۱۴۰۰ آذر ۲, سه‌شنبه

تغییر سلطنت، پادشاهی رضا شاه و تعطیلی اساس مشروطیت


دیروز این عکس را در جایی دیدم. در توضیح آن آمده بود که این عکس مرحوم ذکاءالملک فروغی، مربوط به مراسم اعلان عمومی مصوبه ۹ آبان ۱۳۰۴ دوره پنجم مجلس شورای ملی ست. مصوبه‌ای که سلسله قاجاریه را منقرض و رضا خان پهلوی را تا زمان تعیین و تکلیف نهایی سلطنت در مجلس موسسان به مقام شاهی می‌رساند. اتفاقی که ظرف یکی دو ماه بعد رخ می‌دهد و مجلس موسسان رضا شاه را به عنوان پادشاه ایران منصوب می‌کند. این عکس در واقع مربوط به یکی از نقاط عطف تاریخ کشورمان است. تا آنجا که می‌دیدم، دو روایت مسلط در مورد این واقعه وجود دارد. یکی روایت تاریخ‌نگاری رسمی دوره پهلوی و سلطنت‌طلبان است که تصویری از ایران غرق در فساد و تباهی خاندان قاجار ارائه می‌دهند و همچنین بر اساس این روایت، رضا خان پهلوی و رضا شاه بعدی را به عنوان ناجی ایران در این دوره معرفی می‌کند که به اصرار مردم سلطنت را پذیرفته است. روایت دوم، تاریخ‌نگاری چپ و نیز روایت مسلط در جمهوری اسلامی است که ضمن تایید تباهی مطلق دوره قاجار، رضا شاه را به عنوان عامل بیگانه یا فردی معرفی می‌کنند که با کمک بیگانگان و با ارعاب و ترس به این مقام رسیده بود.
واضح است که دوی این روایت‌ها بیشتر از اینکه تاریخ‌نگاری باشد، روایت‌های ایدئولوژیک روشنفکرانی است که در دوره‌ای برای کسب قدرت سیاسی شروع به دفاع یا مبارزه با رژیم مسلط کرده بودند. نقد هر دو روایت به نظرم ضروری است. اما وقتی با خودم بلند بلند فکر می‌کنم، چند نکته به ذهنم می‌رسد.
اول اینکه به لحاظ حقوق اساسی به نظر می‌رسد که مجلس شورای ملی، چنانچه نماینده واقعی اراده عمومی ملت باشد، اختیار خلع سلطنت شاه یا خاندان شاهی و تغییر مقام سلطنت را دارد. چرا که در سنت مشروطه، پادشاهی با اینکه موهبتی الهی در نظر گرفته می‌شد، اما از طرف مردم به شخص شاه مشروطه داده می‌شود و خود این مردم، با شرایطی، می‌توانستند که این مقام را از شاه یا خاندان سلطنت پس بگیرند. در واقع سلطنت و استمرار آن در یک خاندان سلطنتی بیش از اینکه ریشه حقوقی صرف داشته باشد، در میزان مشروعیت آن خاندان و قدرت سنت‌های حاکم بر آن رژیم سیاسی استوار است. مثلا امروز و به طور حقوقی پارلمان بریتانیا امکان خلع شاه را دارد و حتی می‌تواند رژیم حاکم بر کشور را هم تغییر دهد اما حتی تصور چنین اتفاقی، با توجه به ریشه‌های عمیق و کهن رژیم سلطنت مشروطه در این کشور، ناممکن به نظر می‌رسد.
از یک زاویه دیگر هم می‌شود به این رخداد نگاه کرد. از نگاه تاریخ مشروطه ایران است. اینکه جایگاه انقراض سلسله قاجار و تاسیس سلسله پهلوی در تاریخ دولت مشروطه ایران کجاست و چگونه باید آن را تفسیر کرد؟ به نظرم مهمترین چراغ راه ما در مورد این رخداد سخنرانی مرحوم دکتر محمد مصدق در همان جلسه تاریخی است. این را باید توضیح داد که در آن جلسه و با توجه به فضای ارعاب و ترسی که ماه‌ها بر کشور حاکم بود، تنها پنج نفر، یعنی دکتر محمد مصدق، سید حسن مدرس، سید حسن تقی‌زاده، یحیی دولت‌آبادی و حسین علائی با این طرح مخالفت کردند. بعلاوه اینکه رئیس وقت مجلس، مرحوم حسین پیرنیا (موتمن الملک) استعفاء داده بود و ده‌ها نماینده دیگر مجلس، از جمله مرحوم میرزا حسن مستوفی‌الممالک در روز رای‌گیری غایب بودند.
لب لباب سخنرانی مرحوم دکتر مصدق این بود که اگرچه خلع شاه از پادشاهی از جمله حقوق مردم است اما ادغام دو نهاد سلطنت و حکومت «ارتجاع و استبداد صرف» است. مرحوم دکتر مصدق به درستی به بنیادی‌ترین اصل حاکم بر رژیم پادشاهی مشروطه اشاره می‌کند که همانا تفکیک مطلق دو نهاد پادشاهی و نهاد حکومت است. اینکه در پادشاهی مشروطه، شاه بری از مسئولیت است و حق دخالت در حکومت را ندارد و کلیه امور حکومتی، کشوری یا لشکری، از طریق مجلس شورا و نهادهای قانونی کشور اعمال می‌شود و وزرای مسئول حکومت نیز علاوه بر مجلس، به نخست‌وزیر و کابینه نیز پاسخگو اند. دکتر مصدق توضیح می‌دهد که رضا خان پهلوی نخست‌وزیر خوبی است. حتی به عنوان فرمانده کل قوا نیز او را تایید می‌کند. اما هشدار می‌دهد که شاهی که هم رئیس حکومت باشد و هم فرمانده کل قوا چیزی جز استبداد نیست و با قانون اساسی، اساس مشروطیت و آزادی‌خواهی به طور بنیادین در تضاد است.
تاریخ نشان داد که هشدار آن مرحوم کاملا درست بوده است. تغییر سلطنت و پادشاهی رضا شاه و محمدرضا شاه چیزی جز تعطیل شدن اساس مشروطیت نبود. رضا خان پهلوی احتمالا نخست‌وزیر خوبی می‌شد. نخست‌وزیر مقتدی که می‌توانست با اقتدار حکومت کند و همچنین تفکیک دو نهاد سلطنت و حکومت را به خوبی برقرار کند. اما او چنین نکرد. با ادغام دو نهاد عقب‌گردی عمیق در دولت مشروطه به وجود آورد. ممکن است در پاسخ به این ادعا در مورد «اقدامات خوب» رضا شاه صحبت شود. اقداماتی مانند ارتش متحدالشکل، آموزش عمومی، تاسیس دانشگاه، دیوان‌سالاری جدید و دادگستری مدرن یا راه آهن سراسری و چیزهایی از این دست. در پاسخ باید گفت که امروز و با پیشرفت مطالعات ایران قجری می‌توانیم بگوییم که تقریبا بخش بزرگی از این «اقدامات» از تاسیسات رضا شاه نبود. در واقع دهه‌ها پیش از او دانشگاه ایرانی، مانند مدارس عالی علوم سیاسی و حقوق و نیز مدرسه دارالفنون، تاسیس شده بود. ارتش متحدالشکل از زمان ولایتعهدی عباس میرزا نائب السلطنه در تبریز تشکیل شده بود، تلاش‌ها برای آموزش عمومی، راه آهن سراسری، دادگستری و بروکراسی جدید به پیش از دوره رضا شاه باز می‌گردد. قطعا رضا شاه قدم‌های بزرگی در این مسیر برداشت. اما هیچکدام این اقدامات در ذیل نهاد سلطنت نبود. اساسا قرار هم نبود که شاه مشروطه اقدامی کند که خوب یا بد تفسیر شود. رضا شاه، در عنوان رضا خان پهلوی و در مقام رئیس‌الوزرای دولت مشروطه هم می‌توانست همه این اقدامات را انجام دهد بدون اینکه قانون اساسی مشروطه را این چنین زیر پا بگذارد.
از این بابت به نظرم با بازخوانی تاریخ‌نگاری ایران معاصر، یعنی از زمان شکست ایران در جنگ‌های با روسیه و آن «وهن بزرگ» تا تاسیس دولت مشروطیت و بحران‌های بعد از آن و سرانجام انقلاب اسلامی، بهتر می‌توانیم به جایگاه انقراض قاجاریه و سلطنت پهلوی‌ها در تاریخ معاصر کشور پی‌ببریم.
بدعت پهلوی‌ها، به ویژه رضا شاه، در نادیده گرفتن اساس مشروطیت در همان روزهای استعفاء یا خلع او از سلطنت برای آگاهان به امور مشخص بود. مرحوم محمدعلی فروغی، به عنوان اولین و آخرین نخست‌وزیر رضا شاه که دوره‌های انتقالی بین سلطنت قاجار و پهلوی و همچنین سلطنت رضا شاه و محمدرضا شاه را مدیریت کرده بود، در نطق عمومی ۱۵ مهر ۱۳۲۰ و به فاصله کمتر از یک ماه از خلع شاه سابق، از نادیده گرفتن نص و روح مشروطیت در دوره رضا شاه پهلوی سخن می‌گوید و به صراحت خطاب به مردم می‌گوید که «اگر درست توجه کنید تصدیق خواهید کرد که در مدت این سی و پنج سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی یعنی مجری و محترم بودن قانون برخوردار بوده باشید و چندین مرتبه حکومت ملی یعنی اساس مشروطیت شما مختل شده است.»
تاریخ‌نگاری معاصر ایران معرکه جدال ایدئولوژی‌های مختلف است. در واقع بیش از اینکه تاریخ‌نگاری باشد، ایدئولوژی‌بافی است. از جمله تاریخ‌نگاری انقراض سلطنت قاجاریه و پادشاهی خاندان پهلوی که امیدوارم بار دیگر مورد بازخوانی همه جانبه قرار گیرد.


س.ا.ک 

۱ نظر:

  1. یحیی دولت آبادی توی جلد آخر حیات یحیی جمع بندی مثبتی از به سلطنت رسیدن رضاخان داره. هر چند که خودش تا آخرین سالها جرات برگشتن به ایران رو هم نداشت. خلاصه صحبتش اینه که علی رغم این که حکومت ملی از بین رفت، ایران پیشرفت کرد. کارهایی که سالها میخواستند انجام بدهند بالاخره در سایه امنیتی که رضاخان ایجاد کرد سر و سامان گرفت. همین تاسیس مدارس که به چه سختی شروع کرده بودند و در سایه حکومت قاجار نتواستند زیاد پیشرفت کنند در زمان رضاخان به سرعت پیشرفت کرد. شهرهای ایران که غرق گل و لای و کثافت بودند، صاحب بلدیه شدند و الی آخر. به نظر میاد خفت التیماتوم روس و قرارداد 1907 و بعد هم قرارداد وثوق الدوله و اشغال ایران و اختلافات دائمی بین نیروهای ملی، تقریبا همه رو به این نتیجه رسونده بود که ته بن بست گیر افتادند و هیچ کاری رو نمیشه پیش برد. دولت آبادی پیش بینی جالبی هم در انتهای کتابش داره. میگه با این همه مدارس و دارالفنونها که ایجاد شده، فکر نمیکنم جوانانی که از اینها فارغ التحصیل میشن، زیر بار چنین استبدادی برن و امیدواره که بالاخره دوباره حکومت ملی تشکیل بشه.

    پاسخحذف