وبلاگی در خدمت حساب توییتری. یادداشتهای وبلاگی نامنظم ازرشتهتوییتهایی بسیار نامنظم. * اوخان در زبان گیلکی به معنای پژواک و انعکاس صداست. https://twitter.com/SEKoohzad
۱۴۰۰ دی ۱۰, جمعه
اختلاف مذهبی؛ ضرورت دولت سکولار و رواداری مذهبی
۱۴۰۰ آذر ۴, پنجشنبه
«به درد خود بساز، چندان که با تو بسازد»
مولا در جایی میگوید: «أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَالاَْلَمِ تَرْضَ أَبَداً» (حکمت، ۲۱۳). ترجمه تحتالفظیاش میشود «چشم خود را بر خاشاک رنج ها فرو بند تا همیشه راضى باشى» که البته بار معنایی جمله را نمیرساند. در واقع این جمله نگاه وجودی مولا را به درد و رنج نشان میدهد. رنج، مانند خاک و خاشاکی است که در چشم میرود و گریزی از این نیست و تنها را مواجهه این است که چشمانت را نیمهباز بگذاری. در واقع «أَغْضِ» به معنای نزدیک کردن دو پلک است. نه آنقدر که باز محسوب شود و نه آنقدر که بسته شود. خار در چشم هم همین جا معنا میدهد. برای رضایت باید این رنج را تحمل کنی.باید بپذیری که همه خاری در چشم داشته باشی و هم همیشه با چشمانی نیمهباز به زندگی نگاه کنی. اگر چشمانت را باز کنی و دنیا را به شکل دیگری ببینی، درد نابودت می کند. اگر چشمها را ببندی، شاید که تحمل درد آسانتر شود، اما کدام انسانی است که با چشمان بسته میتواند زندگی کند؟ نابودی از راه دیگری میرسد. ما به حکم انسان بودن در درد و رنج هستم. به تعبیر قرآنی آن «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ» که آدمی را در رنج و محنت بیافریدیم (۹۰:۴). رنج انسان وجودی است و به هیچ لطایف الحیلی نمیتوان از آن فرار کرد. ما مرگ عزیزانمان را میبینیم، ما تنهایی وجودی را حس خواهیم کرد، ما با رنج هممیهنان رو به رو خواهیم شد، ما با درد روحی و جسمی شدید مواجه خواهیم شد، ما شر طبیعی و غیرطبیعی را خواهیم دید و روزی هم قطعا خواهیم مرد. «کلُّ مَنْ عَلیها فَان» (۵۵:۲۶). این بخشی سرنوشت مقدر ماست. از زمانی که به دنیا میآییم با آن رو به رو خواهیم شد تا زمان مرگ و در این موقعیت بحرانی، به طرز غمانگیزی رهاییم. به قول سایه:
در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
راهی که مولا در برابر ما قرار میدهد، به نظر تنها راهی است برای احساس رضایتی، هر چند اقلی، در این موقعیت رنجآور. رضایتی که توام با تحمل رنج است! جای دیگری میگوید: «اِمْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَى بِكَ» به درد خود بساز، چندان که با تو بسازد. (حکمت، ۲۷). درد خواهد بود و از بین نخواهد رفت حتی اگر نخواهیم و نپذیریم. پس مولا به ما میگوید که با چشمانی نیمهبسته هم درد را تحمل کنیم و هم کمی از راه را ببینیم و هم به طور مطلق بپذیریم که این موقعیت دردناک بخشی از وجود ماست و هرگز از آن را رها نخواهیم شد.
۱۴۰۰ آذر ۲, سهشنبه
تغییر سلطنت، پادشاهی رضا شاه و تعطیلی اساس مشروطیت
دیروز این عکس را در جایی دیدم. در توضیح آن آمده بود که این عکس مرحوم ذکاءالملک فروغی، مربوط به مراسم اعلان عمومی مصوبه ۹ آبان ۱۳۰۴ دوره پنجم مجلس شورای ملی ست. مصوبهای که سلسله قاجاریه را منقرض و رضا خان پهلوی را تا زمان تعیین و تکلیف نهایی سلطنت در مجلس موسسان به مقام شاهی میرساند. اتفاقی که ظرف یکی دو ماه بعد رخ میدهد و مجلس موسسان رضا شاه را به عنوان پادشاه ایران منصوب میکند. این عکس در واقع مربوط به یکی از نقاط عطف تاریخ کشورمان است. تا آنجا که میدیدم، دو روایت مسلط در مورد این واقعه وجود دارد. یکی روایت تاریخنگاری رسمی دوره پهلوی و سلطنتطلبان است که تصویری از ایران غرق در فساد و تباهی خاندان قاجار ارائه میدهند و همچنین بر اساس این روایت، رضا خان پهلوی و رضا شاه بعدی را به عنوان ناجی ایران در این دوره معرفی میکند که به اصرار مردم سلطنت را پذیرفته است. روایت دوم، تاریخنگاری چپ و نیز روایت مسلط در جمهوری اسلامی است که ضمن تایید تباهی مطلق دوره قاجار، رضا شاه را به عنوان عامل بیگانه یا فردی معرفی میکنند که با کمک بیگانگان و با ارعاب و ترس به این مقام رسیده بود.
واضح است که دوی این روایتها بیشتر از اینکه تاریخنگاری باشد، روایتهای ایدئولوژیک روشنفکرانی است که در دورهای برای کسب قدرت سیاسی شروع به دفاع یا مبارزه با رژیم مسلط کرده بودند. نقد هر دو روایت به نظرم ضروری است. اما وقتی با خودم بلند بلند فکر میکنم، چند نکته به ذهنم میرسد.
اول اینکه به لحاظ حقوق اساسی به نظر میرسد که مجلس شورای ملی، چنانچه نماینده واقعی اراده عمومی ملت باشد، اختیار خلع سلطنت شاه یا خاندان شاهی و تغییر مقام سلطنت را دارد. چرا که در سنت مشروطه، پادشاهی با اینکه موهبتی الهی در نظر گرفته میشد، اما از طرف مردم به شخص شاه مشروطه داده میشود و خود این مردم، با شرایطی، میتوانستند که این مقام را از شاه یا خاندان سلطنت پس بگیرند. در واقع سلطنت و استمرار آن در یک خاندان سلطنتی بیش از اینکه ریشه حقوقی صرف داشته باشد، در میزان مشروعیت آن خاندان و قدرت سنتهای حاکم بر آن رژیم سیاسی استوار است. مثلا امروز و به طور حقوقی پارلمان بریتانیا امکان خلع شاه را دارد و حتی میتواند رژیم حاکم بر کشور را هم تغییر دهد اما حتی تصور چنین اتفاقی، با توجه به ریشههای عمیق و کهن رژیم سلطنت مشروطه در این کشور، ناممکن به نظر میرسد.
از یک زاویه دیگر هم میشود به این رخداد نگاه کرد. از نگاه تاریخ مشروطه ایران است. اینکه جایگاه انقراض سلسله قاجار و تاسیس سلسله پهلوی در تاریخ دولت مشروطه ایران کجاست و چگونه باید آن را تفسیر کرد؟ به نظرم مهمترین چراغ راه ما در مورد این رخداد سخنرانی مرحوم دکتر محمد مصدق در همان جلسه تاریخی است. این را باید توضیح داد که در آن جلسه و با توجه به فضای ارعاب و ترسی که ماهها بر کشور حاکم بود، تنها پنج نفر، یعنی دکتر محمد مصدق، سید حسن مدرس، سید حسن تقیزاده، یحیی دولتآبادی و حسین علائی با این طرح مخالفت کردند. بعلاوه اینکه رئیس وقت مجلس، مرحوم حسین پیرنیا (موتمن الملک) استعفاء داده بود و دهها نماینده دیگر مجلس، از جمله مرحوم میرزا حسن مستوفیالممالک در روز رایگیری غایب بودند.
لب لباب سخنرانی مرحوم دکتر مصدق این بود که اگرچه خلع شاه از پادشاهی از جمله حقوق مردم است اما ادغام دو نهاد سلطنت و حکومت «ارتجاع و استبداد صرف» است. مرحوم دکتر مصدق به درستی به بنیادیترین اصل حاکم بر رژیم پادشاهی مشروطه اشاره میکند که همانا تفکیک مطلق دو نهاد پادشاهی و نهاد حکومت است. اینکه در پادشاهی مشروطه، شاه بری از مسئولیت است و حق دخالت در حکومت را ندارد و کلیه امور حکومتی، کشوری یا لشکری، از طریق مجلس شورا و نهادهای قانونی کشور اعمال میشود و وزرای مسئول حکومت نیز علاوه بر مجلس، به نخستوزیر و کابینه نیز پاسخگو اند. دکتر مصدق توضیح میدهد که رضا خان پهلوی نخستوزیر خوبی است. حتی به عنوان فرمانده کل قوا نیز او را تایید میکند. اما هشدار میدهد که شاهی که هم رئیس حکومت باشد و هم فرمانده کل قوا چیزی جز استبداد نیست و با قانون اساسی، اساس مشروطیت و آزادیخواهی به طور بنیادین در تضاد است.
تاریخ نشان داد که هشدار آن مرحوم کاملا درست بوده است. تغییر سلطنت و پادشاهی رضا شاه و محمدرضا شاه چیزی جز تعطیل شدن اساس مشروطیت نبود. رضا خان پهلوی احتمالا نخستوزیر خوبی میشد. نخستوزیر مقتدی که میتوانست با اقتدار حکومت کند و همچنین تفکیک دو نهاد سلطنت و حکومت را به خوبی برقرار کند. اما او چنین نکرد. با ادغام دو نهاد عقبگردی عمیق در دولت مشروطه به وجود آورد. ممکن است در پاسخ به این ادعا در مورد «اقدامات خوب» رضا شاه صحبت شود. اقداماتی مانند ارتش متحدالشکل، آموزش عمومی، تاسیس دانشگاه، دیوانسالاری جدید و دادگستری مدرن یا راه آهن سراسری و چیزهایی از این دست. در پاسخ باید گفت که امروز و با پیشرفت مطالعات ایران قجری میتوانیم بگوییم که تقریبا بخش بزرگی از این «اقدامات» از تاسیسات رضا شاه نبود. در واقع دههها پیش از او دانشگاه ایرانی، مانند مدارس عالی علوم سیاسی و حقوق و نیز مدرسه دارالفنون، تاسیس شده بود. ارتش متحدالشکل از زمان ولایتعهدی عباس میرزا نائب السلطنه در تبریز تشکیل شده بود، تلاشها برای آموزش عمومی، راه آهن سراسری، دادگستری و بروکراسی جدید به پیش از دوره رضا شاه باز میگردد. قطعا رضا شاه قدمهای بزرگی در این مسیر برداشت. اما هیچکدام این اقدامات در ذیل نهاد سلطنت نبود. اساسا قرار هم نبود که شاه مشروطه اقدامی کند که خوب یا بد تفسیر شود. رضا شاه، در عنوان رضا خان پهلوی و در مقام رئیسالوزرای دولت مشروطه هم میتوانست همه این اقدامات را انجام دهد بدون اینکه قانون اساسی مشروطه را این چنین زیر پا بگذارد.
از این بابت به نظرم با بازخوانی تاریخنگاری ایران معاصر، یعنی از زمان شکست ایران در جنگهای با روسیه و آن «وهن بزرگ» تا تاسیس دولت مشروطیت و بحرانهای بعد از آن و سرانجام انقلاب اسلامی، بهتر میتوانیم به جایگاه انقراض قاجاریه و سلطنت پهلویها در تاریخ معاصر کشور پیببریم.
بدعت پهلویها، به ویژه رضا شاه، در نادیده گرفتن اساس مشروطیت در همان روزهای استعفاء یا خلع او از سلطنت برای آگاهان به امور مشخص بود. مرحوم محمدعلی فروغی، به عنوان اولین و آخرین نخستوزیر رضا شاه که دورههای انتقالی بین سلطنت قاجار و پهلوی و همچنین سلطنت رضا شاه و محمدرضا شاه را مدیریت کرده بود، در نطق عمومی ۱۵ مهر ۱۳۲۰ و به فاصله کمتر از یک ماه از خلع شاه سابق، از نادیده گرفتن نص و روح مشروطیت در دوره رضا شاه پهلوی سخن میگوید و به صراحت خطاب به مردم میگوید که «اگر درست توجه کنید تصدیق خواهید کرد که در مدت این سی و پنج سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی یعنی مجری و محترم بودن قانون برخوردار بوده باشید و چندین مرتبه حکومت ملی یعنی اساس مشروطیت شما مختل شده است.»تاریخنگاری معاصر ایران معرکه جدال ایدئولوژیهای مختلف است. در واقع بیش از اینکه تاریخنگاری باشد، ایدئولوژیبافی است. از جمله تاریخنگاری انقراض سلطنت قاجاریه و پادشاهی خاندان پهلوی که امیدوارم بار دیگر مورد بازخوانی همه جانبه قرار گیرد.
س.ا.ک
۱۴۰۰ شهریور ۱۰, چهارشنبه
فساد عوام و ضرورت دوباره دفاع از میهندوستی به مثابه راهی برای سعادت در شهر
این چند روز عکسها و توییتهایی منتشر شد از برخی از ایرانیانی که در حال رفتن از کشور، با عباراتی مانند «خلاص شدم» و یا «از آن خراب شده رفتم» و مانند اینها به توصیف وضعیت خودشان یا کشور پرداختند. احتمالا بسیاری از ما از این عبارات توهینآمیز آزار دیدیم. حتی واکنشهای زیادی را هم مشاهده کردم. اما به نظرم باید کمی جدیتر به این وضعیت فکر کنیم. در واقع میخواهم بگویم مشکل از آنجا شروع میشود که خیلی از ما از «عوام» انتظار فرهنگ والا و فاخر داریم. تا آنجا که من میفهمم چنین تصوری از «عوام» یک توهم است. طبع عامه هرگز با فرهنگ والا هماهنگی نداشته و ندارد. به قولی «طبع غالب مردم رو به فساد است و در این هیچ شکی نیست». در واقع میشود گفت که «عوام» در همه جا و همه زمانها همین اند و کار زیادی هم در برابر فساد آنان نمیشود کرد. حتی به نظرم تلاش برای آگاهیبخشی، تعلیم و تربیت و حتی مراقبت و تنبیه هم توهم است. مسئله عوام همیشه بوده و خواهد بود. فکر میکنم که تنها کاری که میشود کرد این است که شرایط را برای افتادن به چاه ویل تباهی و فساد سخت کرد. مثلا میشود تصور کرد که کشورهایی که روحیه میهندوستی در آنها به خوبی تعلیم داده شده، فقر و تبعیض کمتری در آنجا وجود داشته باشد، حکومتهای آنها مشروعیت و کارآمدی نسبی داشته باشند و چیزهایی مانند این، امکان فساد عوام نیز کمتر است. البته این به معنای این نیست که فساد از بین میرود. به هیچ وجه. در همین چند سال اخیر شاهد تصمیمهایی در پیشرفتهترین و دموکراتیکترین کشورها بودیم که رای عامه مردم در آن تاثیر بسیار زیادی داشت. مثلا برگزیت در بریتانیا یا حکومت ترامپ در آمریکا که بخش زیادی از آن با کمک عامه مردم شکل گرفت. اما میشود گفت که تاثیر تخریبی تصمیمهای عامه مردم در چنین کشورهایی به نسبت کشورهای دیگر کمتر است. اما برعکس، در کشورهایی با حکومت استبدادی، نامشروع و ناکارآمد، اخلاق ملی بسیار سریعتر و عمیقتر فاسد میشود. در همین کشور ما میتوانید این نکته را به طور واضح مشاهده کنیم. اینجاست که نقش آن بخش میهنپرست جامعه برجسته میشود. اساسا میشود ادعا کرد که یک ملت روی فضائل این بخش ساخته میایستد و ساخته میشود. کسانی که مهمترین خویشکاری خودشان رو خدمت به کشور میدانند و آن را راهی برای رسیدن به سعادت در نظر میگیرند. از کارگر و کارمند بگیرید تا سرمایهدار و روزنامهنگار. و والاترین و شریفترین فضیلت هم متعلق به کسی که جانش رو میگذارد، شهید!
اشتراوس توضیحی دقیقی از نسبت میان سعادت یا حس سعادت و ملیت میدهد. به عقیده او، و طبعا بسیاری از قدما، سعادت واقعی جز از طریق رسیدن به حقیقت ممکن نیست. اما چنین سعادتی در اختیار محدود افرادی است که فیلسوف نامیده میشوند. در نتیجه برای اکثریت مطلق انسانها این راه بسته است. اما راه دیگری وجود دارد و آن هم سعادت در شهر سیاسی یا مدینه است. افرادی عادی یا غیر فیلسوف، از طریق میهندوستی می توانند در شهر به سعادت برسند. این سعادت از طریق تلاش شهروندان یک کشور است برای رساندن کشور خود به والاترین و بهترینها چیزها. و این راهی است برای رستگاری. به نظر اشتراوس حتی دین هم در نهایت در همین موقعیت معنا میدهد. دین یک اجتماع سیاسی باید در نهایت مقوم دولت و ملت آن اجتماع باشد. دین باید دین ملی باشد. به قول جان لاک باید دین مدنی باشد. در واقع میتوان نتیجه گرفت که ملیت و دین مهمترین حلقه اتصال ملت و دولت هستند. مهمترین قدرت برای رستگاری عامه مردم. حفاظت از این عناصر ملی، یعنی حفاظت از راهی برای سعادت و رستگاری عامه مردم. اهمیت فوقالعاده ملیت و عناصر ملی، در اینجا ملیت ایرانی، نه برای صرف غرور ملی، بلکه برای حفاظت از همه مردم و باز کردن راهی برای سعادت بنیادین در کشور است.
از همه این بحث نتیجه میگیرم که از غوغای عوام را نباید زیادی جدی گرفت. شاید آزاردهنده باشد، اما به طور کلی کار زیادی نمیشود کرد. تا زمانی که کسی در قلمرو عوام الناس حضور دارد، تن دادن به چنین مفاسدی کم و بیش طبیعی است. به ویژه در شرایط امروز ما که تا اطلاع ثانوی زمانه همین رذائل است. میشود کاملا تصور کرد که در زمانهای دیگر همین بخش از عوام بیرق میهندوستی به دست بگیرند و همراه با دیگر هموطنان خود به جای طعن و زخمزبان، قدمی برای میهن خود بردارند. شاید این دوران جدید به زودی آغاز شود. نمیدانم! اما تا آن زمان و در این دوران سخت، به جای جدل بیحاصل با حاملان این رذائل و در غم و اندوه فرو رفتن، بهتر است از شعلههای حب وطن در قلب خود حفاظت کنیم که تنها راه سعادت کشور و رستگاری روح در دنیا از همین طریق است. از طریق دفاع از میهن، که باید از آن دفاع کرد؛ چه به نام، چه به ننگ!
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1432626476512387072
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1418901634873184261
س.ا.ک
۱۳۹۹ بهمن ۲۳, پنجشنبه
انقلاب اسلامی و مسئولیت شاه مشروطه
۱۳۹۹ دی ۱۶, سهشنبه
در برابر نفرتپراکنی چه باید کرد؟
۱۳۹۹ دی ۱۵, دوشنبه
در ضرورت تبیین گفتار نفرت
چند روز اخیر به دلایلی کاملا نامربوط بار دیگر مورد حمله ترولهای توییتر قرار گرفتم. دهها گزارش دروغ به توییتر،انواع و اقسام دروغ و توهین و فحش شخصی و حتی تهدیدهای آن چنانی! فضای بسیار ناامنی که تصور نمیکنم هیچ فرد معقولی علاقه داشته باشد در آن قرار بگیرند. با حسابهای فیک پروژههای امنیتی - رسانهای کاری ندارم. آنها پول میگیرند که دست به چنین ترولبازیهایی بزنند. اما تعجبم این بود که بسیاری از کسانی که توهین میکنند و فحش میدهند و بساط فحاشی را پهن میکنند افراد حقیقی هستند که با نام یا بینام دست به این نفرتپراکنی میزنند. نکته اصلی برایم همین بود؛ گفتار نفرت!
در چند سال اخیر دهها پروژه رسانهای - امنیتی در خارج از کشور راه افتاده است. بودجههای کلان در اختیار موسساتی قرار گرفته که که کارشان این است که روح و روان جامعه ایران را هدف قرار بدهند. این البته غیر از بودجههای امنیتی - رسانهای است که توسط نهادهای دولتی و با بودجه عمومی کشور راه افتاده است. یعنی شبکههای احتماعی آن لاین ما الان عرصه تاخت و تاز پروژههای مختلف رسانه - امنیتی حکومتی و خارجی است. وجه مشترک این پروژه هم نفرت است. به لحاظ شهودی میتوانم ببینم پروژه رسانهای - امنیتی مانند آزادیهای یواشکی تا چه حد بر گفتار نفرت استوار است. اما ابعادش برایم پوشیده است. بحث نظری مفصلی در این مورد نشده است. یعنی ما هنوز نمیدانم مکانیزم این نفرت چیست؟ چگونه تاثیر میگذارد؟ چطور است که افراد عادی و معقولی که در معرض آن قرار میگیرند در تحولی بعدی تبدیل به بمبهای نفرت میشوند. و سوالهای بسیار زیادی در این مورد.
علی القاعده این پژوهشهای باید در دانشگاهها و موسسات پژوهشی کشور انجام بشود. اما متاسفانه دانشگاههای ما درگیر کارهای دیگری هستند و حتی مشکل را حس نکرده اند. در نهادهای دانشگاهی خارج از ایران هم عموما وضع برعکس است. یعنی با قلب واقعیت و جعل حقایق این تلاشهای تحت فعالیتهای حقوق زنان و حقوق بشر قرار میگیرد و تحسین هم میشود! غمانگیز است اما متاسفانه میشود شواهدی جدی در این مورد نشان داد. به هر حال هنوز ابعاد این گفتار نفرت بر ما پوشیده است. من البته نمیخواهم شرایط ایجاد و بستر این گفتار را در داخل کشور نادیده بگیرم. به هیچ وجه! در نهایت مسئولیت بزرگ بر عهده حکومت ج ا است. آنها هستند که زخم میزنند، روی زخم نمک میریزند و باز هم انگشتشان داخل زخم میکنند که درد و رنج ناشی از آن هرگز از یاد نرود. این خشم ناشی این همه تحقیر و توهین و آزار را میشود فهمید. اما نفرت و کینه را نه. نفرت و کینه هم خود فرد را نابود میکند، هم اطرافیان و دوستان را رنج میدهد و هم برای یک جامعه بدتر از هر سمی است. متاسفانه تاریخ گفتار نفرت در ایران مشخص نیست. اما میشود به طور شهودی فعالیتهای سیاسی انقلابیون مسلمان وچپگرا را بر عهده دولت شاه، رفتار انقلابیون حاکم بعد از انقلاب بر ضد مجاهدین و چپها و مجاهدین و ناسیونالیستهیا قومی با کلیتی به نام ایران را هم ذیل این گفتار قرار داد. به طور برجسته میشود تجزیهطلبان قومگرا و مجاهدین خلق را نقطه اوج این گفتار نفرت نامید. سوال من اینجاست که این تجزیهطلبان و مجاهدین خلق به عنوان یک فرقه سیاسی - مذهبی با تمام امکانات و ایدئولوژی و حمایتهایی که داشتند به کجا کشیده شدند؟! مزدوری صدام و الان هم مزدوری برای عربستان و آمریکا و اسرائیل! این آخرین راه برای حاملان گفتار نفرت است. وقتی همه چیز ذیل مبارزه نفرتزا بر علیه جمهوری اسلامی خلاصه میشود دیگر همه چیز توجیه میشود. توهین و فحاشی و ترولبازی جلوی اعمال مجاهدین خلق شوخی است اما مسئله اینجاست که حد نهایی این گفتار همین مجاهدین خلق است نه هیچ چیز دیگر. ترس من هم همین است. به همین دلیل فکر میکنم باید در این مورد بحث کنیم و بتوانیم تبیین دقیقی از آن داشته باشیم. و البته امیدوارم دانشگاههای و موسسههای پژوهشیها ما به این موضوع ورود پیدا کنند. ما نیاز داریم که بستر، مکانیزم تاثیر و ابعاد مختلف این گفتار نفرت را به طور نظری مشخص کنیم. این برای کشور ضروری است.
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1345837937594916865
میرزا