۱۴۰۰ بهمن ۱۱, دوشنبه

چرا شکست خورده ایم؟ چرا شکست می‌خوریم؟ چرا شکست خواهیم خورد؟

چرا شکست خورده ایم؟ چرا شکست می‌خوریم؟ چرا شکست خواهیم خورد؟ 
بار دیگر به خبرهای چند روز اخیر نگاه کنیم: اخراج اساتید مستقل از دانشگاه‌های کشور، سپری شدن ۴۰۰۰ روز از حصر غیرقانونی میرحسین موسوی، دکتر زهرا رهنورد و مهدی کروبی، گلایه رهبری از برخورد تولیدکنندگان داخلی لوازم خانگی بعد از حمایت‌های او و افزایش قیمت این لوازم،‌ تدلیس در فروش بلیط ورزشگاه در مسابقه ایران و عراق، عدم انتشار علنی سندهای رابطه راهبردی ایران با روسیه و چین،‌ قرارداد وزارت جهاد کشاورزی با سپاه برای خودکفایی برنج، بازداشت فعال صنفی معلمان و عدم پاسخگویی نسبت به اعتراضات سراسری آنان، ادامه تلاش‌ها برای محدودیت بیشتر با تشکیل غیرعلنی کمیسیون مربوطه در مجلس و بسیاری از خبرهای مانند این. 
همه اینها نشانه‌هایی است از یک شکست تاریخی. ما شکست خورده ایم چون مشارکت سیاسی همه شهروندان ایران را به رسمیت نشناخته ایم و هنوز نهادهای سیاسی و حقوقی مستقلی نداریم که از آزادی‌ها، حقوق مشروع، مالکیت و مشارکت همه جانبه شهروندان حفاظت کند. ما شکست می‌خوریم چون اصول بدیهی اقتصاد بازار آزاد، شفافیت و عدم تضاد منافع را نپذیرفته ایم و به الزامات آن پایبند نیستیم. ما قطعا شکست خواهیم خورد چون به اصل ضروری حاکمیت قانون را باور نداریم و بر ضد آن عمل می‌کنیم. غیر از رعایت این اصول راهی برای توسعه وجود ندارد. با دخالت دولت در قیمت‌گذاری‌ها، رانت‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظارت استصوابی، دادگستری غیرمستقل، تضاد منافع و عدم شفافیت و دخالت نیروهای امنیتی و نظامی در امور سیاسی و اقتصادی و مانند اینها محال ممکن است به توسعه دست پیدا کنیم. این خبرهای تکرار خبرهایی است که اقلا در شصت سال اخیر با آن مواجه هستیم. به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک منابع محدودمان را به ثمن بخس می‌فروشیم و از بین می‌بریم، بدون اینکه کوچکترین تصوری از توسعه و الزامات آن داشته باشیم. این وضعیت هم ادامه پیدا خواهد کرد. تا زمانی که حاکم کشور بتواند به حکمی به طور دستوری در قیمت‌گذاری دخالت کند و تا زمانی که بتواند با حکمی غیرقانونی رهبری سیاسی را برای ۴۰۰۰ روز در حصر و زندان نگاه دارد و تا زمانی که هیچ نهاد دولتی و مدنی توانایی مقابله با این اقدامات خودسرانه را نداشته باشد، همین وضع ادامه پیدا خواهد کرد و ما محکوم به شکست خواهیم بود. 
این همان چیزی است که دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون در دو کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» و «راه باریک آزادی» به ما نشان داده اند. برای رسیدن به توسعه و آزادی و حتی دفاع از آن راه میان‌بری وجود ندارد. این وضع هم تغییر نمی‌کند مگر با تغییر توازن قوای سیاسی. با نصیحت حاکم یا چاپلوسی و فرومایگی، فحاشی و توهین، روضه‌خوانی و ذکر مصیبت، کناره‌گیری و عزلت‌ چیزی تغییر نمی‌کند. طبعا با مزدوری برای اجنبی و نفرت‌پراکنی هم چیزی تغییر نخواهد کرد. وضعیت ما زمانی تغییر خواهد کرد که توازن قوای سیاسی به شکلی باشد که حاکم یا حاکمان توانایی تعدی و تعرض به نهادهای قانونی و حقوق و آزادی‌ها و مالکیت شهروندان را نداشته باشند. این یک مسئله سیاسی است و باید به آن به صورت سیاسی نگاه کرد. شکست، تقدیر تاریخی ما نیست، تقصیر ماست. 


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1488103223986724866

س.ا.ک

۱۴۰۰ بهمن ۴, دوشنبه

اخراج اساتید؛ حلقه‌ای دیگر در جهت ناممکن کردن دانشگاه ملی

در چند روز اخیر خبرهایی از اخراج یا عدم تمدید قراردادهای اقلا سه استاد دانشگاه‌های کشور، دکتر آرش اباذری، دکتر محمد فاضلی و دکتر رضا امیدی، پخش شده است. مسئولان دانشگاه‌های صنعتی شریف، شهید بهشتی و تهران هم این اخراج‌ها را به شکل خود و با بهانه‌های اداری تایید کرده اند. اخراج این استادها قطعا نگران‌کننده است. باید در برابر آن ایستادگی کرد و همچنین امیدوار بود که این مسئله به شکلی حل شود. اما وضعیت نهاد دانشگاه در ایران بحرانی‌تر از اخراج چند استاد دانشگاه است. با قطعیت می‌توان گفت که بلایی که در طول بیش از چهار دهه اخیر بر سر نهاد دانشگاه در ایران آمده را تنها می‌توان با بلاهای مشابه در شوروی و چین و پاکستان مقایسه کرد. کمونیست‌ها و اسلام‌گرایان در این کشورها با نگاه ایدئولوژیک به علم، از بین بردن استقلال آکادمیک، نادیده گرفتن آزادی‌های دانشگاهی، تصفیه‌های عقیدتی استادان و دانشجوها و سیاست‌های مشابه، بلایی بر سر دانشگاه‌های کشورهای خود آوردند که این موسسات علمی هرگز نتوانستند از زیر بار آن کمر راست کنند. دقیقا در همین مسیر، ویران‌سازی نهاد دانشگاه در ایران هم در طول تمام سال‌های بعد از انقلاب به شدت در حال پیگیری بوده است. طرح‌های ایدئولوژیکی مانند علوم انسانی اسلامی، اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها، گزینش‌های عقیدتی برای جذب اساتید و دانشجو، محروم از تحصیل کردن و از بین بردن ابتدایی‌ترین معیارهای استقلال و آزادی آکادمیک بخشی از وضعیت بحرانی دانشگاه‌های ما هستند. به بیان دیگر می‌توان گفت که دانشگاه‌های ما دیگر یک نهاد مسئول برای اداره علمی کشور نیستند و ما حتی این مسیر هم نیستم.
البته ما هرگز «دانشگاه ملی» نداشتیم. دانشگاه در ایران، نه به صورت طبیعی، بلکه بنا به ضرورت‌های ایجاد شد. این ضرورت‌ها تا زمان انقلاب به شکلی وجود داشت. عموما هم ایده توسعه فنی و صنعتی، و پیش از آن مسائل نظامی کشور معیارهای این ضرورت‌ها بودند. به همین دلیل تا زمان انقلاب رشد بسیار خوبی در این حوزه داشتیم. در حوزه علوم انسانی با اینکه همچنان درگیر ایدئولوژی‌های سیاسی روزمره بودیم، اما وضعیت آن با وضعیت علوم انسانی بعد از انقلاب فرهنگی به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. وضعیت امروز علوم انسانی در ایران حقیقتا یک فاجعه به تمام معناست. آن چیزی که در ایران به نام علوم انسانی مطرح می‌شود عموما سطح‌پایین‌ترین ایدئولوژی‌های مارکسیستی و اسلام‌گرایانه است.
وضعیت امروز دانشگاه‌های ما به غایت بحرانی است. نه تنها در علوم انسانی، بلکه به دلیل تصفیه‌ها و نبود شایسته‌سالاری و گزینش‌های احمقانه، حتی در رشته‌های علوم تجربی و فنی هم با بحران‌های جدی مواجه هستیم. یک مقایسه ساده بین تاثیر مثبت دستاوردهای فنی و مهندسی دانشگاهیان در زمان جنگ با وضعیت امروز نشان می‌دهد که نسل تربیت‌یافته پیش از انقلاب و سنت دانشگاهی آن چقدر با وضعیت امروز ما متفاوت بودند. به همین دلیل می‌شود گفت که شکل فعلی نگاه به دانشگاه در ایران نه تنها غلط و غیرعلمی است، بلکه ناکارآمد هم هست. دانشگاه‌های ما دیگر توان فکر کردن به مسائل ملی را ندارید. می‌توانیم از خودمان بپرسیم در سال‌های اخیر چند رساله خوب در مورد مسائل جدی کشور در دانشگاه‌هایمان دفاع شده است؟ مثلا چند پایان‌نامه یا طرح‌های پژوهشی در مورد مسئله آلودگی‌ها، بحران آب، ترافیک و مانند آنها در موسسات علمی کشور انجام شده است؟ دانشگاه به جای اداره علمی کشور و پژوهش در مورد ایران و مسائل ایران، تبدیل شده به موسسه‌های تولید مدرک و یا حداکثر موسسه‌های مهاجرتی برای صدور کارشناسان به خارج از ایران.
از نتایج وضعیت کنونی این خواهد بود که پژوهش در مورد ایران و حتی مسائل ایران بیش از گذشته به خارج از ایران منتقل خواهد شد. انتقالی خطرناک و تحقیرآمیز که ما را با پژوهش‌های ایدئولوژیک و غیرقابل اتکای نسل جدیدی از پژوهشگرانی مواجه خواهد کرد که نسبت به شرق‌شناسان قدیم هم ایدئولوژیک‌تر اند. پژوهش‌گران خارجی یا ایرانی‌تبار که احتمالا مهمترین‌ دستاوردهای علمی‌شان این است که حاجی فیروز نژادپرستانه است یا کل ناسیونالیسم ایرانی را به شاخه‌ ایرانی نژادگرایی اروپایی تقلیل می‌دهند. قطعا این پژوهش‌ها و مانند آن هیچ گونه ارزشی علمی ندارند. بیشتر می‌توان‌ آنها را در رابطه میان قدرت گفتار مسلط سیاسی و موسسات آکادمیک غربی توضیح داد. اما از تباهی وضعیت علوم انسانی در کشور ما همین بس که همین پژوهش‌های دسته چندم به فارسی ترجمه می‌شود و تبدیل به متون اصلی در دانشگاه‌های ما می‌شود و حتی بین مدیران اجرایی ما هم خریدار پیدا می‌کند. یعنی هر قدمی که برمی‌داریم ضربه‌ای به نهاد دانشگاه ایرانی می‌زدیم، بدون اینکه متوجه شویم که چه فاجعه‌ای در حال رخ دادن است.
به طور قطع می‌توان گفت که هیچ کشور به‌سامانی چنین خطر بزرگ و تحقیری را قبول نمی‌کند. دانشگاه در فرانسه و آلمان و بریتانیا و آمریکا، دانشگاه ملی است که موضوع علم در آن فرانسه و آلمان و بریتانیا و آمریکا است و مسائل این کشورها. پژوهش در این کشور معطوف به رابطه آن با کشورهای خودشان است. محال ممکن است که مثلا پژوهش در مورد فرانسه و حتی مسائل فرانسه به دانشگاه‌های آمریکایی واگذار شود. این دانشگاه ملی فرانسوی است که در نهایت در مورد فرانسه و حتی مسائل فرانسه پژوهش می‌کند و اداره علمی کشور بر عهده همین موسسات علمی و پژوهشی فرانسوی است که در استقلال و آزادی آکادمیک این وظیفه خطیر را بر عهده دارند. دقیقا بر خلاف کشور ما که با نقض بی‌شرمانه استقلال و آزادی‌های آکادمیک اجازه ایجاد دانشگاه ملی داده نشده و حتی افق پیش رو در جهت ناممکن شدن تاسیس نهاد دانشگاه ملی است. در چنین وضعی است، اداره علمی کشور، مانند سایر امور ملی، به امان خدا رها می‌شود. و می‌شود همان گفته معروف که «همه چیز در ایران متولی دارد، جز ایران» 

  

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1484965336529129490
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1484954701179326470

س.ا.ک

۱۴۰۰ دی ۳۰, پنجشنبه

انسان‌شناسی مدرن؛‌ انسان به مثابه شر

چند روز پیش درسگفتاری گوش می‌دادم که ارائه‌کننده از پژوهش‌هایی می‌گفت که نشان می‌داد که نزدیک به نود درصد مردم خواهان مرگ یک یا چند نفر دیگر هستند و از مردن افراد دیگر خوشحال می‌شوند و اگر بتوانند در کشتن آنها هم کمک می‌کنند. نتایج این پژوهش یعنی تایید یک از قدیمی‌ترین‌ها ادعاها در مورد ذات و طبع انسان. اینکه هر جا انسان هست، شر هم هست. البته جامعه مورد مطالعه آن پژوهش‌ها آمریکا و چند کشور بود. اما به پژوهش‌های دیگری هم ارجاع داده شد که کم و بیش همه آنها تایید کننده هسته مرکزی ادعای انسان شرور اند. پرسش مهم دیگری هم مطرح می‌شد که چرا با تمام این بروز و ظهور روزانه شر و ذهن‌های شرور انسان‌ها، اما باز هم آنها در عمل کمتر از آنکه در ذهن‌های آنهاست دست به شرارت می‌زنند؟ مهمترین دلیلی که مطرح می‌شد وجود فشار اجتماعی و ترس از مجازات است. یعنی به طور کلی زندگی مدنی و سیاسی و اصل وجود دولت، به عنوان تنها عامل برحق خشونت مشروع و ابزارهای آن، مانند پلیس و دادگستری، است که جلوی شرارت ذاتی انسان‌ها را می‌گیرد. این اما این باز هم مانع از این نیست که ذهن‌های شرور را نادیده بگیریم. ذهن انسان‌ها نسبت به یکدیگر گاهی تا این حد منفی است که به دلایل واهی حتی به مرگ همدیگر هم راضی اند.
اینجاست به ادعای خداوندگارمان، نیکولو ماکیاولی، می‌‌رسیم که توصیفی زیبا از پلشتی و پتیارگی ذاتی انسان ارائه می‌داد. وقتی شرح می‌داد که هر جا انسانی حضور دارد، خشم و غرور و شهوت و کینه هم حضور دارد. آنجا که می‌گوید: « و در باب آدمیان، بر روی هم، می‌توان گفت که ناسپاس اند و زبان‌باز و فریبکار و ترسو و سودجو». یا آنجا که تامس هابز به خاطرمان می‌آورد زندگی انسانی دارای چه فساد و تباهی بالقوه‌ای است. اوست که در توصیف زندگی انسان‌ها می‌گفت: «و زندگی آدمی، گسیخته، رقت‌انگیز، نکبت‌بار، وحشیانه و کوتاه است».


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1479747201949736960

س.ا.ک

۱۴۰۰ دی ۲۷, دوشنبه

سیاست‌زدایی از امر سیاسی با تداوم سوگواری جمعی

در دو سال گذشته، هفته‌های منتهی به سالگرد حوادث آبان ۹۸، شهادت سردار سلیمانی و به ویژه سقوط هواپیمای اوکراینی تبدیل به زمانی برای بیان سوگواری و ابراز عواطف و احساسات جمعی، به ویژه در فضای برخط شده است. بیان اندوه، غم، سوگواری قطعا ضروری است. حتی لعن و نفرین جمعی هم اگر چه به نظرم غیرقابل دفاع نیست، اما باز هم قابل فهم است. اما تداوم این اندوه جمعی باید ما را متوجه مسئله‌ای حیاتی کند و آن این است که این مسائل، جدا از جنبه‌های شخصی آن برای خانواده‌های شهدا و قربانیان، در برآیند نهایی مسائلی سیاسی هستند و تداوم این نوع از سوگواری نه تنها ارزش سیاسی ندارد، بلکه می تواند گفت که در جهت خنثی‌سازی سیاسی است. 
این نتیجه مبتنی بر این فرض است که امور سیاسی، نگاه مستقل سیاسی خودش را می‌خواهد. عواطف و احساسات افراد قطعا محترم است، اما تقلیل وقایع سیاسی به بیان عواطف، آن هم اندوه و ذکر مصائب، از جایی به بعد دیگر نشانه‌ای از سیاست‌زدایی از امر سیاسی است. چرا که استقلال فهم امر سیاسی را خدشه‌دار می‌کند. در بهترین حالت تقلیل امر سیاسی به امر زیباشناسانه و یا اخلاقی است و متاسفانه یا خوشبختانه کاملا هم بی‌تاثیر و حتی می‌تواند گفت دارای تاثیر مخرب سیاسی است.
نمونه‌های بسیار زیادی از شیوه در فرهنگ ما وجود دارد. مهمترین نمونه آن شاید شیوه برخورد روحانیون سنتی با وقایع عاشورا باشد. قرن‌هاست که آنان این واقعه را تبدیل به یک سوگ جمعی کرده اند. قطعا این شیوه برخورد در فرهنگ دینی ما بسیار موثر بوده است. اقلش زنده نگاه داشتن این واقعه است و تبدیل آن به رکن رکین هویت شیعی است. اما همین شکل برخورد به لحاظ سیاسی واقعا تاثیر ندارد. ذکر مصیبت و گرفتن اشک از چشمان مومنان و حتی تقلیل واقعه عاشورا به محلی برای بیان نفرت مذهبی و لعن کسانی که بر امامان ظلم روا داشته اند، ما به ازای سیاسی ایجابی ندارد. یعنی تاثیری در توازن قوای سیاسی و فهم ما از رابطه نیروها ندارد. حتی می‌توان گامی پیش گذاشت گفت که این شکل برخورد با واقعه عاشورا، خوب یا بد، دقیقا در جهت سیاست‌زدایی از آن واقعه است. ممکن است این سیاست‌زدایی با الهیات شیعی هماهنگ‌تر هم باشد. اما نکته اصلی این است که دیگر غیرسیاسی است.
این توضیح در مورد وقایع سال‌های اخیر هم صادق است. ما می‌توانیم دهه‌های آینده را ذکر مصیبت و اندوه جمعی و لعن و نفرین عاملان و آمران وقایع آبان ۹۸ و هواپیمای اوکراینی بگذرانیم. دقیقا همان کاری را که نسل‌های گذشته و فعلی در برخورد با کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، حوادث پیش و پس از انقلاب، شهدای جنگ، اعدام‌های دهه ۶۰ و به ویژه اعدام‌های سال ۶۷، قتل‌های زنجیره‌ای دهه ۷۰ و حوادث سال‌های ۷۸، ۸۸ انجام دادند. همه این وقایع ذاتا سیاسی بودند. بدون نگاه سیاسی به آنها، تا ابد در همین دور باطل و مخرب اندوه و لعن و مصیبت خواهیم ماند. از آن بدتر حتی ممکن است گرفتار گفتار نفرت‌زا و تئوری‌های توطئه شویم. و این بدون هیچ شک و تردیدی شکلی از شکست است. چون در نهایت نه فهمی از این امور سیاسی پیدا کرده ایم و نه توانسته ایم عمل سیاسی‌ای متناسب با آنها انجام دهیم. شاید یاد آنها باقی بماند. اما به قیمت تقلیل این وقایع به مناسک بی‌خطر سیاسی. در مقابل رویکرد سیاسی و مسئولانه به آن می تواند در جهت دادخواهی و عدالت و پیگیری مصالح عمومی باشد. راهی دشوار در برابر راهی آسان به نام سوگواری مداوم. اما راه رهایی ما، اتفاقا خروج از این دور و تلاش برای فهم سیاسی و مستقل آن است.
نمی‌خواهم مسئول اصلی این وقایع را نادیده بگیرم. قطعا مسئولیت اصلی با دولت است. چون دولت‌ها هستند که با بی‌خردی خود کشور را گرفتار این وضع کرده اند. و آنها هستند که با اعمال خود را معقول سیاسی، که متضمن دادخواهی و عدالت است را محدود می‌کنند. اما تا آنجا که میفهمم، برای دولت‌هایی که با بحران مشروعیت مواجه اند، هیچ چیز بهتر از این نیست که از این نیست که از امری ذاتا سیاسی، چنین سیاست‌زدایی بشود. حتی به نظرم تلاش برای ترویج گفتار نفرت‌زا و تئوری‌های توطئه هم در همین راستا ست. ما باید انتخاب کنیم که چطور با پدیده سیاسی مواجه می‌شویم.

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1480852371857096705

۱۴۰۰ دی ۱۶, پنجشنبه

تاریخ رنج، تاریخ امید

در دوسال اخیر بسیار شنیده و دیده و خوانده ام که «بعد از آبان ۹۸ و هواپیمایی اوکراینی من دیگر آن آدم سابق نشدم». حتی زیاد دیده ام که این موضوع برای کثیری از افراد حکم یک معیار اخلاقی و سیاسی را پیدا کرده است و سایر امور سیاسی و حتی اخلاقی و اجتماعی با این ترازو سنجیده می‌شود. این اتفاق البته جدید نیست. تقریبا با هر واقعه بزرگ سیاسی و اجتماعی چنین اتفاقی رخ می‌دهد. خوب به خاطر دارم که در سال‌های بعد از خرداد ۸۸ بسیاری از دوستان اصلاح‌طلب ما چنین حسی داشتند. قطعا حوادث خون‌بار آبان ۹۸ و هواپیمایی اوکراینی، مانند خرداد ۸۸، نقطه‌های عطفی در تاریخ ایران بوده اند. البته باید در نظر داشت که این خشم و معیار قرار گرفتن این وقایع هم یک شبه رخ نداده است. سنگینی و بار سال‌ها و حتی دهه‌ها خشونت و دروغ و ناکارآمدی منجر به این وضعیت پیچیده شده است. تا آنجا که من می‌فهمم، بسیاری از کسانی که چنین نظراتی دارند، در عقیده و نظر خود صادق اند. اما متاسفانه این را هم باید گفت که این نگاه تا حد زیادی ساده‌انگارانه است. چرا که تاریخ رنج در ایران، با تاریخ آشنایی ما با آن یکی نیست.
هنوز هستند بسیاری از افرادی که شب‌های تلخ تابستان ۶۷ را به خاطر می‌آورند که خانواده‌ها و دوستان زندانیان دربند، شب‌ها تا صبح گوش به رادیوهای خارج از کشور می‌دادند تا از میان لیست اعدامیانی آن روزها در این رادیوها پخش می‌شد، بتوانند خبری از عزیزان خود بگیرند. هنوز بسیاری هستند که صدای شیون و فریاد و ناله ناگهانی خانواده‌هایی را به یاد می‌آوردند که در جلوی دادگاه‌های انقلاب یا زندان‌ها به جای اجازه ملاقات یا خبری از فرزندان و شوهران و همسران و برادران و خواهران و پدران و مادران خود، با کیف و ساکی از وسایل به جا مانده از زندانی مواجه می‌شدند. 
همین طور به عقب برویم. مسائل مربوط به زندانیان اول انقلاب، زندانیان سیاسی پیش از انقلاب، واقعه خون‌بار کودتای ۲۸ مرداد، دردهای ناشی از اشغال نظامی ایران، خشونت‌های پس از انقلاب مشروطه. می‌شود همین طور به عقب رفت. رنج، پشت رنج. اما مواجهه ما با این رنج‌های عمومی، یا بهتر بگویم خشم و استیصالی که پس از این واقع به وجود می‌آید اهمیت سیاسی و اجتماعی خودش را دارد. این مواجهه معمولا منطق ساده‌ای هم دارد. در زمان شکست یا احساس شکست، حس خشم و استیصال ناشی از آن عموما تبدیل به نفرت می‌شود. باید اعتراف کرد که جلوگیری و کنترل این نفرت و کینه‌توزی سیاسی بسیار دشوار است. قطعا اگر عقلانیتی در نظام سیاسی مسلط موجود نباشد، تشدید هم می‌شود. نتایج چنین نفرتی، چه به لحاظ شخصی و یک به لحاظ عمومی ویران‌کننده است. از یک طرف می‌تواند فرد را تا حد انتحار پیش ببرد و از طرف دیگر و به طور عمومی می‌تواند با مجاز شدن همه چیز، تبدیل به یک ویرانی و خودکشی جمعی شود. نمونه‌های زیادی از این نفرت ویران‌کننده در تاریخ معاصر می‌توانیم مثال بزنیم. نفرت شاه از ملیون به حدی بود که حتی در روزهای پیش از انقلاب اسلامی، مهمترین مشکل او باز هم جبهه ملی و یاران پیشین مصدق بود. نفرت انقلابیون و حتی برخی از ملیون از رژیم و شخص شاه بعد از کودتا ۲۸ مرداد آنها را مجاز می‌کرد که برای مقابله با رژیم شاه از همه ابزارهای ممکن، از جمله تروریسم و کمک از دولت‌های خارجی، استفاده کنند و پس از انقلاب هم دست به خشونت‌های نامتعارف بزنند. نتیجه نفرت انقلابیون مسلمان از مجاهدین خلق و مارکسیست‌ها به خشونت‌های پس از انقلاب و جنایات حیرت‌انگیزی در زندان‌ها منجر شد. نفرت مجاهدین خلق از نظام جمهوری اسلامی آنان را مجاز کرد که برای براندازی این نظام علاوه بر استفاده از تروریسم عریان، حتی در جنگ تحمیلی بر ضد کشورشان و در کنار دشمن میهن بایستد. این نفرت و کینه هنوز هم ادامه دارد. ویرانی‌طلبان امروز که حقیقتا فرزندان خلف مجاهدین خلق اند و نظام مسلط امروز که همان راهی را می‌رود که رژیم پیشین رفته بود.
قطعا واقع سیاسی تک علتی نیستند. بحث هم تنها شباهت‌سازی ساده نیست. بحث در مورد مسئله نفرت سیاسی‌ای است که خود عموما ناشی از رنج‌ها و دردهای شکست‌های سیاسی و اجتماعی اند. اما همیشه هم این‌گونه نبوده است. یا بهتر بگویم نفرت پس از شکست و رنج تنها امکان ممکن نبود و نیست. روزهای دموکراسی نیم‌بند پس از شهریور ۲۰ را باید به خاطر آورد. باید به یاد داشت که کمتر از ده سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد، جبهه ملی دوم شروع به فعالیت کرد. نباید فراموش کرد که هنوز یک دهه از جنایت تابستان ۶۷ نگذشته بود که امید به اصلاح باعث ظهور یکی از باشکوه‌ترین جنبش‌های تاریخ معاصر ایران شد. شاید گفته شود که هیچکدام از این حرکت‌ها و جنبش‌ها در نهایت به آرمان‌های خودشان نرسیدند. مخالفتی با این مسئله ندارم. اما مسئله این است که امید به تغییر و اصلاح، در برابر هضم در استبداد و ویرانی‌طلبی، هرگز در این کشور از بین نرفته است. سیاه و سفید دیدن مطلق و تصویر آخرالزمانی از سیاست نه ممکن است و نه مطلوب. 
ایران باقی مانده است چون نیاکان ما همیشه از «شعله‌های امید نهفته در سینه خود» محافظت کرده اند. در برابر جنگ و محاصره اجانب و مزدوران آنها، در برابر استبداد داخلی و فساد و تباهی آنها، در برابر هر آن چیزی که موجودیت این سرزمین را زیر سوال برده بود، دلیرانه و شرافتمندانه مقاومت کرده اند. ایران بارها و بارها شکست خورده است. بارها و بارها تا معرض نابودی پیش رفته است. اما هر بار ققنوس‌وار از زیر خاکستر شکست و رنج، دوباره سربرآورده است. به قولی ایران، چون سرو کهنسال و راست قامتی است که گاهی در برابر مصائب و مشکلات چنان خم می‌شود که گویی دیگر امیدی به این «کهن‌پیر جاوید برنا» نیست. اما این سرو هرگز نمی‌شکند. همیشه بار دیگر کمر راست می‌کند و استوار می‌ایستد. درد و رنج و حس استیصال و شکست ناشی از وقایع خون‌بار آبان ۹۸ و هواپیمایی اوکراینی نیز بخشی از تاریخ درد و رنج میهن ماست. تاریخی که قدمتی به اندازه قدمت تاریخ این سرزمین دارد. و البته در کنار این تاریخ درد و رنج، همیشه تاریخ امید و شکوه و افتخار و شادی هم بوده است. 
خداوند روح پاک همه شهدا و قربانیان ایران را بیامرزاد. به ویژه شهدای آبان خونین ۹۸، قربانیان هواپیمای اوکراینی و قربانیان مظلوم حوادث کرمان را قرین رحمت خود کناد. و امید که دیر یا زود عدالت در مورد آمران و عاملان این حوادث تلخ اجرا شود. ان‌شاءالله الرحمن

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1478691692991725568

چهره فاطمه در الهیات تشیع؛ سنت، ایدئولوژی و ضرورت بازتعریف





از دوران قدیم تا امروز، چهره فاطمه احتمالا مهجورترین چهره در تاریخ، فرهنگ و الهیات اسلامی/شیعی- ایرانی ما است. تنها تصور کنید که روحانیون، که برای قرن‌ها زنان را محجور می‌دانستند و هنوز هم چنین اعتقاد سفیهانه‌ای دارند، برای قرن‌ها مهمترین و تاثیرگذارترین گروه در بازنمایی چهره فاطمه در الهیات و فرهنگ شیعی بودند. همین یک مورد برای ما کافی است تا به نسبت به این مسئله حساسیت بیشتری داشته باشیم. اما تصویر ما از پدیده‌ای به نام حضرت فاطمه چیست؟ منظورم فاطمه تاریخی نیست. ما چیز زیادی از فاطمه، دختر پیامبر و همسر علی، نمی‌دانیم. همان طور که در مورد خود پیامبر و علی چیز زیادی نمی‌دانیم. مسئله ما هم رسیدن به فاطمه، محمد یا علی تاریخی نیست. مسئله ما چهره آنها نزد مومنان است. چهره فاطمه در الهیات و فرهنگ ایرانی - شیعی.
تصویر فاطمه نزد ما، مانند بسیاری دیگر از پدیده‌های دینی‌ در دوران معاصر، به شدت رنگ و بوی ایدئولوژیک پیدا کرده است. سال پیش به مناسبت ایام فاطمیه در تهران همایش زنان پوشیه‌پوش گذاشته بودند تا به قول خودشان حجاب برتر زن مسلمان و شیعه را ترویج دهند. تصویری بنیادگرایانه از فاطمه، تا در زمانه‌ای که ظواهر شریعت متزلزل شده به کار بنیادگرایان حاکم بیاید. اما جالب است که گروه‌ها و روشنفکران چپ مذهبی، و حتی چپ غیرمذهبی، خیلی زودتر از از بنیادگرایان اسلامی چهره‌ای ایدئولوژیک از فاطمه ساختند. «فاطمه، فاطمه است» دکتر علی شریعتی بهترین نمونه برای چنین تلاش است. در این تصویر، فاطمه، زنی است انقلابی که تفاوت زیادی با زنان مجاهد ندارد. به همین دلیل بود که حتی گروه‌های چپ غیرمذهبی هم از چنین تصویر چریکی‌ای از فاطمه استقبال می‌کردند. در واقع آنها در مبارزه مسلحانه و پر از خشونت برای رسیدن به قدرت سیاسی، نیاز به تصویری انقلابی و ایدئولوژیک داشتند و برای همین چنین چهره‌ای از فاطمه ساختند. اما تصویر فاطمه در میان دین‌داران سنتی خالی از ابهام نیست. تصویری از او که بیشتر به درد روضه‌خوانی و عزاداری می‌خورد. چه در عزاداری‌های سنتی یا در عزاداری‌های نازیبای هیئت‌های پاپ مذهبی، تصویر چهره فاطمه، تصویر زنی دائم البکاء و شدید التاثر است که اگر چه در زمره معصومین و قدیسین قرار دارد، اما منفعلانه، جز سوگواری و لعن دشمنان کاری از او بر نمی‌آمد. این چهره در تمام قرون گذشته در میان شیعیان و امروز حتی در میان بنیادگرایان شیعه، به شکل‌های مختلف بازنمایی شده است. اما آیا فاطمه همیشه چنین چهره‌ای در میان شیعیان داشته است؟
‌احتمالا برای رسیدن چهره او در میان شیعیان و ایرانیان قدیم، باید از چهره او غبارزدایی کنیم. غبار قرن‌ها سنت دینی و از آن مهمتر غبار ایدئولوژی‌های مدرن چپ‌گرایانه و بنیادگرایانه اسلامی، تا اقلا بتوانیم به تصویری، هر چند ناقص، از او در میان نیاکانمان برسیم. تصویری از چهره فاطمه که احتمالا با تصویر سنتی، بنیادگرایانه، انقلابی و سیاست‌زده امروز ما تفاوت زیادی خواهد داشت. شاید به جای تصویر چهره زنی سوگوار یا انقلابی از او، تصویر چهره زنی همراه با عشق، آزادی، رهایی، امید و نجات را در او ببینیم. و شاید هم این تصویر به ما کمک کند که بازتعریفی زنانه، امیدوارانه و جدید از او در الهیات و فرهنگ ایرانی - شیعی‌مان داشته باشیم.

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1222259052752883713