۱۴۰۳ خرداد ۱۹, شنبه

در باب «امپراتوری مذهبی و گَند ساسانی»

 




متاسفانه سخنان آقای مراد فرهادپور، به عنوان یکی از چهره‌های برجسته چپ در ایران، نشان می‌دهد که در بهترین حالت مطالعات آنان در مورد ایران باستان متکی به تحقیقاتی است که امروز پیش از یک قرن از آن گذشته است و درواقع بسیاری از نتایج آن منسوخ تلقی می‌شود. تصور آقای فرهادپور از «امپراتوری مذهبی و گند ساسانی» و «یکی شدن دین و دولت» در آن که او آن را «رمز استبداد» حکومت مذهبی ساسانی می‌داند و برای همین «نفرت» خودش را از آن حکومت اعلام می‌کند با انبوهی از تحقیقات علمی جدید در مورد شاهنشاهی ایران در دوره ساسانیان در تضاد است.

از ادعاهای نادرست در مورد نبود حتی یک متن فلسفی و یا حتی دستور آشپزی در طول «حکومت مذهبی» ساسانیان و تفسیر عجیب او از شاهنامه می‌گذرم چرا که در مورد شاهنامه تحقیقات زیادی شده است و فهرست متون ایران دوره ساسانی هم با گوگل کردن قابل یافتن است. سعی می‌کنم در چند خط و با توجه به تحقیقات جدید نشان دهم که فهم آقای فرهادپور از نقش دین در آن شاهنشاهی و ایده «توامانی دین و دولت» که او آن را «یکی شدن دین و دولت» می‌خواند قابل دفاع نیست.

در سال ۱۹۶۴ تابوتی در استانبول کشف شد که در روی کتیبه آن نوشته شده بود: «این گور متعلق به خرداد پسر هرمزدآفرید اهل ایرانشهر است که در جستجوی مسیح یک سال در روم بود». این تابوت احتمالا متعلق به قرن دوم هجری در زمان حکومت بیزانسی‌هاست. معنای این اثر این است که یک ایرانی مسیحی در زمانی که ایران به لحاظ سیاسی فروپاشیده بود در روم، ترکیه امروز، همچنان با هویت «ایرانی» شناخته می‌شد. یعنی «ایرانی بودن» چه برای خود او و قطعا برای «دیگری»، در اینجا از طرف بیزانسی‌ها، معطوف به صرف دین نبود.

صدها شاهد مانند این وجود دارد که نشان دهنده جایگاه «امر ایرانی» در ایران دوره شاهنشاهی ساسانی و نسبت آن با دین است. همسران بسیاری از شاهان ساسانی مسیحی بودند. احتمالا اکثریت جمعیت ایران غربی هم ایرانیان مسیحی بودند. تلمود بابلی در تیسفون و با حمایت دولتی نوشته شده است. کلیسای مسیحیت نسطوری به فرمان یزدگرد اول کلیسای رسمی دولت ایران بود و هنوز هم از این کلیسا به عنوان «کلیسای ایرانی» نام برده می‌شود و لقب رسمی پاتریارک این کلیسا «اسقف اعظم تیسفون» است. به این اضافه کنید که بخش بزرگی از خاندان‌های ایران شرقی، ایرانیان بودایی بودند. مانند خاندان برمکی که متولیان معبد نوبهار بلخ محسوب می‌شدند. اینها شواهدی است که نشان دهنده نقش ادیان متفاوت در ذیل دولت ایران ساسانی است با تصویر وجود «دین رسمی» به معنای جدید آن هماهنگ نیست. در مورد دین زرشتی هم چنین است. در ایران ساسانی، موبدان زرتشتی در نهایت کارکنان دولتی، به ویژه در بخش قضایی، محسوب می‌شدند. و دین زرتشتی به هیچ وجه چیزی شبیه «کلیسای رسمی» نداشت. اساسا با اغماض بسیار زیاد می‌توان تصور «دین» در معنای ادیان ابراهیمی آن را به آیین زرتشتی دوره ساسانی، به ویژه در دوره متقدم آن، بار کرد.

نکته مهم اینجاست که برخلاف امپراتوری بیزانس، به مثابه امپراتوری مقدس مسیحی، شاهنشاهی ایران «خلافت امت زرتشتی» نبود. «شاهنشاهی ایران و انیران» در نهایت مفهومی سیاسی، سرزمینی و فرهنگی محسوب می‌شد و نه «امارت» مذهبی. تصویر دولت شاهنشاهی ایران ساسانی به عنوان «خلافت زرتشتی» در درجه ناشی از تاریخ‌نگاری رسمی اسلامی است. در این تاریخ‌نگاری سقوط ملک آل ساسان و فتح آن توسط سپاه اسلام به عنوان برتری و پیروزی دین اسلام، به عنوان دین ناجیه، بر دین زرتشتی، به عنوان مذهب منسوخ، تصویر شده است. این البته سرشت تاریخ‌نگاری قدیم بود. جنگ‌ها در تاریخ‌نگاری قدیم جنگ ادیان هم تصویر می‌شدند. برتری هر حکومتی، برتری خدای قومی و دین آن دولت بر خدا و دین حکومت مغلوب بازنمایی می‌شد. همین تصویر است که از طریق آثار علمی شرق‌شناسان به ویژه پژوهش‌هایی که تئودور نودکه، به طور اخص در تصحیح و تحقیقاتی که درباره بخش ایران ساسانی در تاریخ طبری انجام داد و پژوهش‌هایی که با تاثیر از آن، مانند تحقیقات کریستین‌سن، انجام شد، تبدیل به تاریخ‌نگاری مسلط ایران در دوره ساسانی و انتقال به دوره اسلامی در دوره جدید شد. تصویری که تا پیش از تاریخ‌نگاری انتقادی اسلام و ایران ساسانی، تا همین چند دهه پیش، روایت مسلط بود.

علاوه بر این، با ظهور تاریخ‌نگاری فرمی مارکسیستی و البته ناسیونالیستی این فهم از تاریخ ایران وارد جریان روشنفکری ما هم شد. ستایش ناسیونالیستی از ساسانیان از یک طرف و از طرف دیگر رد کلیت ایران باستان به عنوان «طاغوت» توسط اسلام‌گرایان و تصویر مارکسیستی از آن به عنوان سلطه شاهان ظالم بر مردم مظلوم، وجود دین رسمی و حتی تصویر جنبش مزدک به عنوان یک حرکت «کمونیستی» و مانند اینها باعث بدفهمی‌های ایدئولوژیک ناگواری شد. البته امروز تاریخ‌نگاری ایدئولوژیک اسلامی جز نهادهای شبه‌‌علمی ج.ا. در ایران جایی ندارد. تاریخ‌نگاری مارکسیستی، چه در غالب جزوه‌‌های گروه‌های چریکی - سیاسی روشنفکران دهه چهل و پنجاه و چه در غالب تحقیقات فرمی آکادمی شوروی عملا منسوخ شده است. اما متاسفانه هم تاریخ‌نگاری ایدئولوژیک ناسیونالیستی همچنان، به ویژه در فرهنگ عامه، قدرت دارد و هم سایر روش‌های تاریخ‌نگاری فرمی مارکسیستی.

اما چند دهه است که به واسطه تحقیقات مورخان تاریخ‌نگاری انتقادی اسلام و البته تاریخ‌نگاری انتقادی ایران ساسانی، امروز ما فهم بهتری از تاریخ ایران ساسانی پیدا کرده ایم. از جمله رابطه دین و دولت در زمان ساسانیان برای ما وضوح بیشتری پیدا کرده است. خلاف تعهد ملی و علمی و روشنفکری است که به جای مطالعه پژوهشهای جدید و استفاده از روشهای مدرن پژوهش همچنان به تاریخ‌نگاری‌های منسوخ مارکسیستی، اسلامگرایانه و ناسيونالیستی متکی باشیم.

من البته امیدی به چپ موجود ایران ندارم. ایدئولوگ‌های چپ موجود نه چیزی را فراموش کرده اند و نه چیزی یاد گرفته اند. اما امیدوارم که در میان ایرانیان چپ‌گرا، این تعهد ملی، علمی و روشنفکری به وجود بیاید تا بتوانند از منظری ملی و با توجه به پژوهش‌های قابل دفاع به تاریخ ایران نگاه کنند.



س.ا.ک


۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۸, جمعه

ایران و راه ابریشم نوین


 


مروری بر کتاب:
ایران و راه ابریشم نوین، از ژئوپولتیک راه تا دیپلماسی راه، آرش رئیسی‌نژاد، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، ۱۴۰۰.



پرسش مرکزی کتاب دکتر آرش رئیسی‌نژاد در کتاب «ایران و ابریشم نوین» بررسی جایگاه ایران در ابرطرح «ابتکار کمربند و جاده» است. بر اساس این طرح، مجموعه‌ای از کریدورها، راه زمینی، خطوط دریایی و سایبری که توسط چین یا با هدایت چین برای اتصال بازارهای مختلف اجرا خواهد شد. رخدادی که به باور نویسنده طرحی است که نه تنها با توان چین بلکه با مشارکت بین‌المللی و منطقه‌ای ممکن می‌شود و تاثیرات برجسته ژئوپولتیکی، ژئواکونوکی (اقتصاد ژئوپولتیک) و ژئو کالچرال با خود به همراه دارد و می‌تواند ترتیبات سیاسی، امنیتی، اقتصادی و حتی فرهنگی جدیدی برای ایران در جهان و منطقه و حتی در داخل کشور برقرار کند.
فرض نظری نویسنده متکی بر نظریه «تنهایی استراتژیک تاریخی ایران» است که محی‌الدین مصباحی آن را ارائه کرده است. بر اساس این فرض ایران به دلیل موقعیت خاص ژئوپولتیک، در معنای عام، بخواهد یا نخواهد به طور تاریخی از منظر استراتژیک تنهاست و امکان اتحاد با قدرت‌های بزرگ را ندارد. فهم این ویژگی تاریخی با خود الزامات و نتایجی به همراه دارد که نویسنده در بررسی جایگاه ایران در طرح راه ابریشم نوین به آن می‌پردازد. به باور نویسنده ایران به مثابه یک دولت تمدنی دارای ظرفیت عظیمی برای نقش‌آفرینی گسترده در این طرح کلان است و می‌تواند از این طریق مشارکت موثر در بخش‌هایی از آن، تا اندازه‌ای تنهایی استراتژیک خود را جبران کند. به عبارت دیگر چنانچه ایران بتواند از حداکثر توان خود در این طرح استفاده کند، می‌تواند شاهد امنیت بیشتر در حوزه‌های مختلف، از جمله‌ حوزه‌های پرتنشی مانند قفقاز و مرزهای غربی تا مدیترانه و مرزهای شرقی خود باشد و همچنین از مواهب اقتصادی آن هم بهره‌مند شود. اما در عین حال هشدار می‌دهد که نادیده گرفتن این طرح و حذف ایران از مسیرهای اصلی این طرح می‌تواند علاوه بر ناامنی در خارج از مرزهای ایران، به تنش‌های امنیتی در داخل ایران هم بیانجامد.
کتاب «ایران و راه ابریشم نوین» آرش رئیسی‌نژاد نمونه تحقیق علمی اصیل در حوزه مطالعات ژئوپولتیک و روابط‌بین‌الملل است که توسط یک پژوهشگر «ایرانی» انجام شده است. یعنی پژوهشگری که توانسته است با ابزارها و روش‌های تحقیق علم جهانی پژوهشی در جهت مصالح عمومی و منافع ملی ایران انجام دهد. اما رویه غم‌انگیز این کتاب آنجاست که بدانیم آرش رئیسی‌نژاد سال گذشته از دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران، یعنی موسسه‌ای که قرار بود «دانشگاه ملی» ایران باشد، به دلایلی کاملا غیرعلمی اخراج شده است.


س.ا.ک

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۴, جمعه

یاد مکرر مرگ




مروری بر کتاب:

خاطرات سوگواری، رولان بارت، محمدحسین واقف، نشر حرفه هنرمند، تهران، ١٣٩٣.

در طول دو سه هفته اخیر دو بار کتاب «خاطرات سوگواری»، اثر رولان بارت را خواندم. هر بار تاثیر عمیقی بر من گذاشت. لب لباب کتاب همان است که بارت در قطعه‌ای از کتاب می‌گوید. مواجهه با مرگ، از جنس سوگواری نیست، رنج است. کتاب در واقع فقرات کوتاهی است از مواجهه بارت با مرگ مادرش. مادری که بسیار او را دوست می‌داشت، با هم زندگی می‌کردند و در سال‌های بیماری، بارت پرستارش بود. کتاب بیان تجربه‌ای از رو به رو شدن با مرگ یک عزیز است. درد‌ها و رنج‌های تمام‌نشدنی ناشی از فقدان قطعی و درگیری وجودی با معنای «هرگز». آن کس که برود، دیگر هرگز باز نخواهد گشت. و شاید آگاهی‌ای‌، هر چند نسبی، نسبت به این قاعده که همه خواهیم مرد! همه ما عزادار مرگ عزیزانمان هستیم و‌از مرگ آنان رنج می‌کشیم و روزی هم عزیزانمان، سوگوار مرگ ما خواهند بود و از مرگ ما رنج خواهند کشید. گریزی از این حقیقت نیست. امری هولناک اما معنابخش. معنایی که به قول شاملو از کوتاهی بی‌شرمانه زندگی می‌آید. اما اهمیت آن هم در همین کوتاهی است. و چیزهای در جلو چشم‌های ما است که شاید هرگز متوجه اهمیت آن نباشیم. خانواده، دوستان، وطن یا حتی پدیده‌های بسیار کوچکی مانند غذا خوردن جمعی و معاشرت کوتاه با دوستانمان و مانند آنها. مرگ‌آگاهی شاید هراس‌انگیزترین نوع آگاهی باشد. اما یقینا معنابخش‌ترین آن هست.
خاطرات سوگواری رولان بارت، یاد مکرر مرگ است.


س.ا.ک

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۳, پنجشنبه

معرفی، مرور و نقدی بر کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران»


 

معرفی، مرور و نقدی بر کتاب:
سید مقداد نبوی رضوی، اندیشه اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ۲ جلد، انتشارات شیرازه، تهران، چاپ دوم، ۱۳۹۶.
به باورم کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» به عنوان «مقدمه‌‌ای تاریخی» می‌خواهد به سه سوال اصلی پاسخ دهد. رابطه جریان بابی- ازلی با اندیشه اصلاح دین در ایران، رابطه همین جریان با نهضت مشروطه و مسئله پنهان‌گرایی و پنهان‌نویسی در میان متفکران سیاسی - دینی آخر دوره قاجار و دوره پهلوی به مثابه شکلی از «هنر نگارش» در جریان بابی - ازلی.
نویسنده در جلد اول به دوره قاجار پرداخته در فصول سه‌گانه آن ضمن مقدمه‌ای در مورد تاریخ شکل‌گیری جریان بابی و بابی-ازلی و بابی-بهایی، رابطه بابیان و اندیشه اصلاح دین را مورد پرسش قرار داده و نتیجه گرفته است که مفاهیم بنیادی اندیشه اصلاح دین، مانند تفاسیر خاصی که از قیامت، غیبت، رجعت، مهدویت، خاتمیت و مبارزه با روحانیت و خرافات که در جریان اندیشه اصلاح دین رایج شده، ریشه در جریان بابی- ازلی دارد و شیخ هادی نجم‌آبادی (۱۲۵۰ - ۱۳۲۰ قمری) و شاگردانش با پنهان‌گرایی و پنهان‌نویسی آن را وارد اندیشه اصلاح دین کرده اند. از جمله این شاگردان سید اسدالله خرقانی (۱۲۵۴ - ۱۳۵۵ قمری) است که به عنوان یک بابی‌شده، تحت تاثیر انجمن میکده، یکی از انجمن‌های مشروطه‌خواه، با نفوذ در بیوت مراجع نجف نقش اصلی را در پیروزی مشروطه داشته است. او مشروطه و سپس تغییر خاندان سلطنت را حرکتی برای انتقام جریان بابی - ازلی از قاجاریه و مقدمه‌ای برای تشکیل سلطنت شرعی بابیان در ایران می‌داند.
در جلد دوم هم با تمرکز بر نقش محمدحسن شریعت سنگلجی (۱۲۷۱ - ۱۳۲۲ شمسی)، روحانی برجسته دوره رضا شاه، معتقد است او با همدستی با قدرت سیاسی و با پنهان‌گرایی، احتمالا به دلیل بابی‌بودن، سعی می‌کرد که جریان اسلام شیعی را به سمت اصلاح دینی، در واقع بابی‌گرایی پنهان، منحرف کند. از طریق او همه اصلاح‌گرایان بعد هم تحت تاثیر جریان بابی- ازلی هستند. افرادی مانند میرزا یوسف شعار (۱۲۸۱ - ۱۳۵۱ ش)، آیت‌الله سید محمود طالقانی (۱۲۸۹ - ۱۳۵۸)، علی شریعتی (۱۳۱۲ - ۱۳۵۶)، حیدرعلی قلمداران (۱۲۹۲ - ۱۳۶۸)، ابوالفضل برقعی (۱۲۸۷-۱۳۷۰) و سید مصطفی طباطبایی (۱۳۱۴-) و مانند آنها همگی تحت تاثیر شریعت سنگلجی به نام اصلاح دین در حال پیاده‌کردن پروژه سیاسی و دینی بابی - ازلی‌های بوده اند. نویسنده به صورت تلویحی تاکید می‌کند که حتی تا امروز هم بابیان به صورت مستقیم و غیر مستقیم در جریان اصلاح دینی تاثیر دارند.
به نظرم نویسنده پرسش‌های مهمی مطرح می‌کند. اما نقض‌های جدی‌ای در تحقیق او وجود دارد که ارزش و اعتبار علمی کتاب را به شدت خدشه‌دار می‌کند. مثلا نویسنده در بخش پایانی اولین فصل جلد یک به رابطه میان جریان بابی ازلی و اندیشه اصلاح دین می‌پردازد. با خواندن این بخش تصور می‌کنید که وحی‌ای به سید علی‌محمد باب شده و او توانسته از این طریق مفاهیمی را جعل کند یا تفسیری کاملا متفاوت از آنها ارائه دهد! این تصویر شاید در دفاعیه‌نویسی‌های بابی و بهایی قابل فهم باشد اما در یک پژوهش تاریخی جایی ندارد. به بیانی دیگر نویسنده اساس بستر فکری و تاریخی ظهور و تفسیر این مفاهیم را در نظر نگرفته است. مفاهیمی مانند قیامت، رجعت، غیبت و مهدویت ریشه سپیده‌دمان الهیات شیعی دارند و جریان‌های مختلف شیعی، مانند دوازده امامی یا اسماعیلی و جریان‌های باطنی تفاسیر متفاوتی از آن داشته اند. اینکه جریان بابی از این مفاهیم برای بیان اندیشه‌های مذهبی خودش استفاده کرده به هیچ وجه عجیب نیست. این جریان ریشه در جریان شیخیه، به عنوان یکی از مهم‌ترین جریان‌های باطنی شیعی دارد و طبیعی است که تفاسیر باطنی شیعی در جریان بابی هم ظهور کند. مثلا مسئله امام به مثابه مکان تجلی اسماء و صفات الهی امر جدیدی نیست یا فهم متفاوتی از خاتمیت پیامبر، به مثابه برجسته بودن پیامبری حضرت محمد و نه پایان سلسله نبوت، در قدیمی‌ترین منابع حدیثی شیعی و در میان جریان‌های شیعی وجود دارد و می‌توان نمونه‌های زیادی را برای چنین تحول مفاهیمی معرفی کرد. مسئله‌ای که در طول تاریخ هزار و اندی ساله بعد تحولات بسیاری داشته و در نهایت با انحرافی از جریان باطنی شیعی، در جریان بابی-ازلی و بابی-بهایی منعکس شده است. این خطای روش‌شناختی تقریبا کلیه ادعایی بعدی نویسنده را به طور بنیادیینی زیر سوال می‌برد.
نقد دیگری که می‌شود بر کتاب وارد کرد تصویری است که نویسنده از انقلاب مشروطه ارائه می‌کند که می‌توان نام آن را هر چیزی گذاشت غیر از تاریخ‌نگاری! در واقع به نظر می‌رسد که نویسنده بیشتر به کتاب‌های فانتزی و توطئه‌انگار مانند رمز داوینچی نظر داشته است تا یک تاریخ‌نگاری علمی. تقلیل نقطه عطف تاریخ ایران در چند قرن اخیر که به تعبیر استاد طباطبایی ایران را در آستانه تجدد قرار داد به توطئه گروهی پنهان‌گرا که توانستند با انگیزه‌های مذهبی و سیاسی در میان اطرافیان مراجع دینی و سیاسی نفوذ کنند و از این طریق رژیم قاجاریه را مشروط و سپس سرنگون کنند قطعا مندرج در تحت تحقیق علمی نیست.
کتاب نقض‌های منبع‌شناختی، روش‌شناختی و تحلیلی زیادی دارد. بستر تاریخی حوادث کم و بیش نادیده گرفته شده است. همین هیچ اشاره‌ای به حوادث تاریخ جهانی وجود ندارد. نقش روشنفکران نسل اول مانند ملکم و آخوندزاده کاملا نادیده گرفته شده است. تحولات فکری یکی از مهمترین دوره‌های ایران اصلا مطرح نشده است. در منبع‌شناسی هم چنین است. مثلا هیچ اگاهی‌ای مورد تحیقات جدید در مورد جریان بابی - بهایی ندارد. یا در روش‌شناسی در بسیاری از موارد شواهد ادعا صرفا مربوط می‌شود به مصاحبه‌های شخصی نویسنده با برخی از نزدیکان شخصیت‌ها، آن هم در مورد حوادثی یک قرن از آن پیش گذشته است. با اینکه نویسنده تلاش کرده است که از برخورد مدافعه‌جویانه اسلامی - شیعی اجتناب کند، اما متاسفانه در این مورد موفق نبوده است. مثلا به طور مداوم بعد از نام بردن از شیخ هادی نجم‌آبادی تاکید می‌کند که او از زعمای بابی است. این تکرار به طرز عجیبی زیاد است و توگویی نویسنده تلاش دارد که تصویر او را به عنوان یک عالم شیعی غیرسنتی زیر سوال ببرد. من شخصا کتاب‌های شیخ هادی نجم‌آبادی را مطالعه نکرده اند. اما دو مقاله آقای اکبر ثبوت در این مورد قانع‌کننده آمد که چرا تصویری که نویسنده از شیخ‌ هادی نجم‌آبادی ساخته منطبق با واقعیت نیست.(۱)
علاوه بر نقدهای محتوایی می‌شود نقد فرمی هم به کتاب وارد کرد. کتاب در دو مجلد منتشر شده و به شکلی است که برای مطالعه هر یادداشت و یا ارجاع باید به جلد دوم مراجعه کنیم. یعنی دو جلد در فرم استقلالی ندارند. این شیوه در چاپ کتاب قطعا منسوخ است.
به باورم کتاب آقای نبوی رضوی نیاز به ویرایشی مجدد و حتی بازنویسی کلی دارد که بتواند در منبع‌شناسی و روش‌ تحقیق و تحلیل از ادعاهای خودش به طور دقیق‌تری دفاع کند. البته بعید می‌دانم در چنین صورتی ادعاهای مولف قابل اتکا باشد.
در پست از دو مقاله آقای کابر ثبوت صحبت کردم. ارجاع دقیق دو مقاله این است:
اکبر ثبوت، «رهبران مشروطه بابی بودند؟»، ماهنامه مهرنامه، شماره ۳۵، اردیبهشت ۱۳۹۳.
اکبر ثبوت، «بهائی‌گری علیه مشروطه‌خواهی»، ماهنامه مهرنامه، شماه ۳۹، دی و بهمن ۱۳۹۳.


س.ا.ک

۱۴۰۲ اسفند ۵, شنبه

سنگرهای ویران اسلام‌گرایی، اسلام فقاهتی و حکومت اسلامی


یادداشتی در مورد فصل مروبط به «دین‌داری» در نتایج موج چهارم پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان
فصل مربوط به «دین‌داری» از موج چهارم پیمایش «ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان»، که پاییز امسال انجام شده بود، به دست بی‌بی‌سی فارسی رسیده است و آنها هم با تحلیل خاص خود آن را منتشر کرده اند. البته که باید گفت تحلیل این فصل بدون دسترسی به کلیت این پیمایش عمومی، داده‌ها و روش تحقیق آن ممکن است خطاهای شناختی زیادی به همراه بیاورد. اما نکته جالب این جاست که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به عنوان متولی انجام این پیمایش، در اقدامی مضحک ضمن رونمایی از کتاب نتایج این پیمایش، بلافاصله آن را محرمانه تلقی کرده و جلوی انتشار آن را گرفته است. به هر حال با پذیرش امکان خطای شناختی، با توجه داده‌ها و نتایج همین فصل منتشرشده می‌توان برآوردی از مسئله و نقش دین در جامعه امروز ایران ارائه کرد.
این نتایج به ما می‌گویند که دین همچنان در میان ایرانیان نقشی اساسی و بنیادی دارد. اکثریت مطلق ایرانیان به خداوند باور دارند و نقش آن را در زندگی مهم تلقی می‌کنند. آنها همچنین به اصول اسرارآمیز دینی مانند غیب، معاد و داوری نهایی ایمان دارند. علاوه بر این بسیاری از جلوه‌های مذهبی، مانند حب اهل بیت پیامبر در میان ایرانیان مسلمان، شیعه و سنی، همچنان بسیار بالاست. اینها نشانه‌هایی است از حضور عمیق دین و باورهای مذهبی در جامعه ایران.
در عین حال نتایج این پیمایش نشان می‌دهد که جامعه ایران در برابر پرسش «مذهبی بودن» به سمت شکافی نسبی پیش می‌رود و با شیبی نسبتا سریع افراد خودشان را غیرمذهبی‌تر معرفی می‌کنند. البته باید گفت که «مذهبی بودن» مفهومی مبهم است و نمی‌تواند توضیح دقیقی در مورد شرایط اجتماعی ایران به ما بدهد. اما اگر این نتیجه را در کنار نتایج دیگر قرار بدهیم می‌توانیم ادعا کنیم که اکثریت مطلق ایرانیان در عین ایمان و اعتقاد به باورهای دینی و معنوی عمیق و حتی دوگانه‌های اجتماعی مذهبی و غیرمذهبی بودن، به دین‌داری‌ای رسیده اند که از سلطه قدرت سیاسی و ایدئولوژی‌های مبتنی بر آن به شکل بی‌سابقه‌ای فاصله گرفته است. براساس ماحصل این پیمایش ملی و در پاسخ به سوالاتی صریح در مورد رابطه دین و دولت، امروز به صراحت می‌توان گفت که اکثریت مطلق ایرانیان باوری به حکومت دینی ندارند. علاوه بر این اعتقادی هم به اجرای اجباری احکام شرعی، به عنوان هسته مرکزی اقتدار فقها و یگانه دلیل تاسیس حکومت اسلامی، ندارند و حتی با این اجبار به شدت مخالف اند. معیارهای حکمرانی کاملا از معیارهای شرعی فاصله گرفته است و اخلاق عمومی، تخصص و کارآمدی مهمترین معیار برای حکومت محسوب می‌شود. آنها همچنین مرجعیت نهادهای رسمی دینی را به گونه‌ بی‌سابقه‌ای به چالش گرفته اند میل به سمت دینی شخصی و خارج از از نهادهای رسمی در حال گسترش است. در عرصه زیست اجتماعی هم با اینکه شعائر مذهبی همچنان نقش معتدلی در زندگی آنان دارد، اما انجام این شعائر به سمتی میل کرده که می‌توان آن را نقشی شخصی، غیرسیاسی و فرهنگی نامید. شاید به همین دلیل باشد که ما می‌توانیم نشانه‌های عمیق و حیرت‌انگیزی از تساهل و تسامحی را در سطحی عمومی در این نطرسنجی مشاهده می‌کنیم. به عنوان نمونه پذیرش سبک‌های مختلف زندگی عملا تبدیل به باوری اخلاقی و قاعده‌ای در رفتار اجتماعی شده حتی در زمانی که آن سبک زندگی مورد تایید افراد نباشد.
روی هم رفته می‌شود گفت که دغدغه شکاف میان مذهبی و غیرمذهبی در ایران چندان قابل توجه نیست. اکثریت مطلق ایرانیان به شکلی از «سکولاریسم سیاسی» باور دارند و در عمل هم به آن عامل اند. ستیزه‌جویان مذهبی در اقلیتی مطلق اند که به نظر می‌رسد هیچ توانی برای اقناع عمومی هم ندارند و نخواهند داشت و به همین دلیل سلطه به سیف تنها راه آنها برای حفظ وضعیت موجود شده است. در یک کلام می‌توان گفت که با توجه به تجربه چهل و پنج ساله جمهوری اسلامی، پروژه اسلام سیاسی، حکومت دینی و ساخت جامعه ناب اسلامی با شکستی قطعی مواجه شده است.
این نتایج برای من به عنوان گیلانی هم اهمیت اساسی داشت. امروز می‌توان به صراحت گفت که گیلان قلعه مستحکم و دژ شکست‌ناپذیر «سکولاریسم» در ایران است. تقریبا در همه موارد، گاهی با اختلافی قابل توجه، گیلانیان در این نظرسنجی پایبندی خودشان را به گونه‌ای از «سکولاریسم سیاسی» و نقش حداقلی دین نشان داده اند.
به نظرم همه نتایجی که تا اینجا گفته شده، به فرض تحلیل درست، به لحاظ قضاوت ارزشی هم قابل دفاع است. حقیقت امر این است که نمی‌توانم خوشنودی خودم را شکست کامل و مفتضحانه بنیادگرایی دینی، اسلام سیاسی و فقاهتی و حکومت اسلامی پنهان کنم. می‌توانم تصور کنم که بسیاری از افرادی که در طول چند دهه اخیر در این مسیر تلاش کرده اند هم حس و حال مشابهی داشته باشند. اما مواردی هم هست که باعث نگرانی من می‌شود. به عنوان نمونه بر اساس این پیمایش بیش از ۸۵ درصد مردم ایران باور دارند که ایرانیان به نسبت پنج سال پیش دین‌داری کمتری دارند و ۸۱ درصد هم معتقد اند که دین‌داری در پنج سال آینده در ایران کمتر خواهد شد. مسئله این است عموما «دین‌داری» کم و زیاد نمی‌شود بلکه دینی یا شبه‌دینی جای دینی را می‌گیرد. آن چیزی که من را نگران می‌کند این است که به جای اسلام، تشیع یا هر «دین ایرانی» دیگر که «دین طبیعی» کشور/دولت-ملت تمدنی ایران است، ادیان یا شبه ادیان ایدئولوژیکی ظهور کنند یا در حال ظهور کردن اند که تعادل شکننده میان دین و دولت را در ایران بیش‌تر از ضربه کاری اسلام‌گرایی به هم بزنند. و همچنین به هیچ وجه برایم خوشایند نیست که قدیمی‌ترین ملت موحد جهان، به واسطه درگیری روزانه با استبداد و حکومت دینی و در واکنش نسبت مظاهر ارتجاع آن، از این ایمان و باور کهن و بنیادین خودشان گسسته شوند.

متن کامل فصل هشتم موج چهار «پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان»:

متن گزارش بی بی سی فارسی در مورد این فصل:

س.اک