ا.ک

۱۴۰۱ مرداد ۲۸, جمعه

کودتا بر علیه اساس مشروطیت

 به یاد میرزا محمد خان مصدق‌السلطنه



۲۸ مرداد است. سالروز یکی از تلخ‌ترین حوادث و البته مهم‌ترین نقطه عطف تاریخ معاصر کشورمان. به قول سید عبدالله انوار، «ایران در زیرچکمه‌های کودتاچیان پلشت و ناپاک بعد از ۲۸ مرداد است و مرجوحین‌ و سفله و ظلمه جامعه به راجحان جامعه حکم می‌رانند». معمولا این روز را سالروز کودتای آمریکایی - انگلیسی بر علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق می‌نامیم. این بود، اما به نظرم مهمتر از آن، می‌بایست این روز را روز کودتا بر علیه اساس نظام مشروطیت در ایران نام‌گذاری کنیم. این کودتای خارجی، تنها بر علیه نخست‌وزیر قانونی کشور و نهضت ملی نبود. کودتا بر علیه اساس مشروطیت بود.
این گونه توضیح بدهم. لب لباب مشروطیت بری بودن پادشاه از مسئولیت است. شاه سلطنت می‌کند و حکومت و مسئولیت‌ ناشی از آن از طریق نخست‌وزیر و کابینه و نهادها و موسسات قانونی، زیر نظر مجلس شورای ملی اعمال می‌شود. چه امور اجرایی و چه فرماندهی کل قوا و دادگستری. این یکی از قواعد نظام مشروطیت در ایران بود.
بعد از شهریور ۱۳۲۰ توازن قوا به شکلی بود که اگر چه شاه جوان، مانند پدرش نمی‌توانست نظر شخصی خود را به طور کامل اعمال کند، اما بر خلاف قانون اساسی مشروطه، به طور مرتب در همه امور کشور دخالت می‌کرد. این مسئله در دوران نهضت ملی و در مواردی مانند نفت و به ویژه فرماندهی کل قوا کامل برجسته بود. نظم جدیدی، در اثر نخست‌وزیری دکتر مصدق و نهضت ملی‌سازی صنعت نفت و به طور اخص بعد از حوادث ۳۰ تیر، به وجود آمد که به اساس مشروطیت، یعنی تفکیک بین سلطنت و حکومت، نزدیک‌تر بود. دقیقا بر خلاف رویه شاه سابق کشور و هواداران او. در اینجا البته می‌شود به شخصیت، نگاه و عمل سیاسی مرحوم دکتر مصدق، در این دوره و قبل و بعد از آن نقدهای زیادی وارد کرد. قطعا سیاست‌مدار بی‌خطا نداریم. اما بین خطای سیاسی با خیانت و کودتا بر علیه نظام مشروطه فاصله بین زمین و آسمان است. یک طرف نقدهایی در مورد خطا یا خطاهای سیاسی است که باید گوش داد و از آن درس گرفت، یک طرف خیانت است. با خیانت نمی‌شود کنار آمد. این مرز برجسته‌ای است که نمی‌شود در مورد آن بی‌موضع بود. دکتر مصدق دقیقا در این نقطه نشسته است. نقطه‌ای بحرانی برای بسیاری از اصول بنیادین کشورمان، در همه جا و همه حال. شما نمی‌توانید در مورد استقلال، تمامیت ارضی، حاکمیت ملی و اساس مشروطیت صحبت کنید اما موضع خودتان را با کودتا و دخالت بی‌شرمانه خارجی در امور داخلی کشور مشخص نکنید. نقطه کانونی این پرسش دکتر مصدق است.
دکتر مصدق و کودتا بر علیه او و بر علیه نظام مشروطه مسئله امروز ما هم هست. شاید پس از انقلاب اسلامی، مسئله مصدق هرگز مانند امروز مهم نبوده باشد. انقلابی که به نظرم کودتای ۲۸ مرداد مهمترین دلیل آن بود. امروز شاهد آن هستیم که بحث استقلال و دخالت خارجی و حاکمیت ملی و نفوذ خارجی، چه در ارکان رژیم جمهوری اسلامی و چه در میان قائلان به براندازی آن، بیش از هر زمان دیگری برجسته شده است. وضعیتی تکان‌دهنده که قلب هر ایرانی را به درد می‌آورد و غرور آن را جریحه‌دار می‌کند. رفتار حکومت در رابطه با کشورهای بیگانه مانند روسیه و چین از یک طرف و آلودگی عموم براندازان این رژیم به اجنبی از طرف دیگر ما را وادار می‌کند که بیشتر به مسئله مصدق و پرسش از او توجه کنیم. یعنی اینجاست که بار دیگر پرسش از دکتر مصدق و کودتا اهمیت پیدا می‌کند. به طور مرتب باید نگاه و رفتار سیاسی خودمان را با اصول بنیادی‌مان مشخص کنیم. پرسش از اصولی که پدران ما در انقلاب مشروطه آن را تاسیس کردند. اصولی مانند استقلال، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، وحدت ملی، نظام مشروطیت و حاکمیت قانون. دکتر مصدقی که به نظر من اکنون یکی از مهم‌ترین حامل‌های این اصول و بنیادها است. اهمیت این روز و کودتا هم نه در نگاه و کینه‌های قبیله‌ای و باستان‌شناسی تاریخی، بلکه در وضعیت امروز سیاسی ماست.
در این روز یادی کنیم از شهدای کودتای ۲۸ مرداد مانند شهید سرلشکر محمود افشارطوس، شهید سرهنگ محمود سخایی، شهید دکتر حسین فاطمی و سایر شهدای نهضت ملی و کودتای ۲۸ مرداد. نام و یادشان هرگز از یاد ما نخواهد رفت.
و یادی کنیم از دکتر محمد مصدق که امروز بیش از زمان دیگری به اصول بنیادین و ارزش‌هایی که او حامل آنها بود و راه او برای آزادی و استقلال و حاکمیت ملی نیاز داریم. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد


س.ا.ک

۱۴۰۱ مرداد ۲۷, پنجشنبه

فتوای ارتداد سلمان رشدی و تئوری انقلاب مداوم روح‌الله خمینی

اقدام به ترور سلمان رشدی بار دیگر بحث در مورد حکم ارتداد را به مثابه یک مسئله مطرح کرده است. به ویژه مجازات دنیوی آن در فقه اسلامی - شیعی و علی الخصوص فتوای آقای خمینی در مورد نویسنده کتاب آیات شیطانی به عنوان مصادیقی از این حکم شرعی مورد پرسش‌ و تامل جدی قرار گرفته است. بدون هیچ شکی بحث شرعی یا بهتر بگویم نقد فقه و نقد دین در این مورد ضروری است. اما به باورم فتوای ارتداد سلمان رشدی توسط آقای خمینی بیش از اینکه مبنای فقهی داشته باشد بحثی سیاسی یا بهتر بگویم ایدئولوژیک است. 
سال آخر زندگی آقای خمینی مملو از اعمالی است که به تعبیر دکتر آبراهامیان ناشی از نگرانی ولی فقیه اول از آینده حکومتی بود که خود موسسش نیز بود. البته آبراهامیان صدور دستور اعدام‌های زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ را از مصادیق این اعمال می‌داند. اما به نظرم می‌شود این فهم را توسعه و به سایر رفتارهای سیاسی آقای خمینی تسری داد. یاس و سرخوردگی عمیق نیروهای انقلابی بعد از جنگ و شرایط عمومی کشور که خواهان گذار از یک دولت انقلابی با تمام مختصات خود به یک «دولت نرمال» بود برای شخص خمینی به عنوان یک موسس انقلابی قابل قبول نبود. او می‌دانست که از بین رفتن این فضای انقلابی برابر است با نابودی فهم خاص و منحصر به فرد او از حکومت اسلامی و ولایت فقیه و دولت انقلابی. تجربه ده سال حکومت مطلقه به او نشان داده بود که مهمترین توجیه او برای تاسیس حکومت اسلامی، یعنی اجرای احکام شرعی، نه تنها ممکن نشده بلکه حتی مطلوب هم نبوده است. در واقع حکومت اسلامی آقای خمینی به جای اینکه اجراکننده تمام و کمال احکام شرعی باشد، کم کم تبدیل شد به حکومتی که مرتب بر اجرای این احکام تبصره می‌زد تا از اجرای آنها جلوگیری کند. مهمترین راه او هم بسط حیرت‌انگیز اختیارات حاکم بود تا آنجا که تفسیری از اختیارات ولی فقیه ارائه کرد که تعطیلی مهمترین احکام شرعی اسلامی را برای مصلحت نظام ضروری می‌دانست. باوری کاملا منحصر به فرد در طول تاریخ تشیع. 
در واقع می‌توان گفت که در برآیند نهایی آقای خمینی آخوندی کاملا سیاسی بود. در نهایت نه فقه و شریعت، بلکه نظام سیاسی، با تفسیر ویژه خودش، و ایدئولوژی سیاسی اسلام‌گرایانه برای او اهمیت داشت. معیار عمل او نه فقه بود و نه عرفان و نه اخلاق و فلسفه بلکه تنها ایدئولوژی سیاسی‌اش بود. فقه و عرفان صرفا ابزاری برای عمل سیاسی او بودند. اگر سیاست و ایدئولوژی سیاسی اقتضاء می‌کرد، عمل خلاف مسلمات فقهی به نام مصلح نظام توجیه می‌شود یا شاذترین تفسیر از مفاهیم عرفانی و فلسفی در سیاست به کار گرفته می‌شد. به بیان دیگری دین، فقه، شریعت و عرفان و امثالهم در نهایت ابزار او برای توجیه قدرت سیاسی بودند. و این چیزی جز ایدئولوژی نبود. فقه ایدئولوژیک و عرفان و فلسفه ایدئولوژیک او کاملا در خدمت قدرت سیاسی بودند.
 این البته به معنای دفاع از این فقه موجود نیست. این فقه بدون آقای خمینی هم توانایی توجیه هر مفسده‌ای را دارد. اما معیار آقای خمینی فقه نبود. به عنوان مثال در همین فقه موجود برای مرد مرتد امکانی برای توبه و فرار از مجازات مرگ مندرج در تحت حدود شرعی و فقه جزائی وجود دارد. اما آقای خمینی بدون در نظر گرفتن این معیار مسلم فقهی ادعا کرد که اگر سلمان رشدی زاهد زمان هم بشود باز هم اعدامش واجب است. یا در همین فقه موجود شما نمی‌توانید فرد محکوم را برای عملی که یک بار برای آن محاکمه و مجازات شده دوباره محاکمه و مجازات کنید. اما آقای خمینی در تابستان سال ۶۷ چنین کرد. در مورد تفسیر عرفانی - فقهی از ولایت فقیه همین قاعده برقرار است. بسط اختیارات ولایت فقیه به ویژه از سال ۶۶ به بعد با هیچ معیار نقلی و عقلی قابل توجیه نیست غیر از تفسیر بسیار شاذ از عرفان سیاسی. یعنی دقیقا کاری که خمینی آن را کرد و چنان تفسیر شاذ و بسیطی از اختیارات ولی فقیه ارائه داد که در تاریخ تشیع و حتی در تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، از ابتدای تاسیس دولت ایرانی تا دوره معاصر، چنین تفسیری اگر نه منحصر به فرد لااقل می‌توان گفت بسیار کم‌بسامد است. 
اگر بنا بر معیار فقهی می‌بود، ولایت آقای خمینی در همان ماه‌های اول حاکمیتش باطل محسوب می‌شد. آقای خمینی در همان ماه‌ها و سال‌های اول بسیاری از معیارهای مسلم فقهی را برای امام جماعت و قضاوت و به طبع برای ریاست از دست داده بود. بر اساس همین فقه موجود حتی یک دروغ یا بهتان می‌تواند ولایت فرد را ساقط کند اما دروغ‌ها و بهتان‌های آقای خمینی یکی دو تا نبود. دروغ در مورد ساختار جمهوری جدید و نقش روحانیون در حکومت یا بهتان به دکتر محمد مصدق شاید مهمترین آنها باشد. همه اینها برای این است که نشان بدهم که اعمال آقای خمینی را نمی‌توان با فقه توضیح داد. مهمترین معیار قابل فهم سیاست است. 
این سیاست است که حکم اعدام زندانیان در سال ۶۷ را توجیه می‌کرد، این سیاست است که تنها شش ماه بعد از آن فتوای اعدام سلمان رشدی را توجیه می‌کند و باز هم این سیاست است که در فروردین ۶۸ و تنها چند هفته پس از فتوای ارتداد رشدی، حکم برکناری آقای منتظری را از قائم مقامی رهبری توجیه می‌کند. و حتی این سیاست است که عدم اجرای حکم اعدام برای علی اکبر حکمی‌زاده را توجیه می‌کند. آقای خمینی در اولین مکتوبات خود تلویحا حکم به ارتداد او و مرحوم سید احمد کسروی داده بود و ترور کسروی ناشی از توجیهات امثال خمینی بود اما حکمی‌زاده تا زمان مرگ در سال ۱۳۶۶ در ایران زندگی می‌کرد و کسی هم کاری به کار او نداشت. 
آقای خمینی از مرگ قریب‌الوقوع خود آگاه بود و می‌دانست بخش حزب‌الهی حامی‌اش نیاز به یک انرژی انقلابی جدید دارند تا بار دیگر به نظام او اعتماد پیدا کنند و امیدوار بشوند و همچنین می‌دانست که نظام جدید را باید برای دوران بعد از خودش آماده نگاه دارد. باید آخرین بازماندگان جنگ‌ قدرت در دوران پس از انقلاب در زندان‌ها از بین می‌رفتند. باید مسئله جانشینی حل می‌شد و باید به همگان، به ویژه به حامیان داخلی، اثبات می‌شد که نظام جمهوری اسلامی در چارچوب قواعد و نظم‌های موجود بین‌المللی قابل فهم نیست. این نظام اگر بخواهد می‌تواند خارج از مرزهای خودش هم حکم به اعدام فرد مرتد بدهد. چنین اقدامات عجیبی در رژیم‌ها و سازمان‌های انقلابی بی‌سابقه نیست. می‌توانیم انقلاب فرهنگی مائو در چین و تئوری‌های انقلاب‌های مداوم در رژیم‌ها و احزاب کمونیستی و یا حتی انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق را هم همین طور بفهمیم. 
آقای خمینی از همه ابزارهای ممکن از جمله فقه و عرفان دینی برای توجیه قدرت سیاسی استفاده کرد. احتمالا با این کار مهمترین ضربه ممکن را هم دین وارد کرد. دینی که تبدیل به توجیه‌گر قدرت سیاسی شود در عمل چیزی نیست جز ایدئولوژی سیاسی بی‌اهمیتی که خود با دست خویشتن خودش را نابود کرده است. 
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1558510223123697664
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1558742350595342337
س.ا.ک