۱۴۰۰ بهمن ۳۰, شنبه

بارگه داد


 

این است همان ایوان کاز نقش ِ رخ ِ مردم
خاک ِ در ِ او بودی دیوار ِ نگارستان
این است همان درگَه کاو را زِ شهان بودی
دیلم مَلِک ِ بابِل، هندو شه ِ ترکستان
این است همان صفّه کاز هیبت ِ او بردی
بر شیر ِ فلک حمله شیر ِ تن ِ شادروان

دیدن تصویر بازسازی‌شده طاق کسرا و مقایسه آن با کاخ مخروبه شاهنشاهان ایران باستان هر بیننده‌ای را به یاد قصیده خاقانی شروانی می‌اندازد. به ویژه بیت آخر این قصیده جاویدان خاقانی حقیقتا شگفت‌انگیز است. خاقانی نهصد سال پیش طاق ویران‌شده کسرا را دیده و در شعرش گفته است که این همان ایوانی است که در آن پرچم عظیم شیرنشانی آویزان بود که با شیر صورت فلکی (اسد) برابری می‌کرد. فرقی نمی‌کند دوهزار و پانصد سال پیش باشد یا هزار و چهار صد سال پیش، امروز یا در زمان خاقانی. آنچه که مهم است تداوم حیرت‌انگیز خاطره جمعی و تاریخی ایرانیان است. خاطره جمعی‌ای که نشانه اشتراک باورنکردنی میان تصویر من ایرانی از خودم و مای ایرانیان از خودمان و همچنین آرمان و معیارهای مشترک‌ تمدنی‌ و تاریخی‌مان است.
از نمونه‌های این تصویر و معیارهای آرمانی که خاقانی آن را به شعر آورده است، علاوه بر پرچم شیرنشان [شیر و خورشید؟]، تصویر شاه آرمانی و عدالت‌خواه و نظام متکی بر قانون و نظم ایرانیان است. بازنمود زمینی این آرمان و الگو هم با اینکه «بارگه داد» خوانده می‌شود اما همچنان در معرض «بادهای بی‌نیازی خداوند» قرار دارد و حتی آن تصویر زمینی از عدالت و هماهنگی هم ممکن است به چنین سرنوشتی منجر شود
خاقانی در فقره دیگری از این قصیده درخشان، از زبان بازنمود زمینی شاه آرمانی یا بهتر بگویم از زبان ایرانیان دوران ساسانی و خطاب تبه‌کاران زمان خود و البته آیندگان این سرزمین می‌گوید:

ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ستم‌کاران تا خود چه رود خذلان

اینجاست که می‌توانیم از چیزی به روح مشترک ایرانی سخن بگوییم. روحی که من و مای ایرانی را به هم متصل می‌کند و رابطه‌ای بین من/ما و خاقانی با فاصله‌ای نهصد ساله برقرار می‌کند. چنان که می‌توانیم همین بیت و قصیده را با زبانی بلند در مورد وضعیت فعلی‌مان و با نگاهی به گذشته و آینده بیان کنیم. این روح ایرانی ماست. 


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1494618897588396036
س.ا.ک

۱۴۰۰ بهمن ۲۸, پنجشنبه

در مورد شاپور بختیار

چند سال پیش خاطرات سیاسی دکتر شاپور بختیار را می‌خواندم. همان مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد را می‌گویم. حقیقتا یکی از اعجاب‌آورترین چیزهایی بود که خوانده بودم. برایم باورکردنی نبود که نخست‌وزیر ماه‌های منتهی به انقلاب اسلامی و فعال سیاسی حرفه‌ای چند دهه منتهی به انقلاب چنین تصور خام و ساده‌ای نسبت به سیاست داشته باشد. البته نتیجه ساده‌انگاری او خیلی سریع‌تر از آن چیزی که تصور می‌شد خودش را نشان داد.
در جایی مرحوم دکتر حبیب لاجوردی، به عنوان مصاحبه‌گر، از دکتر بختیار سوال می‌کند که وقتی پشتیبانی آیت‌الله خمینی و نیروهای انقلابی را نداشتید، وقتی پشتیبانی جبهه ملی و حزب ایران را نداشتند و حتی نیروهای سیاسی حاضر در خیابان و به ویژه نیروهای مسلح از شما حمایت نمی‌کردند، برای قبول نخست‌وزیری روی چه نیروهای حساب باز کردید؟ دکتر بختیار پاسخ می‌دهد: نیروی ایمان!
همین یک جمله نشان‌دهنده برآیند عقل سیاسی دکتر بختیار است. لب لباب سیاست مدرن فهم قدرت سیاسی، رابطه نیروها و فهم توازن قوای سیاسی است. سیاست‌مداری که اینها را نفهمد، هیچ چیز از سیاست نفهمیده است. کسی که نفهمد که پذیرش نخست‌وزیری به «نیروی ایمان» نیاز ندارد، نیاز به این دارد که قدرت سیاسی را بفهمیم، ببینم که رابطه نیروهای سیاسی چگونه است و چگونه می‌توان در این فضا توازنی به نفع مصالح عمومی برقرار کنیم.
تفاوت مرحوم دکتر صدیقی و مرحوم دکتر سنجابی با دکتر بختیار دقیقا همین بود. آنها می‌دانستند که بدون حمایت یا اقلا شکلی از مشارکت آیت‌الله خمینی هر عمل سیاسی در ایران آن زمان منتهی به شکست می‌شود. کاملا متوجه بودند که باید در درون نیروهای ملی انسجامی ایجاد کنند چرا که بدون وحدت، این بلوک سیاسی عملا از سیاست وقت حذف می‌شدند. به ویژه متوجه بودند که مسئله اصلی کشور نیروهای مسلح است. بحث اصلی سیاسی در آن زمان بر سر این بود که ارتش چه تصمیمی خواهد گرفت. کودتا خواهد کرد یا کشتار یا اینکه تسلیم خواهد شد؟ مرحوم دکتر صدیقی نخست‌وزیری را نپذیرفت چرا که می‌دانست ارتش موجود، ارتش ملی نیست، بلکه ارتش شاه است. بدون حضور شاه این ارتش دوام نخواهد آورد. به همین دلیل با خروج شاه از کشور مخالف بود و حضور او، ولو در جایی مثل کیش را ضروری می‌دانست. چیزی که شاه زیر بار آن نمی‌رفت چون هم می‌خواست کشور را ترک کند و هم به امید بازگشت مجدد حاضر به دادن فرماندهی نیروهای مسلح به هیچ کس نبود. مرحوم دکتر سنجابی هم به همین دلیل نخست‌وزیری را نپذیرفت، چون شاه حاضر نشد فرماندهی نیروهای مسلح را به وزیر دفاع و کابینه منتقل کند. همان طور که حاضر نشد به کابینه بختیار منتقل کند. اما بختیار بدون تعیین تکلیف مهمترین مسئله سیاسی و مهمترین ابزار اعمال قدرت، نخست‌وزیری را پذیرفت و با خروج شاه و بلاتکلیفی ارتشی که کاملا متکی به او بود، به چشم به هم زدنی کل ارتش فروپاشید و انقلاب به سرعتی غیر قابل پیش‌بینی پیروز شد.
پذیرش نخست‌وزیری بدون اجماع در نیروهای ملی، عدم مشارکت و حتی رایزنی با آیت‌الله خمینی و عدم تعیین تکلیف فرماندهی نیروهای مسلح توسط دکتر شاپور بختیار، هم او را نابود کرد و هم بزرگ‌ترین ضربه را به نیروهای ملی وارد کرد. در واقع بلوک قدرتی که به طور سیاسی توانایی این را داشت که در برابر مجموعه نیروهای تندرو بایستد، ظرف چند ماه از قدرت حذف شد. البته آنها تا پیش از خرداد ۶۰ تلاش می‌کردند که همچنان در فضای سیاسی حضور پیدا کنند. دقیقا همان زمانی که دکتر شاپور بختیار با آن همه سابقه ملی مشغول رایزنی با صدام حسین برای حمله به ایران بود!

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1111185797846364160

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1493170688018067459

س.ا.ک

۱۴۰۰ بهمن ۲۳, شنبه

«اگر انقلاب اسلامی رخ نداده بود ....»

این عبارت «اگر انقلاب اسلامی رخ نداده بود ....» من را یاد جمله‌ای از مرحوم ایرج افشار می‌اندازد. جایی می‌گفت: «مگر "اگر" در تاریخ ممکن است مقامی داشته باشد؟ "اگر" برای خیال‌پروری بهترین واژه بی‌بند و بار است». انقلاب رخ داد چون برآیند توان نظری و حاصل عمل سیاسی و فکری ما ایرانیان همین بود. از شاه کشور و روشنفکر چپ و راست مملکت تا طلبه فلان مسجد دنبال انقلاب بودند. یکی انقلاب سفید، یکی انقلاب سرخ و یکی هم انقلاب اسلامی. اگر از امور تصادفی صرف نظر کنیم، با توجه به گفتار مسلط حاکم بر ایران، پیروزی انقلاب اسلامی و غلبه روحانیون انقلابی و اسلام‌گرایان حاصل توازن قوای نیروی نیروهای سیاسی وقت در کشور بود.
می‌توانیم چند دهه دیگر را هم با همین «اگر»‌ها رویاپردازی کنیم و در مورد عصر طلایی پهلوی و یا عصر طلایی امام و یا حتی انحراف انقلاب و امثالهم روضه‌خوانی کنیم یا از خودمان به عنوان یک ملت سلب مسئولیت کنیم، حتی می‌توانیم بنشینیم در گوشه‌ای و گذر عمر ببینم. تاریخ‌مان نشان‌داده که در مواجهه با شکست‌ها عموما ترکیبی از همین رفتارها را انجام داده ایم. البته که هیچ کدام اینها راهی به رهایی نیست. ملت بالغ جای این اگر و مگرها، سوگواری برای گذشته‌ای مبهم، ذکر مصائب دردهای فعلی و فرار از وظیفه ملی، سرنوشت خودش را خودش تعیین می‌کند.


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1492114842970468355

س.ا.ک

۱۴۰۰ بهمن ۲۲, جمعه

پرسش در شباهت‌سازی مسئله زن در اروپایی مسیحی و تمدن ایرانی

چند روز پیش مشغول گوش دادن درسگفتاری در مورد تاریخ ادیان بودم. در فقره‌ای حاشیه‌ای، ارائه‌دهنده به این موضوع اشاره کرد که تا قرن نوزدهم زنان در الهیات مسیحی «روح» نداشتند. اول فکر کردم اشتباه شنیده‌ ام. دوباره گوش دادم اما خطا نکرده بودم. به قدری حرف برایم عجیب بود که رفتم و بررسی کردم. کم و بیش «نادرست» بود. بهتر است این طور بگوییم که از دوره آباء تا همین قرن گذشته بر سر اینکه زنان روح دارند یا نه بحثی جدی در کلیسا مطرح بود. احتمالا این موضوع می‌تواند برخی از وجوه جایگاه زن را در الهیات مسیحی و فرهنگ مسیحی - یهودی را به ما نشان دهد. و می‌توان فهمید که نظریه‌های فمینیستی غربی، به عنوان تلاشی برای آزادی و حقوق زنان، در چه بستر الهیاتی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکل گرفته اند. اینکه این نظریه‌ها تاریخی اند یا ایدئولوژیک یک مسئله است، اما مسئله مهم‌تر برای ما در اینجاست که فمینیست‌های رادیکال ما نتایج این نظریه‌ها را بدون هیچ اجتهاد یا حتی نقدی به ایران هم تعمیم داده اند.
اومبرتو اکو در جایی می‌گوید که در قرون وسطی بدن زن را به «چاه فاضلاب» تشبیه می‌کردند. این تصویر از زن ریشه در الهیات مسیحی دارد که در آن زن مسئول گناه اولیه بشر است که تنها خون خدای تجسد یافته، به عنوان فدیه، و ایمان به آن می‌تواند بشریت را از این گناه رها کند. زنان، در تمام طول تاریخ مسیحیت مسئول این گناه شناخته می‌شدند. آن هم به شکلی که در مباحث مربوط به اصول عقاید کلیسایی حتی در مورد داشتن یا نداشتن روح آنها بحث می‌شد. در عمل هم نه تنها حق و حقوق چندانی نداشتند، بلکه همین نگاه مستمسکی برای جنایت‌های هولناک، مانند کشتارهای جادوگرکشی، در قرون وسطی بود.
زنان مسیحی کم و بیش تا دوران مدرن فعالیت سیاسی و اجتماعی خاصی نداشتند. حتی شخصیت حقیقی نداشتند. به همین دلیل حق مالکیت هم نداشتند. خودشان و اموال‌شان تحت ولایت مطلقه پدر یا شوهر قرار داشت. جنبش‌های حقوق زنان ریشه در چنین موقعیت الهیاتی و سیاسی و اقتصادی داشت. موقعیتی که هنوز وجوه الهیاتی آن به قدرت و قوت خود باقی مانده است.
اما بهتر است سوال کنیم که آیا در ایران و در اسلام و شیعه زن چنین موقعیتی داشت؟ با قطعیت می‌توان گفت خیر! در اوستای کهن که احتمالا متعلق به هزار پیش از میلاد است، اگر چه زنان از نظر اجتماعی متکی به پدر و شوهر خود هستند (یسن ۵۳، بند ۴) اما از زن و مرد از نظر معنوی با همدیگر برابر اند (یسن ۴۶، بند ۱۰). در قرآن با اینکه در سیاق کلان‌فرهنگ مسیحی - یهودی قرار دارد، اما برخلاف کتاب مقدس، زن و مرد از «نفس واحدی» آفریده شدند (قرآن ۴:۱). گناه اولیه و طبعا مسئولیت زن در آن در الهیات اسلامی و شیعی جایی ندارد. سعادت نه از طریق رهایی از این گناه، بلکه بیشتر وابسته به ایمان و عمل است. برخلاف چهره‌های مذهبی مسیحی، مانند مریم، که عموما منفعل اند یا به طور تاریخی چهره‌های منفعلی از آنها بازنمایی شده است، در اسلام فاطمه و خدیجه و عایشه، یا بازنمایی چهره‌های آنها، علیرغم قرن‌ها حذف زنان از جریان دینی، همچنان چهره‌های فعال و بحرانی محسوب می‌شوند.
نمونه‌های دیگری مانند وجود اقلا دو شاهنشاه زن، پوران‌دخت و ایران‌دخت، در زمان ایران ساسانی، موقعیت متفاوت زنان در ایران باستان، مانند شواهدی که در اسناد تخت جمشید به دست آمده است، یا حق مالکیت و داشتن شخصیت مستقل حقوقی برای زنان در هر دو فقه زرتشتی و اسلامی را می‌توان شواهدی فرض کرد که اقلا می‌توان گفت که گمان و ظن این وجود دارد که تا پیش از دوران مدرن در برخی از وجوه نظری و احتمالا در عمل تفاوت نسبتا برجسته‌ای بین موقعیت دینی و سیاسی و اقتصادی زنان در ایران پیشا اسلامی و حتی ایران دوره اسلامی با اروپای مسیحی وجود داشته است.
این به معنای دفاع از موقعیت زنان در ایران و یا دفاع از فقه زرتشتی و اسلامی نیست. فقه اسلامی برای ایران ۱۴۰۰ سال پیش هم ناکارآمد بود. ضدیت فقه و فقهای موجود اسلامی و شیعی با زن و زنانگی اظهر من الشمس است. فقه زرتشتی متاخر هم مملو از احکام ضد زن است. در دوران جدید نه فقه و نه الهیات موجود ما قابل دفاع نیست. اما بحث مقایسه این دو دین با دین مسیحی است.
متاسفانه باید گفت که تاریخ زنان ایران، مانند اکثریت مطلق بخش‌های تاریخی عمومی ایران، نگاشته نشده است. حتی باید بگوییم که هنوز منابع تاریخ‌نگاری آن هم ناشناخته باقی مانده است. و از آنجا بضاعت علم، به ویژه علوم اجتماعی و انسانی، در ایران چیزی جز تقلید محض از نظریه‌های غربی نیست، لذا بدون اینکه حتی منابع تاریخی زنان ایران شناخته شود، حکم داده شده که تاریخ ایران، صحنه جدال زن فرودست و مرد فرادست است! نتیجه چنین تقلید‌های مضاعفی می‌شود نظریه‌های فمینیستی موجود ایرانی که چیزی جز انباشت ایدئولوژی نیست. این نظریات شاید برای مبارزه سیاسی خوب باشد اما حقیقتا به درد فهمیدن و کار علمی نمی‌خورد.

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1487768007992614916

س.ک.ا

۱۴۰۰ بهمن ۲۱, پنجشنبه

«فتنه ۵۷»؛ آنها هنوز صدای انقلاب مردم را نشنیده اند!

نقل است که وقتی تالیران، سیاست‌مدار و دیپلمات برجسته فرانسوی دوران انقلاب کبیر، بعد از انقلاب دوباره با خاندان سلطنت برخورد کرد و افکار و رفتار آنان را دید گفت: آنها نه چیزی یاد گرفته اند و نه چیزی را فراموش کرده اند. حالا حکایت خاندان پهلوی است. البته مرحوم محمدرضا شاه هر اشکالی داشت، در ماه‌های آخر، اقلا در لفظ، گفت: من هم صدای انقلاب شما را شنیدم. اما چهل و اندی سال بعد از انقلاب اسلامی، فرح، شهبانوی پیشین ایران، که اتفاقا از عوامل موثر در آن سخنرانی تاریخی شاه هم بود، صحبت از «فتنه ۵۷» کرده است. این حرف شاهدی است از همان حکمتی که از تالیران نقل شده است. این خاندان در همه این دهه‌ها نه چیزی یاد گرفته اند و نه چیزی را فراموش کرده اند.
به جای اینکه به دلایل و ریشه‌های آن انقلابی که حتی شاه فقید هم صدای آن را شنیده بود کمی فکر کنند، همچنان در فضای فتنه و فتنه‌گری مردم هستند. حتی نه برای تاریخ‌نگاری، برای پروژه‌ سیاسی خودشان هم هنوز نتوانسته اند به این سوال جواب بدهند که در ایران و ظرف چند دهه چه اتفاقی رخ داد که عامه مردمی که شاه را سایه خدا می‌دانستند، شاه شیعه و سلطان اسلام‌پناه بود و نمادی از ملک و دین، بعد از چند دهه همین شاه تبدیل شد به شر مطلق. این بندگان خدا شده اند ادامه‌دهنده راه آن خدا بیامرز بعد از کودتا ۲۸ مرداد. راهی که مهم‌ترین نتیجه آن از دست دادن همه فرصت‌های تغییر و اصلاحات بود که در نهایت هم منجر شد به «الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین!».
البته طبع مستبد و خاصیت نظام استبدادی همین است. «صم بکم عمی فهم لا یعقلون». کور و کر اند. کم کم تمام نظم‌ها و قانون‌های خوب را به هم می‌زنند و توانایی این را هم ندارند که تغییری، ولو به نفع خودشان، ایجاد کنند. شاه و اعوان و انصارش که به جای خود. آنها که رفته اند و تاریخ باید قضاوتی منصفانه‌ای در مورد آنها داشته باشد. اما چرا راه دور برویم. اهل ولایت امروز نصیحت می‌شنوند؟ توانایی دیدن بحران را دارند؟‌ نظمی و قانونی در کشور باقی مانده؟ آن زمان هم مثل امروز. دیکتاتورها زمانی صدای مردم را می‌شنوند که معمولا خیلی دیر شده است. گاهی هم هیچ وقت نمی‌شنوند!


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1491746030261579776
س.ا.ک

۱۴۰۰ بهمن ۱۷, یکشنبه

در همدستی ارتجاع قومی و مدافعان مدرن آن

در یکی از محلات اهواز دختر هفده ساله‌ای، که در دوازده سالگی به اجبار به عقد پسرعموش درآمده بود، به دست او و برادر شوهرش سربریده شد. قاتلان با سر بریده این این دختر در محله دور افتخار زده اند و از توحش خودشان فیلم گرفته اند. قطعا و بدون هیچ شکی مقصر اصلی این جنایت حکومتی است که بعد از چهار دهه هنوز نتوانسته قوانین ناکارآمد و ضد زن، مانند کودک همسری، خشونت خانوادگی و معافیت از مجازات در زمان زن‌‌کشی و دخترکشی را تغییر دهد. و حتی با انسداد راه اصلاح این قوانین نه تنها تعادل جامعه ما را به هم زده، بلکه دستش به خون این مظلومان هم آغشته است.
اما می‌خواهم از وجه دیگری به این ماجرا نگاه کنم. این جنایت و توحش‌هایی مانند این، دقیقا مظاهر همان «هویت‌طلبی» افراطی قومی است که در همین چند روز نشانه‌هایی از آن را در نفرت‌پراکنی‌های افسار گسیخته بر ضد هویت ملی ایرانی دیدم. آن چیزی که یک روز خودش در چهارچوب گفتار نفرت‌زا بر علیه هویت معتدل ایرانی، زبان ملی و زندگی مسالمت‌آمیز هزاران ساله ملت ایران نشان می‌دهد، روز دیگر به شکل چنین بدویت و توحشی ظاهر می‌شود.
از ناسیونالیست‌های افراطی قومی انتظاری نیست. نژادگرایی، خشونت نهان و آشکار و عصبیت قومی در میان پان‌ها چیزی نیست که پنهان باشد اما در این بین عجیب‌ترین و غیراخلاقی‌ترین رفتار را از چپ‌های افراطی و فمینیست‌های رادیکال دیدیم. کسانی که به نظر پیشگام شکل جدیدی از توجیه شوونیسم قومی شده اند. آنها هستند که با زیباسازی و رمانتیک کردن و مظلوم‌نمایی از بدوی‌ترین ویژگی‌های عشیره‌ای و قبیله‌ای، آن هم توسط مدرن‌ترین گفتارهای موجود عملا در این جنایت‌های همدست شده اند. آنها هستند که برای مبارزه سیاسی و روشنفکرانه، و با تقلید از ایدئولوژی‌های مارکسیستی - فرهنگی غربی، روایتی ناتاریخی و ایدئولوژیکی از «نزاع‌های قومی و جنسیتی و زبانی» در ایران ارائه می‌دهند. آنها هستند که کل تاریخ ایران را به شکلی نشان می‌دهند که گویی تمام تاریخ صحنه کشمکش فرادستان، احتمالا «مردان شیعه مرکزنشین» (؟) و فرودستان، زنان و «اقوام» بوده است.
همان طور که نزاع طبقاتی در مارکسیسم کلاسیک تاریخی نبود، ساخت نزاع‌های دیگر در مارکسیسم فرهنگی هم تاریخی نیست. هیچ دلیل قابل اتکای تاریخی نداریم که تایید کند که کل تاریخ محل نزاع زن و مرد بوده باشد. یا تضاد اصلی تاریخ، به فرض وجود، بین سفید و سیاه یا مرکز و حاشیه و یا گرایش‌های جنسی مختلف باشد. این تاریخ نیست، ایدئولوژی است. ایدئولوژی ابزار مبارزه سیاسی است. ایدئولوژی را می‌شود مانند چماق و چاقو برای مبارزه سیاسی استفاده کرد، اما با آن چیزی را نمی‌شود فهمید و نمی‌شود کار علمی کرد. حتی می‌توان گفت که این روایت ایدئولوژیک تازه در مورد تاریخ تمدن غربی است که به هر حال می‌شود از فقراتی از آن، مانند استعمار، برای تایید نظریه‌های مدرن، مانند مارکسیسم، استفاده کرد. اما وقتی همین روایت ایدئولوژیک، بدون هیچ نقد و صرفا با تقلید تمام و کمال، در مورد تاریخ و فرهنگ ایران به کار می‌رود، چیزی نیست جز ایدئولوژی مضاعف. و از آنجا که عموم مدرن‌های ما، و متاسفانه حتی سنتی‌های ما، در ایران مقلد ایدئولوژی‌های مد روز هستند، لذا چندان عجیب نیست که شبیه‌سازی همین تضادها به صورت ایدئولوژیک و غیرتاریخی در ایران هم مقلدانه تکرار شود. اینها قطعا اهمیت علمی ندارند. اما به واسطه اینکه جز با نفرت‌پراکنی، یعنی یگانه ابزار ایجاد تضاد در بیان ملت ایران، امکان حیات‌‌شان وجود ندارد، نتایج عملی‌اش خارج از کنترل مدافعان مدرن و عموما غرب‌نشینش است.
خیلی صریح باید بگویم که به هیچ وجه نباید فریب این شعارهای به ظاهر زیبای «هویت‌گرایانه» را خورد. پشت این شعارهای مظلومانه و گاهی روشنفکرانه، در عمل نفرت‌پراکنی آشکار، بدویت عریان، ارتجاع عشیره‌ای و قومیت‌گرایی خشن پنهان شده است که توانایی انجام هر پلشتی‌ و فسادی را دارد.

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1490011734769377285
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1489174418156883968

س.ا.ک

۱۴۰۰ بهمن ۱۴, پنجشنبه

آیا ما در ایران «قومیت» داریم؟


 
یکی از سوءتفاهم‌های تاریخ معاصر ما ظهور واژه و مفهوم «قومیت» برای توصیف برخی کثرت‌های ایرانی بود. متاسفانه امروز این واژه نه تنها در زبان عامیانه استفاده می‌شود، بلکه وارد ادبیات دانشگاهی و از آن غم‌انگیزتر وارد ادبیات حقوقی ما هم شده است. به شکلی که اصل ۱۹ قانون اساسی جمهوری اسلامی برای تضمین برابری همه شهروندان ایرانی، تاکید کرده که «مردم ایران از هر «قوم» و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد بود». نکته مهم اینجاست که در قانون اساسی مشروطه که بیش از شش دهه پیش از ق ا ج ا حاکم بود، واژه «قوم/اقوام» وجود ندارد. حتی اصول ۹۰ تا ۹۴ متمم ق ا م که در مورد انجمن‌های ایالتی و ولایتی است هم هیچ اشاره‌ای به مفهوم «قومیت» ندارد و نص و روح قانون، حتی در مورد انجمن‌های ایالتی و ولایتی، مبتنی بر مناسبات شهروندی و سرزمینی است.
چهار دهه پیش از آن، در سال ۱۲۸۴ قمری، در اولین سرشماری‌ جمعیت طهران که به دستور سلطان ناصرالدین شاه قاجار و به توسط میرزا عبدالغفار نجم‌الدوله و شاگردانش در مدرسه دارالفنون صورت گرفت، به شکلی آشکار و واضح می‌توان دید تفکیک ساکنان و اهالی دارالخلافه طهران، نه بر اساس «قومیت» یا حتی تفکیک زبانی و مانند آن، بلکه بر اساس تفکیک سرزمینی/منطقه‌‌ای/جغرافیایی است.
امروز و با پیشرفت پژوهش‌های حوزه مطالعات ملی و ایدئولوژی‌پژوهی، می‌توانیم یقین حاصل کنیم که آن چیزی که در ایران «قومیت» نامیده می‌شود، در کاربرد جدید خود، از جعلیات دوران جدید است که از طریق تحقیقات شرق‌شناسانه و همچنین به واسطه ظهور ایدئولوژی‌ مدرن، مانند ناسیونالیسم و مارکسیسم روسی، برای توضیح برخی از وجوه کثرت‌های ایرانی وارد ادبیات دانشگاهی، حقوقی و حتی فرهنگ عامه ما شد. مفهومی که پژوهشگران غربی و مبارزان سیاسی و روشنفکران ایدئولوژیک آن را برابر مفاهیم «Ethnic group» یا «Ethnicity» استفاده می‌کنند که مانند همه مفاهیم مدرن اروپایی تاریخ خودش را دارد و کوچکترین ارتباطی به «اقوام ایرانی» ندارد. هر دو واژه اروپایی، در تاریخ خود برای اشاره به گروه‌های کافرکیش، بدوی و در جدیدترین استفاده خود، برای اشاره به مهاجرانی است که از نظر تبار، مذهب یا زبان، با مردم میزبان متفاوت اند. این دقیقا جایی است شرق‌شناسان برای اشاره به گروهی از ایرانیان استفاده کردند، که تنها زبان و گاهی هم مذهب متفاوتی نسبت به زبان فارسی یا مذهب شیعه دارند. اینجاست که چیزی به نام «قومیت» در معنای ایدئولوژیک آن، در ایران جعل می‌شود.
این درک نادرست و ایدئولوژیک از برخی وجوه کثرت‌های ایرانی زمانی به بن‌بست می‌خود که نه تنها توانایی توضیح آن چیزی که مثلا «قوم آذری/ترک» را ندارد، بلکه برای حل انبوه تناقضات تاریخی و مفهومی، ناچار به خلق جعلیات جدیدی مانند «قوم فارس» می‌شود. مفاهیمی که نه تنها کمکی به توضیح مفهوم «قومیت» در ایران می‌کند، بلکه مسئله را پیچیده‌تر و مبهم‌تر می‌کند تا آنجا که حتی ناقض بدهیات و عقل سلیم است. از مشهد - یا به عبارتی از بخارا و سمرقند و بلخ و هرات و دوشنبه - تا اصفهان، از زابل تا قزوین، از بوشهر تا تهران، همگی متعلق به «قوم فارس» می‌شوند، در حالی عقل سلیم ما می‌گوید که تفاوت‌های میان یک بوشهری با یک قزوینی، اگر بیشتر از یک کرمانشاهی یا یک سنندجی نباشد، قطعا کمتر هم نیست. یا محلی‌گرایی و منطقه‌گرایی، منفی یا مثبت، یک اصفهانی و یزدی، اگر بیشتر از یک تبریزی نباشد، قطعا کمتر نیست. اما همه اینها در یک جعلی به نام «قوم فارس» جمع شدند تا تناقض مفهوم «قومیت»، آنگونه که برای برخی از کثرت‌های ایرانی رایج شده، از بین برود.
این دور باطل قطعا تمام نخواهد شد. هر روز با مفاهیم مجعول و مجهولی مواجه خواهیم شد تا گره‌ای را از این مسئله باز کند. اما باز نمی‌شود، چون خانه ایدئولوژی‌ها، در اینجا ایدئولوژی قومیت‌گرایانه، از پای‌بست ویران است. با هیچ ایدئولوژی‌ای، از جمله ایدئولوژی‌های مدرن ناسیونالیستی یا مارکسیستی، نمی‌توان توضیحی برای کثرت‌های ایرانی داد. نتیجه انبوه تلاش‌های روشنفکرانه یک قرن اخیر، چیزی جز ابهام مضاعف نبوده است. ایران، وحدت میان کثرت‌هاست. تقلیل این کثرت‌ها، به مناسبات بدوی «قومی» یا اطلاق عنوان مهاجر به آنها، که قطعا هر دو در مورد هیچ کدام از کثرت‌های ایرانی موضوعیت ندارد، چیزی جز یک خطای بزرگ تاریخی و مفهومی نیست. آن چیزی که کثرت‌های ایرانی نامیده می‌شوند، طیف متنوعی از کثرت‌های زبانی، مذهبی، جغرافیایی/سرزمینی مانند آن را شامل می‌شوند که قابل تقلیل به یک ویژگی خاص نیست. حتی با پیچیده‌تر شدن جامعه ایرانی، می توانیم از کثرت‌های جدیدی، مانند سبک‌های مختلف زندگی، هم صحبت کنیم. این ویژگی دولت و ملت ایرانی است که در تاریخ کهن خود توانسته محلی برای شکوفایی کثرت‌های مختلف باشد. به شکلی که نه در عصر باستان، و نه در دوران فعلی، در درون این وحدت، تضاد بنیادی میان کثرت‌ها وجود نداشته و ندارد. یک شهروند ایرانی می‌تواند صد در صد متعلق به یک یا چندین کثرت باشد و عین حال صد در صد ایرانی باشد. آنجا هم که چنین وضعیتی وجود ندارد، ناشی از بحران موجود در نهاد دولت ایرانی است. چرا حتی به طور نظری دولت و ملت ایرانی، در درون وحدت خود هیچ تضادی با کثرت‌های تشکیل دهنده‌اش ندارد. در درون وحدت ایران، همه این کثرت‌های معنادار اند و می‌توانند شکوفا شوند. خارج از آن هیچ چیزی وجود ندارد.

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1311922524146610176


س.ا.ک