از ادعاهای نادرست در مورد نبود حتی یک متن فلسفی و یا حتی دستور آشپزی در طول «حکومت مذهبی» ساسانیان و تفسیر عجیب او از شاهنامه میگذرم چرا که در مورد شاهنامه تحقیقات زیادی شده است و فهرست متون ایران دوره ساسانی هم با گوگل کردن قابل یافتن است. سعی میکنم در چند خط و با توجه به تحقیقات جدید نشان دهم که فهم آقای فرهادپور از نقش دین در آن شاهنشاهی و ایده «توامانی دین و دولت» که او آن را «یکی شدن دین و دولت» میخواند قابل دفاع نیست.
در سال ۱۹۶۴ تابوتی در استانبول کشف شد که در روی کتیبه آن نوشته شده بود: «این گور متعلق به خرداد پسر هرمزدآفرید اهل ایرانشهر است که در جستجوی مسیح یک سال در روم بود». این تابوت احتمالا متعلق به قرن دوم هجری در زمان حکومت بیزانسیهاست. معنای این اثر این است که یک ایرانی مسیحی در زمانی که ایران به لحاظ سیاسی فروپاشیده بود در روم، ترکیه امروز، همچنان با هویت «ایرانی» شناخته میشد. یعنی «ایرانی بودن» چه برای خود او و قطعا برای «دیگری»، در اینجا از طرف بیزانسیها، معطوف به صرف دین نبود.
صدها شاهد مانند این وجود دارد که نشان دهنده جایگاه «امر ایرانی» در ایران دوره شاهنشاهی ساسانی و نسبت آن با دین است. همسران بسیاری از شاهان ساسانی مسیحی بودند. احتمالا اکثریت جمعیت ایران غربی هم ایرانیان مسیحی بودند. تلمود بابلی در تیسفون و با حمایت دولتی نوشته شده است. کلیسای مسیحیت نسطوری به فرمان یزدگرد اول کلیسای رسمی دولت ایران بود و هنوز هم از این کلیسا به عنوان «کلیسای ایرانی» نام برده میشود و لقب رسمی پاتریارک این کلیسا «اسقف اعظم تیسفون» است. به این اضافه کنید که بخش بزرگی از خاندانهای ایران شرقی، ایرانیان بودایی بودند. مانند خاندان برمکی که متولیان معبد نوبهار بلخ محسوب میشدند. اینها شواهدی است که نشان دهنده نقش ادیان متفاوت در ذیل دولت ایران ساسانی است با تصویر وجود «دین رسمی» به معنای جدید آن هماهنگ نیست. در مورد دین زرشتی هم چنین است. در ایران ساسانی، موبدان زرتشتی در نهایت کارکنان دولتی، به ویژه در بخش قضایی، محسوب میشدند. و دین زرتشتی به هیچ وجه چیزی شبیه «کلیسای رسمی» نداشت. اساسا با اغماض بسیار زیاد میتوان تصور «دین» در معنای ادیان ابراهیمی آن را به آیین زرتشتی دوره ساسانی، به ویژه در دوره متقدم آن، بار کرد.
نکته مهم اینجاست که برخلاف امپراتوری بیزانس، به مثابه امپراتوری مقدس مسیحی، شاهنشاهی ایران «خلافت امت زرتشتی» نبود. «شاهنشاهی ایران و انیران» در نهایت مفهومی سیاسی، سرزمینی و فرهنگی محسوب میشد و نه «امارت» مذهبی. تصویر دولت شاهنشاهی ایران ساسانی به عنوان «خلافت زرتشتی» در درجه ناشی از تاریخنگاری رسمی اسلامی است. در این تاریخنگاری سقوط ملک آل ساسان و فتح آن توسط سپاه اسلام به عنوان برتری و پیروزی دین اسلام، به عنوان دین ناجیه، بر دین زرتشتی، به عنوان مذهب منسوخ، تصویر شده است. این البته سرشت تاریخنگاری قدیم بود. جنگها در تاریخنگاری قدیم جنگ ادیان هم تصویر میشدند. برتری هر حکومتی، برتری خدای قومی و دین آن دولت بر خدا و دین حکومت مغلوب بازنمایی میشد. همین تصویر است که از طریق آثار علمی شرقشناسان به ویژه پژوهشهایی که تئودور نودکه، به طور اخص در تصحیح و تحقیقاتی که درباره بخش ایران ساسانی در تاریخ طبری انجام داد و پژوهشهایی که با تاثیر از آن، مانند تحقیقات کریستینسن، انجام شد، تبدیل به تاریخنگاری مسلط ایران در دوره ساسانی و انتقال به دوره اسلامی در دوره جدید شد. تصویری که تا پیش از تاریخنگاری انتقادی اسلام و ایران ساسانی، تا همین چند دهه پیش، روایت مسلط بود.
علاوه بر این، با ظهور تاریخنگاری فرمی مارکسیستی و البته ناسیونالیستی این فهم از تاریخ ایران وارد جریان روشنفکری ما هم شد. ستایش ناسیونالیستی از ساسانیان از یک طرف و از طرف دیگر رد کلیت ایران باستان به عنوان «طاغوت» توسط اسلامگرایان و تصویر مارکسیستی از آن به عنوان سلطه شاهان ظالم بر مردم مظلوم، وجود دین رسمی و حتی تصویر جنبش مزدک به عنوان یک حرکت «کمونیستی» و مانند اینها باعث بدفهمیهای ایدئولوژیک ناگواری شد. البته امروز تاریخنگاری ایدئولوژیک اسلامی جز نهادهای شبهعلمی ج.ا. در ایران جایی ندارد. تاریخنگاری مارکسیستی، چه در غالب جزوههای گروههای چریکی - سیاسی روشنفکران دهه چهل و پنجاه و چه در غالب تحقیقات فرمی آکادمی شوروی عملا منسوخ شده است. اما متاسفانه هم تاریخنگاری ایدئولوژیک ناسیونالیستی همچنان، به ویژه در فرهنگ عامه، قدرت دارد و هم سایر روشهای تاریخنگاری فرمی مارکسیستی.
اما چند دهه است که به واسطه تحقیقات مورخان تاریخنگاری انتقادی اسلام و البته تاریخنگاری انتقادی ایران ساسانی، امروز ما فهم بهتری از تاریخ ایران ساسانی پیدا کرده ایم. از جمله رابطه دین و دولت در زمان ساسانیان برای ما وضوح بیشتری پیدا کرده است. خلاف تعهد ملی و علمی و روشنفکری است که به جای مطالعه پژوهشهای جدید و استفاده از روشهای مدرن پژوهش همچنان به تاریخنگاریهای منسوخ مارکسیستی، اسلامگرایانه و ناسيونالیستی متکی باشیم.
من البته امیدی به چپ موجود ایران ندارم. ایدئولوگهای چپ موجود نه چیزی را فراموش کرده اند و نه چیزی یاد گرفته اند. اما امیدوارم که در میان ایرانیان چپگرا، این تعهد ملی، علمی و روشنفکری به وجود بیاید تا بتوانند از منظری ملی و با توجه به پژوهشهای قابل دفاع به تاریخ ایران نگاه کنند.
س.ا.ک