۱۴۰۰ بهمن ۲۸, پنجشنبه

در مورد شاپور بختیار

چند سال پیش خاطرات سیاسی دکتر شاپور بختیار را می‌خواندم. همان مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد را می‌گویم. حقیقتا یکی از اعجاب‌آورترین چیزهایی بود که خوانده بودم. برایم باورکردنی نبود که نخست‌وزیر ماه‌های منتهی به انقلاب اسلامی و فعال سیاسی حرفه‌ای چند دهه منتهی به انقلاب چنین تصور خام و ساده‌ای نسبت به سیاست داشته باشد. البته نتیجه ساده‌انگاری او خیلی سریع‌تر از آن چیزی که تصور می‌شد خودش را نشان داد.
در جایی مرحوم دکتر حبیب لاجوردی، به عنوان مصاحبه‌گر، از دکتر بختیار سوال می‌کند که وقتی پشتیبانی آیت‌الله خمینی و نیروهای انقلابی را نداشتید، وقتی پشتیبانی جبهه ملی و حزب ایران را نداشتند و حتی نیروهای سیاسی حاضر در خیابان و به ویژه نیروهای مسلح از شما حمایت نمی‌کردند، برای قبول نخست‌وزیری روی چه نیروهای حساب باز کردید؟ دکتر بختیار پاسخ می‌دهد: نیروی ایمان!
همین یک جمله نشان‌دهنده برآیند عقل سیاسی دکتر بختیار است. لب لباب سیاست مدرن فهم قدرت سیاسی، رابطه نیروها و فهم توازن قوای سیاسی است. سیاست‌مداری که اینها را نفهمد، هیچ چیز از سیاست نفهمیده است. کسی که نفهمد که پذیرش نخست‌وزیری به «نیروی ایمان» نیاز ندارد، نیاز به این دارد که قدرت سیاسی را بفهمیم، ببینم که رابطه نیروهای سیاسی چگونه است و چگونه می‌توان در این فضا توازنی به نفع مصالح عمومی برقرار کنیم.
تفاوت مرحوم دکتر صدیقی و مرحوم دکتر سنجابی با دکتر بختیار دقیقا همین بود. آنها می‌دانستند که بدون حمایت یا اقلا شکلی از مشارکت آیت‌الله خمینی هر عمل سیاسی در ایران آن زمان منتهی به شکست می‌شود. کاملا متوجه بودند که باید در درون نیروهای ملی انسجامی ایجاد کنند چرا که بدون وحدت، این بلوک سیاسی عملا از سیاست وقت حذف می‌شدند. به ویژه متوجه بودند که مسئله اصلی کشور نیروهای مسلح است. بحث اصلی سیاسی در آن زمان بر سر این بود که ارتش چه تصمیمی خواهد گرفت. کودتا خواهد کرد یا کشتار یا اینکه تسلیم خواهد شد؟ مرحوم دکتر صدیقی نخست‌وزیری را نپذیرفت چرا که می‌دانست ارتش موجود، ارتش ملی نیست، بلکه ارتش شاه است. بدون حضور شاه این ارتش دوام نخواهد آورد. به همین دلیل با خروج شاه از کشور مخالف بود و حضور او، ولو در جایی مثل کیش را ضروری می‌دانست. چیزی که شاه زیر بار آن نمی‌رفت چون هم می‌خواست کشور را ترک کند و هم به امید بازگشت مجدد حاضر به دادن فرماندهی نیروهای مسلح به هیچ کس نبود. مرحوم دکتر سنجابی هم به همین دلیل نخست‌وزیری را نپذیرفت، چون شاه حاضر نشد فرماندهی نیروهای مسلح را به وزیر دفاع و کابینه منتقل کند. همان طور که حاضر نشد به کابینه بختیار منتقل کند. اما بختیار بدون تعیین تکلیف مهمترین مسئله سیاسی و مهمترین ابزار اعمال قدرت، نخست‌وزیری را پذیرفت و با خروج شاه و بلاتکلیفی ارتشی که کاملا متکی به او بود، به چشم به هم زدنی کل ارتش فروپاشید و انقلاب به سرعتی غیر قابل پیش‌بینی پیروز شد.
پذیرش نخست‌وزیری بدون اجماع در نیروهای ملی، عدم مشارکت و حتی رایزنی با آیت‌الله خمینی و عدم تعیین تکلیف فرماندهی نیروهای مسلح توسط دکتر شاپور بختیار، هم او را نابود کرد و هم بزرگ‌ترین ضربه را به نیروهای ملی وارد کرد. در واقع بلوک قدرتی که به طور سیاسی توانایی این را داشت که در برابر مجموعه نیروهای تندرو بایستد، ظرف چند ماه از قدرت حذف شد. البته آنها تا پیش از خرداد ۶۰ تلاش می‌کردند که همچنان در فضای سیاسی حضور پیدا کنند. دقیقا همان زمانی که دکتر شاپور بختیار با آن همه سابقه ملی مشغول رایزنی با صدام حسین برای حمله به ایران بود!

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1111185797846364160

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1493170688018067459

س.ا.ک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر