۱۴۰۰ دی ۱۰, جمعه

اختلاف مذهبی؛ ضرورت دولت سکولار و رواداری مذهبی


 

شبکه چهارم صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران برنامه‌ای پخش می‌کند به نام «سوره» که در آن برخی از حجت‌الاسلام دکتر‌ها قرار است مسائل دینی را به صورت «علمی» به بحث بگذارند. فصل دوم این مجموعه در مورد واقعه سقیفه بنی‌ساعده بود. بعد از پخش یک یا دو برنامه «بنا بر ملاحظاتی» پخش این برنامه متوقف شده است و ادامه آن به آینده‌ای نامعلوم موکول شده است. در کل این داستان نکته‌های عبرت‌آموز زیادی است برای آنان که بیاندیشند!
نکته اول این است که آیا کارشناسان اهل سنت و جماعت هم می‌توانند مانند کارشناسان شیعه به این برنامه بیایند و از موضع اعتقادی خود دفاع کنند؟ یا اینکه می‌توانند از بودجه و امکانات عمومی استفاده کنند و در شبکه‌های سراسری برنامه‌ای در دفاع از اصول خود بسازند یا به بحث «علمی» بپردازند؟ به نظر نمی‌آید چنین امکانی وجود داشته باشد. لذا تا آن زمان هرگونه بحث «علمی» منصفانه بلاموضوع است. 
نکته دوم اینکه اساسا چگونه می‌شود در مورد تاریخ و اصول اعتقادات تشیع صحبت کرد و در مورد واقعه سقیفه بحث نکرد. وقتی چنین امکانی وجود ندارد برای چه برنامه می‌سازند؟ اما در عین حال بحث «علمی» در مورد رخداد سقیفه یعنی چه؟ یعنی دقیقا قرار است غیر از دفاعیه چه کار دیگری بکنند؟ اساسا ۱۴۰۰ سال شیعیان دنیا منتظر بودند که ناگهان عده‌ای حجت‌الاسلام دکتر در شبکه چهار و صدا و سیما بیایند از حقانیت شیعه دفاع کنند؟ همان یک برنامه‌ای که پخش شد معلوم بود که مطلقا هیچ چیز جدیدی در آن وجود ندارد. بیان مکرر همه آن مسائلی است که همیشه به اشکال مختلف بیان شده است. 
نکته دیگری که به نظر می‌آید تناقضات اعجاب‌آور گفتمان مسلط در جمهوری اسلامی است. از یک طرف حکومت خود را حکومت اسلامی تراز می‌داند و حاکم خود را ولی امر مسلمانان جهان می‌داند و نظریه مسلط را شکلی از نظریه امت و امامت معرفی می‌کند. از طرف دیگر خودش را نماینده شیعیان هم معرفی می‌کند. حکومتی است بر مبنای قرائتی شاذ از نظریه ولایت فقیه که تقریبا اکثریت مطلق شیعیان با آن مخالف اند. اما به هر حال ادعاهای شیعه‌گرایانه‌ای دارد. ولی در همین نظام سیاسی امکان پخش برنامه‌ای در دفاع از نظریه شیعیان در مورد سقیفه وجود ندارد! 
بحث در مورد اختلافات عقیدتی مذهبی معمولا حل نمی‌شود. در واقع در هیچ دینی هم حل نشده است. قرار هم نیست حل شود. تلاش‌های روشنفکران/نواندیشان/اصلاح گرایان دینی از یک طرف و اسلام‌گرایان سیاسی برای حل الهیاتی یا سیاسی اختلافات عقیدتی شیعه و سنی در طول تاریخ و به ویژه در قرن اخیر شکست خورده و در آینده هم محکوم به شکست است. اساسا در مواجهه با چنین اختلافاتی دو کلان راه وجود دارد. یا جنگ مذهبی است و یا تساهل رواداری دینی. 
گفتار مسلط در جمهوری اسلامی و حجت‌السلام‌دکترهای حامل این گفتار نه می‌توانند جنگ مذهبی کنند و نه می‌توانند رواداری مذهبی را بپذیرند. چرا که هیچ کدام اینها در حکومت دینی و دین سیاسی ممکن نیست. در حکومت دینی امکان تساهل مذهبی وجود ندارد چرا که پیش فرض آن بی‌طرف بودن حکومت در امور دینی و دولت غیر دینی است. طبعا جنگ دینی هم نمی‌خواهند و نمی‌توانند چون چنین جنگی چیزی جز آشوب و شکست برای همه نیست به ویژه برای حکومتی که ادعاهای امت‌گرایانه و پان‌اسلامیستی دارد. 
اما این دعواهای روی هم رفته نتایج مثبتی هم دارد. اینکه ضرورت یک دولت غیردینی و تساهل و رواداری مذهبی را بیش از هر زمان دیگری برجسته می‌کند. تنها در یک دولت غیردینی و در یک رژیم سکولار سیاسی است که دولت در امور مذهبی کم و بیش بی‌طرفی اختیار می‌کند و همه گرایش‌های مذهبی در چهارچوب صلح اجتماعی می‌توانند از عقاید خود دفاع کنند بدون اینکه مجبور به سکوت بشوند یا هویت و اصول عقاید خود را قربانی ایده‌های وحدت‌گرایانه و ایدئولوژیک کنند. در چنین دولتی است که مدافعان و مخالفان سقیفه می‌توانند به طور مسالمت‌آمیز در فضای عمومی نظرات خودشان را مطرح کنند و اما در عین حال مجبور خواهند بود که لااقل همدیگر تحمل کنند. در چنین فضایی است که دولت هم از امنیت همه گرایش‌های مذهبی حفاظت می‌کند و هم جلوی هرگونه اقدام خشونت‌امیز را هم خواهد گرفت. حتی دعواهای مذهبی هم نتایج مثبتی می‌تواند داشته باشد!

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1476574405371346950


س.ا.ک

۱۴۰۰ آذر ۴, پنجشنبه

«به درد خود بساز، چندان که با تو بسازد»

 
مولا در جایی می‌گوید: «أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَالاَْلَمِ تَرْضَ أَبَداً» (حکمت، ۲۱۳). ترجمه تحت‌الفظی‌اش می‌شود «چشم خود را بر خاشاک رنج ها فرو بند تا همیشه راضى باشى» که البته بار معنایی جمله را نمی‌رساند. در واقع این جمله نگاه وجودی مولا را به درد و رنج نشان می‌دهد. رنج، مانند خاک و خاشاکی است که در چشم می‌رود و گریزی از این نیست و تنها را مواجهه این است که چشمانت را نیمه‌باز بگذاری. در واقع «أَغْضِ» به معنای نزدیک‌ کردن دو پلک است. نه آنقدر که باز محسوب شود و نه آنقدر که بسته شود. خار در چشم هم همین جا معنا می‌دهد. برای رضایت باید این رنج را تحمل کنی.باید بپذیری که همه خاری در چشم داشته باشی و هم همیشه با چشمانی نیمه‌باز به زندگی نگاه کنی. اگر چشمانت را باز کنی و دنیا را به شکل دیگری ببینی، درد نابودت می کند. اگر چشم‌ها را ببندی، شاید که تحمل درد آسان‌تر شود، اما کدام انسانی است که با چشمان بسته می‌تواند زندگی کند؟ نابودی از راه دیگری می‌رسد. ما به حکم انسان‌ بودن در درد و رنج هستم. به تعبیر قرآنی آن «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ» که آدمی را در رنج و محنت بیافریدیم (۹۰:۴). رنج انسان وجودی است و به هیچ لطایف الحیلی نمی‌توان از آن فرار کرد. ما مرگ عزیزان‌مان را می‌بینیم، ما تنهایی‌ وجودی را حس خواهیم کرد، ما با رنج هم‌میهنان رو به رو خواهیم شد، ما با درد روحی و جسمی شدید مواجه خواهیم شد، ما شر طبیعی و غیرطبیعی را خواهیم دید و روزی هم قطعا خواهیم مرد. «کلُّ مَنْ عَلیها فَان» (۵۵:۲۶). این بخشی سرنوشت مقدر ماست. از زمانی که به دنیا می‌آییم با آن رو به رو خواهیم شد تا زمان مرگ و در این موقعیت بحرانی، به طرز غم‌انگیزی رهاییم. به قول سایه:‌

در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی

راهی که مولا در برابر ما قرار می‌دهد، به نظر تنها راهی است برای احساس رضایتی، هر چند اقلی، در این موقعیت رنج‌آور. رضایتی که توام با تحمل رنج است! جای دیگری می‌گوید:‌ «اِمْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَى بِكَ» به درد خود بساز، چندان که با تو بسازد. (حکمت، ۲۷). درد خواهد بود و از بین نخواهد رفت حتی اگر نخواهیم و نپذیریم. پس مولا به ما می‌گوید که با چشمانی نیمه‌بسته هم درد را تحمل کنیم و هم کمی از راه را ببینیم و هم به طور مطلق بپذیریم که این موقعیت دردناک بخشی از وجود ماست و هرگز از آن را رها نخواهیم شد. 


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1452737349012672513


س.ا.ک

۱۴۰۰ آذر ۲, سه‌شنبه

تغییر سلطنت، پادشاهی رضا شاه و تعطیلی اساس مشروطیت


دیروز این عکس را در جایی دیدم. در توضیح آن آمده بود که این عکس مرحوم ذکاءالملک فروغی، مربوط به مراسم اعلان عمومی مصوبه ۹ آبان ۱۳۰۴ دوره پنجم مجلس شورای ملی ست. مصوبه‌ای که سلسله قاجاریه را منقرض و رضا خان پهلوی را تا زمان تعیین و تکلیف نهایی سلطنت در مجلس موسسان به مقام شاهی می‌رساند. اتفاقی که ظرف یکی دو ماه بعد رخ می‌دهد و مجلس موسسان رضا شاه را به عنوان پادشاه ایران منصوب می‌کند. این عکس در واقع مربوط به یکی از نقاط عطف تاریخ کشورمان است. تا آنجا که می‌دیدم، دو روایت مسلط در مورد این واقعه وجود دارد. یکی روایت تاریخ‌نگاری رسمی دوره پهلوی و سلطنت‌طلبان است که تصویری از ایران غرق در فساد و تباهی خاندان قاجار ارائه می‌دهند و همچنین بر اساس این روایت، رضا خان پهلوی و رضا شاه بعدی را به عنوان ناجی ایران در این دوره معرفی می‌کند که به اصرار مردم سلطنت را پذیرفته است. روایت دوم، تاریخ‌نگاری چپ و نیز روایت مسلط در جمهوری اسلامی است که ضمن تایید تباهی مطلق دوره قاجار، رضا شاه را به عنوان عامل بیگانه یا فردی معرفی می‌کنند که با کمک بیگانگان و با ارعاب و ترس به این مقام رسیده بود.
واضح است که دوی این روایت‌ها بیشتر از اینکه تاریخ‌نگاری باشد، روایت‌های ایدئولوژیک روشنفکرانی است که در دوره‌ای برای کسب قدرت سیاسی شروع به دفاع یا مبارزه با رژیم مسلط کرده بودند. نقد هر دو روایت به نظرم ضروری است. اما وقتی با خودم بلند بلند فکر می‌کنم، چند نکته به ذهنم می‌رسد.
اول اینکه به لحاظ حقوق اساسی به نظر می‌رسد که مجلس شورای ملی، چنانچه نماینده واقعی اراده عمومی ملت باشد، اختیار خلع سلطنت شاه یا خاندان شاهی و تغییر مقام سلطنت را دارد. چرا که در سنت مشروطه، پادشاهی با اینکه موهبتی الهی در نظر گرفته می‌شد، اما از طرف مردم به شخص شاه مشروطه داده می‌شود و خود این مردم، با شرایطی، می‌توانستند که این مقام را از شاه یا خاندان سلطنت پس بگیرند. در واقع سلطنت و استمرار آن در یک خاندان سلطنتی بیش از اینکه ریشه حقوقی صرف داشته باشد، در میزان مشروعیت آن خاندان و قدرت سنت‌های حاکم بر آن رژیم سیاسی استوار است. مثلا امروز و به طور حقوقی پارلمان بریتانیا امکان خلع شاه را دارد و حتی می‌تواند رژیم حاکم بر کشور را هم تغییر دهد اما حتی تصور چنین اتفاقی، با توجه به ریشه‌های عمیق و کهن رژیم سلطنت مشروطه در این کشور، ناممکن به نظر می‌رسد.
از یک زاویه دیگر هم می‌شود به این رخداد نگاه کرد. از نگاه تاریخ مشروطه ایران است. اینکه جایگاه انقراض سلسله قاجار و تاسیس سلسله پهلوی در تاریخ دولت مشروطه ایران کجاست و چگونه باید آن را تفسیر کرد؟ به نظرم مهمترین چراغ راه ما در مورد این رخداد سخنرانی مرحوم دکتر محمد مصدق در همان جلسه تاریخی است. این را باید توضیح داد که در آن جلسه و با توجه به فضای ارعاب و ترسی که ماه‌ها بر کشور حاکم بود، تنها پنج نفر، یعنی دکتر محمد مصدق، سید حسن مدرس، سید حسن تقی‌زاده، یحیی دولت‌آبادی و حسین علائی با این طرح مخالفت کردند. بعلاوه اینکه رئیس وقت مجلس، مرحوم حسین پیرنیا (موتمن الملک) استعفاء داده بود و ده‌ها نماینده دیگر مجلس، از جمله مرحوم میرزا حسن مستوفی‌الممالک در روز رای‌گیری غایب بودند.
لب لباب سخنرانی مرحوم دکتر مصدق این بود که اگرچه خلع شاه از پادشاهی از جمله حقوق مردم است اما ادغام دو نهاد سلطنت و حکومت «ارتجاع و استبداد صرف» است. مرحوم دکتر مصدق به درستی به بنیادی‌ترین اصل حاکم بر رژیم پادشاهی مشروطه اشاره می‌کند که همانا تفکیک مطلق دو نهاد پادشاهی و نهاد حکومت است. اینکه در پادشاهی مشروطه، شاه بری از مسئولیت است و حق دخالت در حکومت را ندارد و کلیه امور حکومتی، کشوری یا لشکری، از طریق مجلس شورا و نهادهای قانونی کشور اعمال می‌شود و وزرای مسئول حکومت نیز علاوه بر مجلس، به نخست‌وزیر و کابینه نیز پاسخگو اند. دکتر مصدق توضیح می‌دهد که رضا خان پهلوی نخست‌وزیر خوبی است. حتی به عنوان فرمانده کل قوا نیز او را تایید می‌کند. اما هشدار می‌دهد که شاهی که هم رئیس حکومت باشد و هم فرمانده کل قوا چیزی جز استبداد نیست و با قانون اساسی، اساس مشروطیت و آزادی‌خواهی به طور بنیادین در تضاد است.
تاریخ نشان داد که هشدار آن مرحوم کاملا درست بوده است. تغییر سلطنت و پادشاهی رضا شاه و محمدرضا شاه چیزی جز تعطیل شدن اساس مشروطیت نبود. رضا خان پهلوی احتمالا نخست‌وزیر خوبی می‌شد. نخست‌وزیر مقتدی که می‌توانست با اقتدار حکومت کند و همچنین تفکیک دو نهاد سلطنت و حکومت را به خوبی برقرار کند. اما او چنین نکرد. با ادغام دو نهاد عقب‌گردی عمیق در دولت مشروطه به وجود آورد. ممکن است در پاسخ به این ادعا در مورد «اقدامات خوب» رضا شاه صحبت شود. اقداماتی مانند ارتش متحدالشکل، آموزش عمومی، تاسیس دانشگاه، دیوان‌سالاری جدید و دادگستری مدرن یا راه آهن سراسری و چیزهایی از این دست. در پاسخ باید گفت که امروز و با پیشرفت مطالعات ایران قجری می‌توانیم بگوییم که تقریبا بخش بزرگی از این «اقدامات» از تاسیسات رضا شاه نبود. در واقع دهه‌ها پیش از او دانشگاه ایرانی، مانند مدارس عالی علوم سیاسی و حقوق و نیز مدرسه دارالفنون، تاسیس شده بود. ارتش متحدالشکل از زمان ولایتعهدی عباس میرزا نائب السلطنه در تبریز تشکیل شده بود، تلاش‌ها برای آموزش عمومی، راه آهن سراسری، دادگستری و بروکراسی جدید به پیش از دوره رضا شاه باز می‌گردد. قطعا رضا شاه قدم‌های بزرگی در این مسیر برداشت. اما هیچکدام این اقدامات در ذیل نهاد سلطنت نبود. اساسا قرار هم نبود که شاه مشروطه اقدامی کند که خوب یا بد تفسیر شود. رضا شاه، در عنوان رضا خان پهلوی و در مقام رئیس‌الوزرای دولت مشروطه هم می‌توانست همه این اقدامات را انجام دهد بدون اینکه قانون اساسی مشروطه را این چنین زیر پا بگذارد.
از این بابت به نظرم با بازخوانی تاریخ‌نگاری ایران معاصر، یعنی از زمان شکست ایران در جنگ‌های با روسیه و آن «وهن بزرگ» تا تاسیس دولت مشروطیت و بحران‌های بعد از آن و سرانجام انقلاب اسلامی، بهتر می‌توانیم به جایگاه انقراض قاجاریه و سلطنت پهلوی‌ها در تاریخ معاصر کشور پی‌ببریم.
بدعت پهلوی‌ها، به ویژه رضا شاه، در نادیده گرفتن اساس مشروطیت در همان روزهای استعفاء یا خلع او از سلطنت برای آگاهان به امور مشخص بود. مرحوم محمدعلی فروغی، به عنوان اولین و آخرین نخست‌وزیر رضا شاه که دوره‌های انتقالی بین سلطنت قاجار و پهلوی و همچنین سلطنت رضا شاه و محمدرضا شاه را مدیریت کرده بود، در نطق عمومی ۱۵ مهر ۱۳۲۰ و به فاصله کمتر از یک ماه از خلع شاه سابق، از نادیده گرفتن نص و روح مشروطیت در دوره رضا شاه پهلوی سخن می‌گوید و به صراحت خطاب به مردم می‌گوید که «اگر درست توجه کنید تصدیق خواهید کرد که در مدت این سی و پنج سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی یعنی مجری و محترم بودن قانون برخوردار بوده باشید و چندین مرتبه حکومت ملی یعنی اساس مشروطیت شما مختل شده است.»
تاریخ‌نگاری معاصر ایران معرکه جدال ایدئولوژی‌های مختلف است. در واقع بیش از اینکه تاریخ‌نگاری باشد، ایدئولوژی‌بافی است. از جمله تاریخ‌نگاری انقراض سلطنت قاجاریه و پادشاهی خاندان پهلوی که امیدوارم بار دیگر مورد بازخوانی همه جانبه قرار گیرد.


س.ا.ک 

۱۴۰۰ شهریور ۱۰, چهارشنبه

فساد عوام و ضرورت دوباره دفاع از میهن‌دوستی به مثابه راهی برای سعادت در شهر

این چند روز عکس‌ها و توییت‌هایی منتشر شد از برخی از ایرانیانی که در حال رفتن از کشور، با عباراتی مانند «خلاص شدم» و یا «از آن خراب شده رفتم» و مانند اینها به توصیف وضعیت خودشان یا کشور پرداختند. احتمالا بسیاری از ما از این عبارات توهین‌‌آمیز آزار دیدیم. حتی واکنش‌های زیادی را هم مشاهده کردم. اما به نظرم باید کمی جدی‌تر به این وضعیت فکر کنیم. در واقع می‌خواهم بگویم مشکل از آنجا شروع می‌شود که خیلی از ما از «عوام» انتظار فرهنگ والا و فاخر داریم. تا آنجا که من می‌فهمم چنین تصوری از «عوام» یک توهم است. طبع عامه هرگز با فرهنگ والا هماهنگی نداشته و ندارد. به قولی «طبع غالب مردم رو به فساد است و در این هیچ شکی نیست». در واقع می‌شود گفت که «عوام» در همه جا و همه زمان‌ها همین اند و کار زیادی هم در برابر فساد آنان نمی‌شود کرد. حتی به نظرم تلاش برای آگاهی‌بخشی، تعلیم و تربیت و حتی مراقبت و تنبیه هم توهم است. مسئله عوام همیشه بوده و خواهد بود. فکر می‌کنم که تنها کاری که می‌شود کرد این است که شرایط را برای افتادن به چاه ویل تباهی و فساد سخت کرد. مثلا می‌شود تصور کرد که کشورهایی که روحیه میهن‌دوستی در آنها به خوبی تعلیم داده شده، فقر و تبعیض کمتری در آنجا وجود داشته باشد، حکومت‌های آنها مشروعیت و کارآمدی نسبی داشته باشند و چیزهایی مانند این، امکان فساد عوام نیز کمتر است. البته این به معنای این نیست که فساد از بین می‌رود. به هیچ وجه. در همین چند سال اخیر شاهد تصمیم‌هایی در پیشرفته‌ترین و دموکراتیک‌ترین کشورها بودیم که رای عامه مردم در آن تاثیر بسیار زیادی داشت. مثلا برگزیت در بریتانیا یا حکومت ترامپ در آمریکا که بخش زیادی از آن با کمک عامه مردم شکل گرفت. اما می‌شود گفت که تاثیر تخریبی تصمیم‌های عامه مردم در چنین کشورهایی به نسبت کشورهای دیگر کمتر است. اما برعکس، در کشورهایی با حکومت استبدادی، نامشروع و ناکارآمد، اخلاق ملی بسیار سریع‌تر و عمیق‌تر فاسد می‌شود. در همین کشور ما می‌توانید این نکته را به طور واضح مشاهده کنیم. اینجاست که نقش آن بخش میهن‌پرست جامعه برجسته می‌شود. اساسا می‌شود ادعا کرد که یک ملت روی فضائل این بخش ساخته می‌ایستد و ساخته می‌شود. کسانی که مهمترین خویش‌کاری خودشان رو خدمت به کشور می‌دانند و آن را راهی برای رسیدن به سعادت در نظر می‌گیرند. از کارگر و کارمند بگیرید تا سرمایه‌دار و روزنامه‌نگار. و والاترین و شریف‌ترین فضیلت هم متعلق به کسی که جانش رو می‌گذارد، شهید!
اشتراوس توضیحی دقیقی از نسبت میان سعادت یا حس سعادت و ملیت می‌دهد. به عقیده او، و طبعا بسیاری از قدما، سعادت واقعی جز از طریق رسیدن به حقیقت ممکن نیست. اما چنین سعادتی در اختیار محدود افرادی است که فیلسوف نامیده می‌شوند. در نتیجه برای اکثریت مطلق انسان‌ها این راه بسته است. اما راه دیگری وجود دارد و آن هم سعادت در شهر سیاسی یا مدینه است. افرادی عادی یا غیر فیلسوف، از طریق میهن‌دوستی می توانند در شهر به سعادت برسند. این سعادت از طریق تلاش شهروندان یک کشور است برای رساندن کشور خود به والاترین و بهترین‌ها چیزها. و این راهی است برای رستگاری. به نظر اشتراوس حتی دین هم در نهایت در همین موقعیت معنا می‌دهد. دین یک اجتماع سیاسی باید در نهایت مقوم دولت و ملت آن اجتماع باشد. دین باید دین ملی باشد. به قول جان لاک باید دین مدنی باشد. در واقع می‌توان نتیجه گرفت که ملیت و دین مهمترین حلقه اتصال ملت و دولت هستند. مهمترین قدرت برای رستگاری عامه مردم. حفاظت از این عناصر ملی، یعنی حفاظت از راهی برای سعادت و رستگاری عامه مردم. اهمیت فوق‌العاده ملیت و عناصر ملی، در اینجا ملیت ایرانی، نه برای صرف غرور ملی، بلکه برای حفاظت از همه مردم و باز کردن راهی برای سعادت بنیادین در کشور است.

از همه این بحث نتیجه می‌گیرم که از غوغای عوام را نباید زیادی جدی گرفت. شاید آزاردهنده باشد، اما به طور کلی کار زیادی نمی‌شود کرد. تا زمانی که کسی در قلمرو عوام الناس حضور دارد، تن دادن به چنین مفاسدی کم و بیش طبیعی است. به ویژه در شرایط امروز ما که تا اطلاع ثانوی زمانه همین رذائل است. می‌شود کاملا تصور کرد که در زمانه‌ای دیگر همین بخش از عوام بیرق میهن‌دوستی به دست بگیرند و همراه با دیگر هم‌وطنان خود به جای طعن و زخم‌زبان، قدمی برای میهن خود بردارند. شاید این دوران جدید به زودی آغاز شود. نمی‌دانم! اما تا آن زمان و در این دوران سخت، به جای جدل بی‌حاصل با حاملان این رذائل و در غم و اندوه فرو رفتن، بهتر است از شعله‌های حب وطن در قلب خود حفاظت کنیم که تنها راه  سعادت کشور و رستگاری روح در دنیا از همین طریق است. از طریق دفاع از میهن، که باید از آن دفاع کرد؛ چه به نام، چه به ننگ!
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1432626476512387072


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1418901634873184261





س.ا.ک



۱۳۹۹ بهمن ۲۳, پنجشنبه

انقلاب اسلامی و مسئولیت شاه مشروطه


۴۲ سال از انقلاب اسلامی گذشته است. تا آنجایی که من به خاطر دارم، برخی از پهلوی‌چی‌های قدیم یا دوستانی که به حق از نتایج انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی سرخورده اند به طور مداوم برخی از حرف‌ها را تکرار می‌کنند. یکی از آن ادعاها این است که اگر مرحوم محمدرضا شاه پهلوی به جای فلان کار، بیسار کار را کرده بود، انقلاب نشده بود. مثلا اگر سرکوب به جای آبان از تابستان شروع کرده بود یا اگر کشور را ترک نکرده بود. و من همیشه هم با خودم می‌گویم که مگر شاه مشروطه قرار بود کاری کند!؟ بهتر بگویم، اصلا مهمترین مشکل آن مرحوم این بود که می‌خواست کاری انجام دهد! در حالی که شاه مشروطه بنا بر قانون اساسی و سنت‌های مشروطه بری از هرگونه مسئولیت بود. نهاد پادشاهی برقرار بود و وجود داشت، چون تاریخ دولت در ایران، تاریخ شاهنشاهی بود. حضور شاه و نهاد شاهنشاهی نمادی برای استمرار تاریخی دولت ایران بود. بنا بود شاه مشروطه، نمادی برای حفاظت از دین و مذهب رسمی باشد. قرار بود نماد سنت‌ها و آیین‌های ملی کشور باشد. قرار بود سلطنت و پادشاهی کند، نه حکومت. اختیار حکومت به مردم تفویض شده بود. حکمرانی از حقوق ملت بود. قرار نبود شاه کاری بکند. اصلا شاهی که قرار باشد کار، خوب یا بد، انجام دهد دقیقا چه فرقی با ولی فقیه جمهوری اسلامی دارد!؟ فردی هم فرمانده نیروهای مسلح باشد، هم قانون‌گذار باشد و خودش را هم فراتر از نهاد مجلس و قانون بداند، هم برخلاف قانون در ریزترین امور اجرای و حکومتی دخالت کند، هم قاضی و دادستان عزل و نصب کند و هم امور شرکت نفت و ساواک و صدا و سیما و تولیت آستان‌های مذهبی و چه و چه مداخله کند! شیوه حکمرانی شاه سابق یا بهتر بگویم اساسا اصرار او برای اعمال خلاف قانون و عرف مشروطیت تا سر حد مشارکت اساسی در کودتای خارجی باعث فلج شدن قانون، نظم و نهادهای ناشی از انقلاب مشروطیت شده بود. همه اینها در حالی است که پادشاهی مشروطه معقول‌ترین و متناسب‌ترین رژیم سیاسی برای ایران بود. یعنی هم ملی بود، هم مذهبی بود و هم مدرن بود. نمی‌شود امروز در رثای دستاوردهای مشروطه سوگواری کرد و از تلخی‌های بسیار دوران جمهوری اسلامی و نهادهای ناشی از انقلاب اسلامی انتقاد کرد، اما هیچ مسئولیتی برای کسی قائل نشد که اصلا قرار نبود هیچ مسئولیتی برعهده بگیرد.
بحثم اصلا اخلاقی نیست. شخصا معتقدم روزی پروپاگاندای جمهوری اسلامی کم اثر خواهد شد و تاریخ قضاوت منصفانه‌تری در مورد دوران پهلوی دوم و شاه خواهد کرد. اما این به معنای برائت محمدرضا پهلوی نسبت به اتفاقات منجر انقلاب اسلامی نیست و نخواهد بود. هنر می‌خواهد که حاکم مطلق چند دهه در کشور کاری کند که مردم تصور آخوندی را در ماه ببینند!
بماند که به قول مرحوم ایرج افشار «اگر» در تاریخ واژه بی‌بند و باری است!


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1358028565762179074

میرزا

۱۳۹۹ دی ۱۶, سه‌شنبه

در برابر نفرت‌پراکنی چه باید کرد؟

همان طور که در پست پیش گفتم، تجربه در معرض نفرت‌پراکنی و توهین، فحاشی و ترول‌بازی قرار گرفتن اتفاقی است که هر با ممکن است برای هر کسی شک‌آور باشد.شخصا  بارها و بارها سیبل ترول‌های سایبری قرار گرفته ام. اما هر بار اصل این اتفاق برایم جدید است. هنوز می‌تواند برای شک‌آور و دردناک باشد. تصور هم نمی‌کنم هیچ آدم عاقلی از اینکه مورد هجوم قرار بگیرد خوشحال باشد. طبعا بحث تنها مربوط به حساب‌های جعلی و پروژه‌های رسانه‌ای - امنیتی داخلی و خارجی نیست. بیشتر منظورم آدم‌هایی است که آگاهانه و یا ناآگاهانه بخشی از این فرایند توزیع نفرت اند. افرادی که شاید در زندگی عادی، انسان‌های معقولی باشند اما وقتی در دایره نفرت قرار می‌گیرند به افرادی کاملا متفاوت تبدیل می‌شود. آنقدر که دیگر برایشان حتی آشنایی دور و نزدیک با افرادی که به آنان توهین می‌کنند، هیچ اهمیتی ندارد. هدف فقط تحقیر و پخش نفرت و فراهم کردن بساط فحاشی است. 
سوالی که برایم پیش می‌آید این است که در برابر این نفرت‌پراکنی چه واکنشی باید نشان داد؟ الان بلند بلند دارم فکر می‌کنم. چون هنوز مکانیزم این نفرت برایم مشخص نیست. هنوز نمی‌دانم چطور و چرا فردی ممکن است تا این حد کینه‌توز باشد. اما روی هم رفته این اتفاقات من را یاد رفتار مهندس میرحسین موسوی در مناظره‌های انتخاباتی سال ۸۸ و ماه‌های اعتراض بعد می‌اندازد. بعد از آن مناظره تاریخی با احمدی نژاد و دیدن دریدگی و وقاحت او، از مهندس موسوی سوال کردند که چرا در حین مناظره اینقدر شکه بودی؟ مهندس موسوی توضیح داده بود که او باور نمی‌کرد که فردی در مقام ریاست جمهوری کشور و کسی که به هر حال او را دیده می‌شناسد و می‌شناخت به هر دلیلی، چنین شأن و شخصیت خود را پایین بیاورد و زبان به تهمت و افترا باز کند. (مضمون) واضح است که آن مورد، اولین باری نبود که مهندس در معرض چنین رفتاری قرار گرفته بود. در تمام طول  دوران نخست‌وزیری چنین رفتاری با او شده بود. اما همچنان برایش شک‌آور بود. اما مهندس چه کرد؟ نکته‌ای که می‌خواهم بیرون بیاورم شکل پاسخ مهندس به این نفرت‌پراکنی بود. او نه نفرت و کینه را با نفرت و کینه پاسخ نداد. در تمام طول‌های ماه‌های بعد و حتی تا امروز هرگز از مسئولیت اخلاقی و شهروندی و دینی خود خارج نشد. با اینکه می‌بینیم هنوز هم بنگاه‌های دروغ‌پراکنی وابسته به حاکمیت هیچ فرصتی را برای تهمت و توهین نسبت به او از دست نمی‌دهند. همین چند روز پیش وزیر پیشین اطلاعات گفته بود که موسوی حتی از پیش از انقلاب در تور نهادهای امنیتی کشورهای خارجی بود! منظورم این است که سطحی از نفرت بر علیه موسوی پراکنده شده که ترول‌بازی چند حساب توییتری جعلی و غیر جعلی جلوی آن 
شوخی است. اما پاسخ مهندس به همه این تهمت‌ها این فقرات درخشان از بیانیه شماره ۱۳ در ۷ مهر ۱۳۸۸ بود.
 
 «آخرین جمعه از رمضان امسال را در میان کسانی حاضر شدم که جمعی از آنان با مشت‌های گره کرده به پیشوازم آمده بودند و برایم آرزوی مرگ داشتند. در مسیر پر هیاهویی که با یکدیگر همراه شده بودیم سیمایشان را مرور می‌کردم و می‌دیدم‌ که آن چهره‌ها را دوست دارم. و می دیدم پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.»

مسئله اصلی همین جاست. «پیروی ما چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد». اگر مسئله اصلی ما ایران باشد، هیچکس در پیروزی آن شکست نمی‌خورد. اگر مسئله ما چیزی غیر از ایران باشد، پیروزی ما برای آنها شکستی دردناک است. توضیح این امر شاید دشوار به نظر برسد. طبعا منظورم پروژه‌های رسانه‌ای - امنیتی نیست. منظورم کسانی است به هر دلیلی وارد این حلقه آتشین نفرت شده اند و حاضرند برای دستمالی، قیصریه‌مان را به آتش بکشند. این فقرات بیانیه مهندس شاید تلاشی باشد برای دعوتی این افراد به تفکر در مورد خشم‌هایی که شاید قابل فهم باشد اما قطعا نباید تبدیل به نفرت و کینه و اعمالی خارج از شئونات ملی شود. 
در کنار این دعوت به تفکر و گفتگو یک نکته دیگر را هم نباید از نظر دور داشت. به هیچ وجه نباید تسلیم این نفرت‌پراکنی شد. فحاشی و توهین و تهدید حتما تلخ است. اما تلخ‌تر از این خواهد بود که از این افراد یا پروژه بترسیم و این ترس مانع انجام وظیفه ملی و تکلیف اخلاقی و شهروندی برای صیانت و دفاع حداکثری از مصالح عمومی و منافع ملی کشور شود. نباید تسلیم صحنه‌آرایی خطرناک پروژه‌های رسانه‌ای - امنیتی و متاسفانه افراد جاهلی شد که تصور می‌کنند نفرت‌پراکنی و همراهی با این پروژه‌ها، ولو مقطعی، سعادتی برای آنان به همراه خواهد داشت. 
به نظرم این دو نکته را باید برای افرادی که به هر دلیلی، جهل یا خشم یا خطای تحلیلی، وارد دایره نفرت‌پراکنی بر علیه هم‌وطنان خود شده و گاهی حتی در مسیر پروژه‌های رسانه‌ای - امنیتی خارجی و داخلی پیش می‌روند، به طور واضح و روشن مشخص کرد. خط قرمز ما ایران است. در پیروزی برای ایران کسی شکست نخورده است. اختلاف نظر‌ها و اختلاف تحلیل‌ها هر چقدر هم که زیاد باشد دلیلی برای نفرت‌پراکنی ایجاد نمی‌کند. می‌شود با گفتگو حداقل تنش‌ها و حتی بحران‌ها را اگر نه حل، اما کنترل کرد. اما در عین تصور باطلی کرده اند که فکر می‌کنند با تهمت و توهین و تهدید و فحاشی و باز کردن بساط دریدگی افراد دیگر را از حق اظهار نظر و عمل به وظیفه ملی، اخلاقی و شاید هم دینی‌شان برای صیانت از میهن‌شان محروم کنند. کسی را نرسیده که حتی در مغز خودش چنین تصوری بکند! ‌فتامل جدا


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1345400765909753858

میرزا گیلانی

۱۳۹۹ دی ۱۵, دوشنبه

در ضرورت تبیین گفتار نفرت

 

چند روز اخیر به دلایلی کاملا نامربوط بار دیگر مورد حمله ترول‌های توییتر قرار گرفتم. ده‌ها گزارش دروغ به توییتر،‌انواع و اقسام دروغ و توهین و فحش شخصی و حتی تهدیدهای آن چنانی! فضای بسیار ناامنی که تصور نمی‌کنم هیچ فرد معقولی علاقه داشته باشد در آن قرار بگیرند. با حساب‌های فیک پروژه‌های امنیتی - رسانه‌ای کاری ندارم. آنها پول می‌گیرند که دست به چنین ترول‌بازی‌هایی بزنند. اما تعجبم این بود که بسیاری از کسانی که توهین می‌کنند و فحش می‌دهند و بساط فحاشی را پهن می‌کنند افراد حقیقی هستند که با نام یا بی‌نام دست به این نفرت‌پراکنی می‌زنند. نکته اصلی برایم همین بود؛ گفتار نفرت!

در چند سال‌ اخیر ده‌ها پروژه رسانه‌ای - امنیتی در خارج از کشور راه افتاده است. بودجه‌های کلان در اختیار موسساتی قرار گرفته که که کارشان این است که روح و روان جامعه ایران را هدف قرار بدهند. این البته غیر از بودجه‌های امنیتی - رسانه‌ای است که توسط نهادهای دولتی و با بودجه عمومی کشور راه افتاده است. یعنی شبکه‌های احتماعی آن لاین ما الان عرصه تاخت و تاز پروژه‌های مختلف رسانه - امنیتی حکومتی و خارجی است. وجه مشترک این پروژه هم نفرت است. به لحاظ شهودی می‌توانم ببینم پروژه رسانه‌ای - امنیتی مانند آزادی‌های یواشکی تا چه حد بر گفتار نفرت استوار است. اما ابعادش برایم پوشیده است. بحث نظری مفصلی در این مورد نشده است. یعنی ما هنوز نمی‌دانم مکانیزم این نفرت چیست؟ چگونه تاثیر می‌گذارد؟ چطور است که افراد عادی و معقولی که در معرض آن قرار می‌گیرند در تحولی بعدی تبدیل به بمب‌های نفرت می‌شوند. و سوال‌های بسیار زیادی در این مورد. 

علی القاعده این پژوهش‌های باید در دانشگاه‌ها و موسسات پژوهشی کشور انجام بشود. اما متاسفانه دانشگاه‌های ما درگیر کارهای دیگری هستند و حتی مشکل را حس نکرده اند. در نهادهای دانشگاهی خارج از ایران هم عموما وضع برعکس است. یعنی با قلب واقعیت و جعل حقایق این تلاش‌های تحت فعالیت‌های حقوق زنان و حقوق بشر قرار می‌گیرد و تحسین هم می‌شود! غم‌انگیز است اما متاسفانه می‌شود شواهدی جدی در این مورد نشان داد. به هر حال هنوز ابعاد این گفتار نفرت بر ما پوشیده است. من البته نمی‌خواهم شرایط ایجاد و بستر این گفتار را در داخل کشور نادیده بگیرم. به هیچ وجه! در نهایت مسئولیت بزرگ بر عهده حکومت ج ا است. آنها هستند که زخم می‌زنند، روی زخم نمک می‌ریزند و باز هم انگشت‌شان داخل زخم می‌کنند که درد و رنج ناشی از آن هرگز از یاد نرود. این خشم ناشی این همه تحقیر و توهین و آزار را می‌شود فهمید. اما نفرت و کینه را نه. نفرت و کینه هم خود فرد را نابود می‌کند، هم اطرافیان و دوستان را رنج می‌دهد و هم برای یک جامعه بدتر از هر سمی است. متاسفانه تاریخ گفتار نفرت در ایران مشخص نیست. اما می‌شود به طور شهودی فعالیت‌های سیاسی انقلابیون مسلمان وچپ‌گرا را بر عهده دولت شاه، رفتار انقلابیون حاکم بعد از انقلاب بر ضد مجاهدین و چپ‌ها و مجاهدین و ناسیونالیست‌هیا قومی با کلیتی به نام ایران را هم ذیل این گفتار قرار داد. به طور برجسته می‌شود تجزیه‌طلبان قوم‌گرا و مجاهدین خلق را نقطه اوج این گفتار نفرت نامید. سوال من اینجاست که این تجزیه‌طلبان و مجاهدین خلق به عنوان یک فرقه سیاسی - مذهبی با تمام امکانات و ایدئولوژی و حمایت‌هایی که داشتند به کجا کشیده شدند؟! مزدوری صدام و الان هم مزدوری برای عربستان و آمریکا و اسرائیل! این آخرین راه برای حاملان گفتار نفرت است. وقتی همه چیز ذیل مبارزه نفرت‌زا بر علیه جمهوری اسلامی خلاصه می‌شود دیگر همه چیز توجیه می‌شود. توهین و فحاشی و ترول‌‌بازی جلوی اعمال مجاهدین خلق شوخی است اما مسئله اینجاست که حد نهایی این گفتار همین مجاهدین خلق است نه هیچ چیز دیگر. ترس من هم همین است. به همین دلیل فکر می‌کنم باید در این مورد بحث کنیم و بتوانیم تبیین دقیقی از آن داشته باشیم. و البته امیدوارم دانشگاه‌های و موسسه‌های پژوهشی‌ها ما به این موضوع ورود پیدا کنند. ما نیاز داریم که بستر، مکانیزم تاثیر و ابعاد مختلف این گفتار نفرت را به طور نظری مشخص کنیم. این برای کشور ضروری است. 


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1345837937594916865

میرزا