در دوسال اخیر بسیار شنیده و دیده و خوانده ام که «بعد از آبان ۹۸ و هواپیمایی اوکراینی من دیگر آن آدم سابق نشدم». حتی زیاد دیده ام که این موضوع برای کثیری از افراد حکم یک معیار اخلاقی و سیاسی را پیدا کرده است و سایر امور سیاسی و حتی اخلاقی و اجتماعی با این ترازو سنجیده میشود. این اتفاق البته جدید نیست. تقریبا با هر واقعه بزرگ سیاسی و اجتماعی چنین اتفاقی رخ میدهد. خوب به خاطر دارم که در سالهای بعد از خرداد ۸۸ بسیاری از دوستان اصلاحطلب ما چنین حسی داشتند. قطعا حوادث خونبار آبان ۹۸ و هواپیمایی اوکراینی، مانند خرداد ۸۸، نقطههای عطفی در تاریخ ایران بوده اند. البته باید در نظر داشت که این خشم و معیار قرار گرفتن این وقایع هم یک شبه رخ نداده است. سنگینی و بار سالها و حتی دههها خشونت و دروغ و ناکارآمدی منجر به این وضعیت پیچیده شده است. تا آنجا که من میفهمم، بسیاری از کسانی که چنین نظراتی دارند، در عقیده و نظر خود صادق اند. اما متاسفانه این را هم باید گفت که این نگاه تا حد زیادی سادهانگارانه است. چرا که تاریخ رنج در ایران، با تاریخ آشنایی ما با آن یکی نیست.
هنوز هستند بسیاری از افرادی که شبهای تلخ تابستان ۶۷ را به خاطر میآورند که خانوادهها و دوستان زندانیان دربند، شبها تا صبح گوش به رادیوهای خارج از کشور میدادند تا از میان لیست اعدامیانی آن روزها در این رادیوها پخش میشد، بتوانند خبری از عزیزان خود بگیرند. هنوز بسیاری هستند که صدای شیون و فریاد و ناله ناگهانی خانوادههایی را به یاد میآوردند که در جلوی دادگاههای انقلاب یا زندانها به جای اجازه ملاقات یا خبری از فرزندان و شوهران و همسران و برادران و خواهران و پدران و مادران خود، با کیف و ساکی از وسایل به جا مانده از زندانی مواجه میشدند.
همین طور به عقب برویم. مسائل مربوط به زندانیان اول انقلاب، زندانیان سیاسی پیش از انقلاب، واقعه خونبار کودتای ۲۸ مرداد، دردهای ناشی از اشغال نظامی ایران، خشونتهای پس از انقلاب مشروطه. میشود همین طور به عقب رفت. رنج، پشت رنج. اما مواجهه ما با این رنجهای عمومی، یا بهتر بگویم خشم و استیصالی که پس از این واقع به وجود میآید اهمیت سیاسی و اجتماعی خودش را دارد. این مواجهه معمولا منطق سادهای هم دارد. در زمان شکست یا احساس شکست، حس خشم و استیصال ناشی از آن عموما تبدیل به نفرت میشود. باید اعتراف کرد که جلوگیری و کنترل این نفرت و کینهتوزی سیاسی بسیار دشوار است. قطعا اگر عقلانیتی در نظام سیاسی مسلط موجود نباشد، تشدید هم میشود. نتایج چنین نفرتی، چه به لحاظ شخصی و یک به لحاظ عمومی ویرانکننده است. از یک طرف میتواند فرد را تا حد انتحار پیش ببرد و از طرف دیگر و به طور عمومی میتواند با مجاز شدن همه چیز، تبدیل به یک ویرانی و خودکشی جمعی شود. نمونههای زیادی از این نفرت ویرانکننده در تاریخ معاصر میتوانیم مثال بزنیم. نفرت شاه از ملیون به حدی بود که حتی در روزهای پیش از انقلاب اسلامی، مهمترین مشکل او باز هم جبهه ملی و یاران پیشین مصدق بود. نفرت انقلابیون و حتی برخی از ملیون از رژیم و شخص شاه بعد از کودتا ۲۸ مرداد آنها را مجاز میکرد که برای مقابله با رژیم شاه از همه ابزارهای ممکن، از جمله تروریسم و کمک از دولتهای خارجی، استفاده کنند و پس از انقلاب هم دست به خشونتهای نامتعارف بزنند. نتیجه نفرت انقلابیون مسلمان از مجاهدین خلق و مارکسیستها به خشونتهای پس از انقلاب و جنایات حیرتانگیزی در زندانها منجر شد. نفرت مجاهدین خلق از نظام جمهوری اسلامی آنان را مجاز کرد که برای براندازی این نظام علاوه بر استفاده از تروریسم عریان، حتی در جنگ تحمیلی بر ضد کشورشان و در کنار دشمن میهن بایستد. این نفرت و کینه هنوز هم ادامه دارد. ویرانیطلبان امروز که حقیقتا فرزندان خلف مجاهدین خلق اند و نظام مسلط امروز که همان راهی را میرود که رژیم پیشین رفته بود.
قطعا واقع سیاسی تک علتی نیستند. بحث هم تنها شباهتسازی ساده نیست. بحث در مورد مسئله نفرت سیاسیای است که خود عموما ناشی از رنجها و دردهای شکستهای سیاسی و اجتماعی اند. اما همیشه هم اینگونه نبوده است. یا بهتر بگویم نفرت پس از شکست و رنج تنها امکان ممکن نبود و نیست. روزهای دموکراسی نیمبند پس از شهریور ۲۰ را باید به خاطر آورد. باید به یاد داشت که کمتر از ده سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد، جبهه ملی دوم شروع به فعالیت کرد. نباید فراموش کرد که هنوز یک دهه از جنایت تابستان ۶۷ نگذشته بود که امید به اصلاح باعث ظهور یکی از باشکوهترین جنبشهای تاریخ معاصر ایران شد. شاید گفته شود که هیچکدام از این حرکتها و جنبشها در نهایت به آرمانهای خودشان نرسیدند. مخالفتی با این مسئله ندارم. اما مسئله این است که امید به تغییر و اصلاح، در برابر هضم در استبداد و ویرانیطلبی، هرگز در این کشور از بین نرفته است. سیاه و سفید دیدن مطلق و تصویر آخرالزمانی از سیاست نه ممکن است و نه مطلوب.
ایران باقی مانده است چون نیاکان ما همیشه از «شعلههای امید نهفته در سینه خود» محافظت کرده اند. در برابر جنگ و محاصره اجانب و مزدوران آنها، در برابر استبداد داخلی و فساد و تباهی آنها، در برابر هر آن چیزی که موجودیت این سرزمین را زیر سوال برده بود، دلیرانه و شرافتمندانه مقاومت کرده اند. ایران بارها و بارها شکست خورده است. بارها و بارها تا معرض نابودی پیش رفته است. اما هر بار ققنوسوار از زیر خاکستر شکست و رنج، دوباره سربرآورده است. به قولی ایران، چون سرو کهنسال و راست قامتی است که گاهی در برابر مصائب و مشکلات چنان خم میشود که گویی دیگر امیدی به این «کهنپیر جاوید برنا» نیست. اما این سرو هرگز نمیشکند. همیشه بار دیگر کمر راست میکند و استوار میایستد. درد و رنج و حس استیصال و شکست ناشی از وقایع خونبار آبان ۹۸ و هواپیمایی اوکراینی نیز بخشی از تاریخ درد و رنج میهن ماست. تاریخی که قدمتی به اندازه قدمت تاریخ این سرزمین دارد. و البته در کنار این تاریخ درد و رنج، همیشه تاریخ امید و شکوه و افتخار و شادی هم بوده است.
خداوند روح پاک همه شهدا و قربانیان ایران را بیامرزاد. به ویژه شهدای آبان خونین ۹۸، قربانیان هواپیمای اوکراینی و قربانیان مظلوم حوادث کرمان را قرین رحمت خود کناد. و امید که دیر یا زود عدالت در مورد آمران و عاملان این حوادث تلخ اجرا شود. انشاءالله الرحمن
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1478691692991725568
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر