۱۴۰۲ آبان ۱۷, چهارشنبه

ته این خط کجاست؟


 

رضا پهلوی در گفتگوی دیروز خود با پیرس مورگان، مجری بریتانیایی، گفته است: «دیگر بر کسی پوشیده نیست که رژیم تهران با حمایت و مسلح کردن بسیاری از گروه‌های از آنها به عنوان نیروی نیابتی بهره برده است تا مقاصد خود را در منطقه پیش ببرد».

آشنایی نزدیک‌تر با این فرد از حیرت‌انگیزترین تجربه‌های سیاسی من در طول یک سال اخیر بوده است. هر بار که دهان باز می‌کند از میزان سفاهت و بلاهت این او شگفت‌زده می‌شوم. تو گویی در دهه هفتم زندگی‌اش در عالمی دیگری زندگی می‌کند که در آن هیچ نیاموخته است و هیچ چیز را هم فراموش نکرده است.

این فرد حتی تاریخ روابط خارجی دوران پدرش را هم نمی‌داند. هنوز نمی‌داند که ساختار امنیتی ایران در پیش از انقلاب ۵۷ و بعد از آن به لحاظ ماهوی تغییر نکرده است. عین توصیف بالا را می‌شود برای شخص شاه فقید هم به کار برد. محمدرضا شاه از گروه‌های مسلح کُرد عراقی، به رهبری مرحوم ملا مصطفی بارزانی، حمایت کامل مالی و تسلیحاتی می‌کرد، به شیعیان لبنان کمک مالی و حتی در مواردی کمک تسلیحانی می‌رساند. بارها و بارها دولت سوریه را از کمک‌های مالی و نظامی سخاوتمندانه‌ خود بهره‌مند کرده بود و حتی در عمان بر علیه شورشیان مارکسیست- لنینیست- پان‌عربِ ظفار مداخله مستقیم نظامی کرد. شاه فقید به نیکی دریافته بود که نمی‌تواند روی حمایت راهبردی آمریکا حسابِ ویژه‌ای باز کند. به همین دلیل شبکه‌ٔ امنیتی‌ای، هر چند نه به پیچیدگی‌ امروز، در منطقه ایجاد کرده بود که از طریق آن تلاش می‌کرد که با دشمنان ایران، به طور اخص کشورها و گروه‌های ناسیونالیسم افراطی عربی و شبه نظامیان مارکسیست تحت حمایت کشورهای بلوک شرق، مبارزه کند.

امروز هم مسئله اصلی رژیم جمهوری اسلامی تشکیلِ شبکه‌ٔ امنیتی‌اش در منطقه نیست. ایران به دلیل تنهایی استراتژیک خود و نداشتنِ متحدی راهبردیْ در معرض تنش‌ها و بحران‌های مداومِ ژئوپولتیک و به قول قدما «درمعرض بادهای بی‌نیازی خداوند» است. به همین دلیل نیاز دارد تا با ایجاد شبکه‌ای از دولت‌ها و گروه‌هایی که منافعِ مشترکی دارند، بحران و تنش را از قلبِ سرزمین خویش دور کند. هر زمان که این شبکهٔ امنیتی مختل شود، تهاجم به سرزمینِ مادر محتمل خواهد بود. همان طور که وقتی بعد از انقلاب اسلامی ساختارِ امنیتیِ ایران فروپاشید، صدام حسین و بعثی‌های عراق در حمله به ایران تردید نکردند. بعد از جمهوری اسلامی هم هر رژیمی در ایران بر سر کار بیاید چنین ساختار امنیتی‌ای احتمالا از معدود راه‌های دور کردن ناامنی از سرزمین اصلی ایران است. تغییر رژیم‌های سیاسی عموما تاثیر جدی بر نظام و ساختار امنیتی ایران نخواهد گذاشت.

اما آن چیزی که نه شاه فهمید و به الزامات آن تن داد و نه رژیم جمهوری اسلامی، این است که عمق استراتژیک ایران نه در خارج از مرزها، بلکه در داخل مرزهایی ایران است. دولت ایران زمانی می‌تواند از خود در این منطقه، که «جنگ همه بر علیه همه» در آن وضعیتی عادی و روزمره است، حفاظت کند و حتی بتواند نقشِ تاریخی و طبیعی خود را در ایجاد صلح و امنیت اجرا کند، که در درون کشور بی‌ثبات و پر از بحران نباشد. در واقع این شبکهٔ امنیتی شاه نبود که باعث تحریک عراق به حمله به ایران شده بود، بلکه جنگ با انقلاب اسلامی، یعنی بالاترین حد بحران داخلی، شروع شد که در نتیجه آن بحران تمام عیار نظم امنیتی قدیم فروپاشید و زمینه‌های حمله به ایران فراهم شد. موقعیت کنونی رژیم جمهوری اسلامی هم از همین زاویه قابل فهم است.

این بزرگوار در ادامه مصاحبه خودش هم رژیمِ جمهوری اسلامی را «پدرخوانده تروریسم» خوانده و از کشورهای غربی خواسته است که «چشمِ اختاپوس» را کور کنند. چند روز پیش هم در مصاحبه‌‌ای گفته بود باید «سر مار قطع کنند.». چشم اختاپوس، سر مار، پدرخوانده تروریسم همه کلیدواژه‌هایی است که برای حمله به ایران به کار رفته است. پیش از این هم از دولت‌های غربی خواسته بود که بخشی از نیروهای رسمی مسلح ایران را جزء «سازمان‌های تروریستی» قرار دهند. از «تحریم‌های حداکثری» هم حمایت کرده بود و حتی آن را ناکافی دانسته بود.

نمی‌دانم آیا واقعا انسان شریف و میهن‌پرست و دردمندی در میان نزدیکان این مرد نیست که یقه‌اش را بگیرد و از او بپرسد که الان فرق تو با برادر مسعود و خواهر مریم چیست؟ دقیقا مواضح سیاسی‌ات چه تفاوتی با اشرار مجاهد خلق دارد؟ آنها هم خواهان تحریم حداکثری و مداخله نظامی اند، مزدوری برای اجنبی و از بین بردن همه راه‌های سیاسی مسالمت‌آمیز، از جمله حمله آگاهانه و تلاش برای حذف جریان‌های داخل کشور، جز همیشگی رفتارهای شروانه آنها بوده است. چه فرقی است بین برادر مسعود وقتی صدام حسین، آن شیطان تکریتی، را در آغوش می‌گرفت با این بزرگوار که کیپا به سر بنیامین نتانیاهو، سردسته همه دشمنان فعلی ایران، را در آغوش می‌گیرد؟ فهم این مسئله که تشکیل سازمانی از نوع مجاهدین خلق هیچ منفعتی برای ملت ایران ندارد و هزینه‌های هولناکی به تک تک ایرانیان و مصالح و منافع ملی کشور وارد می‌کند کار خیلی دشواری نیست. اما مسیری که این فرد در آن قدم گذاشته است چیز دیگری نیست. یعنی دوست‌داشته باشیم یا نه، نتیجه منطقی چنین مواضعی و تاکید حیرت‌انگیز بر گفتار سیاسی‌ای که در آن اعلی درجه کینه و نفرت بخشی جدایی‌ناپذیر آن محسوب می‌شود، چیزی غیر از گفتار و عمل مجاهدین خلق نیست. اما نکته مهم اینجاست که انتهای این مسیر دیگر فقط مندرج در تحت سفاهت و حماقت قرار نمی‌گیرد. چیزی است ورای همه اینها.


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1722172580574998603


س.اک

۱۴۰۲ آبان ۲, سه‌شنبه

راست/لیبرال ملی؟



سابق بر این توده‌‌ای‌ها را دست می‌انداختند که اگر در مسکو باران ببارد، توده‌ای‌ها در ایران چتر به دست می‌گیرد. طنز تلخی بود اما اتفاقا به شکلی استعاری توضیح‌دهنده مبانی بخش بزرگی‌های چپ‌های ایرانی بود که متاسفانه هرگز «چپ ملی» نبودند و بیش از اینکه بر روی زمین ایران بیاستند، چشم به آسمان شوروی داشتند. وقایع چند هفته اخیر، به ویژه در مورد غائله آن پایان‌نامه کذایی، نشان داد که ما هنوز هم «چپ ملی» نداریم و امیدی هم نیست که در آینده‌ای نزدیک در ایران و در نظر و عمل «چپ ملی» شکل بگیرد. یعنی ایرانیان چپ‌گرایی که در چهارچوب اصل خدشه‌ناپذیر کشور/دولت-ملت ایران و البته الزامات و نتایج بدیهی آن فکر و عمل کنند.

اما گویا باید اعتراف کنیم که «راست/لیبرال ملی» هم نداریم. یا بهتر بگوییم به سختی می‌شود از چنین جریانی صحبت کرد. واکنش بسیاری از لیبرال‌های ما در مورد مسئله فلسطین و حمله اخیر اسراییل به غزه فاجعه‌بار بود. در واقع نه در سطح اخلاقی و نه در سطح سیاسی نمی‌شود این کج‌اندیشی سیاسی و چشم‌پوشی کم و بیش عامدانه نسبت به اصول بدیهی اخلاقی را نادیده گرفت و آن را نقد نکرد. ورای آن کار به جای رسیده که گروهی از این اپوزسیون راست‌گرایی جمهوری اسلامی، از جمله برخی از براندازان و بسیاری از وابستگان به جریان سلطنت‌طلب یا سرباز-خبرنگارهای من و تو و اینترنشینال، به صراحت و البته با وقاحت تمام در مورد حمله نظامی به ایران صحبت می‌کنند. من سعی می‌کنم در مورد این گروه‌ صحبتی نکنم. چون بحث در مورد این رجاله‌ها دیگر گفتگوی و نقد سیاسی و اخلاقی نیست. بحث دشمنی سیاسی در اعلی درجه ممکن است. و واضح است که ته خط چنین دشمنی سیاسی‌ای چه می‌تواند باشد.

اما حقیقتا نمی‌توانم سرخوردگی بزرگ خودم را از واکنش بسیاری از لیبرال‌های‌مان در مورد جنگ اخیر غزه مخفی کنم. گویا همان طور که چپ‌های قدیم چشم به آسمان مسکو داشتند، لیبرال‌های امروز ما تصور می‌کنند که یا بازار بورس نیویورک به سر می‌برند، یا در مرکز اقتصادی ستی لندن یا در کافه‌ها و دانشگاه‌های پاریس یا شاید هم کنار بنیای یادبود هالوکاست در برلین! در واقع من متوجه موضعی که آنها در آن ایستاده اند نمی‌شوم. نمی‌فهمم با چه استدلالی بحث می‌کنند. منافع کدام کشور را مد نظر دارند. روش‌شان برای تحلیل اوضاع چیست. اما چیزی که می‌شود دید این است که شیوه دفاع سیاسی و اخلاقی آنها از اسراییل، ولو به شکلی تلویحی، حیرت‌انگیز است. متاسفانه به نظر می‌رسد که خصومت با رژیم جمهوری اسلامی باعث شده که بسیاری از این افراد اصول اخلاقی و برنامه تاریخی رژیم اسراییل را بر ضد اساس کشور/دولت - ملت ایران نادیده بگیرند.

برای تحلیل اوضاع باید در نظر داشته باشیم که اسراییل در وضعیت بحران‌های مداوم قرار داشته و قرار دارد. بحرانی که برای همه این چند دهه موجودیت این کشور صهیونیستی را هدف قرار داده است. می‌شود گفت که اسراییل به معنای دقیق کلمه یک کشور و یک دولت نرمال نیست. شبه دولتی است که نه ایدئولوژی مشروع و کارآمدی دارد، نه جمعیت مشخصی دارد، نه مرزهای واضحی دارد و نه مناسبات حقوقی شفافی بر آن استوار است. در کنار این عمق استراتژیکش به شکلی است که گروهی مسلح ظرف چند ساعت می‌توانند درصد بزرگی از کشور را اشتغال کنند یا چند موشک کوتاه برد می‌تواند کل کشور را به حالت نیمه تعطیل قرار دهد. بحران در اساس کشور و دولت، در رژیم سیاسی، در هویت، در جمعیت ملی، در منطقه جغرافیایی و بحران‌هایی مانند اینها باعث شده که این رژیم تمام عمر هفتاد و پنج ساله خود را در حالت اضطراری به سر ببرد و به نظر هم می‌رسد که تنها راه برای حفظ وضعیت مبهم کنونی نیز تداوم شرایط بحرانی فعلی باشد. رژیم اسراییل به این امر اگاه است به دلیل موقعیت اقلیت‌بودگی محض و شرایط بسیار پیچیده ژئوپلتیکی نمی‌تواند نقشی هژمونیک در منطقه بازی کند. اما در عین حال می‌داند که رمز بقایش بی‌ثبات کردن مداوم منطقه و کشورهای آن است تا حدی که همه این کشورها نقش کوردیناتور و هماهنگ‌کننده نهایی او را، ولو به زور و با حقارت، به رسمیت بشناسند. علاوه بر اشغال سرزمین‌های فلسطینی، سوری و لبنانی، بی‌ثباتی امروز در عراق، سوریه، لبنان و لیبی هم تا حد زیادی ناشی از ایده‌های اسراییل و لابی‌هایش غرب است. برنامه‌هایی که قدم به قدم پیش رفته تا به مهمترین هدف و البته قدرت‌مندترین سد آن، یعنی ایران، رسیده است. اینجاست که می‌شود گفت که اسراییل خواهان این است که ایران به شدت فقیر، ضعیف و بی‌ثبات شود و یا حاکمیت ملی آن تجزیه‌ شود تا حدی که به طور مداوم، مانند عراق یا سوریه و لبنان، در معرض فروپاشی قرار بگیرد و در نتیجه نتواند نقش طبیعی خود را در منطقه بازی کند.

اینها از جمله واضحات و شواهد قطعی است. سندهای ویکی‌لیکس در مورد برنامه‌های موساد در ایران، نقش مخرب لابی‌هایی اسراییلی در غرب مانند اف دی دی یا گروه اتحاد برای ایران و این اواخر موسسه عدالت برای کردها، حمایت از رسانه‌های مزدوری مانند من و تو یا اینترنشیال، برنامه‌های حصر استراتژیک ایران در منطقه قفقاز و آسیای میانه و حتی حذف ایران از ترتیبات امنیتی خلیج فارس و از همه اینها مهم‌تر تحریک آمریکا برای خروج از برجام و تداوم بحران در مسئله هسته‌ای و تحریم‌های حداکثری نشان می‌دهد که برنامه اسراییل در مورد ایران تا چه حد جدی و خطرناک است. دیدن این همه قرائن و امارات نیاز به چشم برزخی یا داده‌های امنیتی ندارد. اگر عینک ایدئولوژی را از جلوی چشم‌مان کنار بگذاریم، با کمک عقل سلیم و حتی با استناد به داده‌ها و روش تحلیل درست می‌توانیم دشمنی آشکار اسراییل بر ضد اساس کشور/دولت-ملت ایران مشاهده کنیم.

متاسفانه اینجاست که نگاه ایدئولوژیک برخی از لیبرال‌ها و راست‌گراهای ما شواهد قطعی را انکار می‌کند و باعث می‌شود تا موضع و مکان ایستادن آنها دچار ابهام آزاردهنده و مخربی شود. اسلام‌گرایی حماس، خشونت و تروریسم گروه‌های اسلام‌گرا و از همه آنها مهم‌تر سرشت یا رفتار ظالمانه و گفتار منزجرکننده رژیم جمهوری اسلامی احتمالا مهمترین دلایل این نگاه ایدئولوژیک است. اما این قانع‌کننده نیست. در سطح اخلاقی، هیچ اصول اخلاقی‌ و شرافت انسانی‌ای اجازه نمی‌دهد که نسبت به کشتار و پاک‌سازی قومی اسراییل، نه تنها در دو هفته اخیر بلکه در تمام هفتاد و پنج سال اخیر، سکوت کنیم یا آن را با خرده‌گیری‌های ملال‌آور کم‌ اهمیت نشان دهیم. در سطح سیاسی نمی‌توانیم موقعیت خودمان را به عنوان ایرانی نادیده بگیریم و یا مثلا از زاویه منافع راست‌گرایان یا لیبرال‌های آمریکایی و اروپایی به مسئله نگاه کنیم. اینکه راست‌های آمریکایی و غربی بر ضد فلسطین اند ربطی به ما ندارد. اینکه در کشورهای غربی بحران مهاجران مسلمان وجود دارد ربطی به ما ندارد. اینکه برخی از چپ‌های غربی به نفع فلسطین فعالیت می‌کنند ربطی به ما ندارد. اینکه گروه‌های پروگرسیو نقش اساسی بر ضد اشغال و آپارتاید و صلح در منطقه بازی می‌کنند ربطی به ما ندارد. و متغییرهای دیگری که ما تنها و تنها می‌بایست از چهارچوب اصول اخلاقی و صد البته منافع ملی و مصالح عمومی خود به آن نگاه کنیم. همان طور که به چپ بلشویک‌زده وطنی خرده می‌گیریم که باید «ملی» و «ایرانی» باشد، باید همین تلنگر را به راست و لیبرال‌های‌مان هم بزنیم که باید «ملی» و «ایرانی» باشند تا بتوانند در جهت بیشینه‌کردن مصالح عمومی و منافع ملی ایران قدم بردارند.

زمین سفت ایران مهمترین جایی‌ است که می‌توانیم بر روی آن بیاستیم.



س.ا.ک

۱۴۰۲ مهر ۸, شنبه

آوارگان ارمنی؛ دیروز از باکو به گیلان، امروز از آرستاخ به ؟




تصاویر فرار ارامنه قره‌باغ/آرتساخ حقیقا غم‌انگیز است. به نظر می‌رسد که بلاخره ناسیونالیست‌های افراطی ترک توانستند در همدستی شریرانه‌ای با آمریکا، روسیه، انگلستان و اسرائیل آخرین منطقه ارمنی‌نشین باقی‌مانده از خانات قفقاز در خارج از کشور ارمنستان را نابود کنند.دیدن تصویر مردمی هراسان که خانه و کاشانه اجدادی خود را به جا گذاشته اند و با دستانی خالی و از ترس قتل و کشتار و تجاوز آوارگی را می‌پذیرند من را به یاد یکی دیگر جنایت‌های ناسیونالیست‌های افراطی ترک در مورد مردم ارمنی انداخت.

در اوایل سال ۱۲۹۷ و در آخرین ماه‌های جنگ جهانی اول نیروهای عثمانی به سمت باکو حرکت می‌کردند. این اتفاق باعث هراس هزاران ارمنی باکو شد. ترسی که با توجه به پروژه نسل‌کشی ارامنه امپراتوری عثمانی کاملا قابل فهم بود. برنامه پاک‌سازی قومی ترکان جوان از چند سال پیش در آسیای صغیر و بسیاری از مناطق تحت تصرف عثمانی شروع شده بود و صدها هزار ارمنی با قصد و نیت قبلی و با هدف حذف کامل قومی و مذهبی کشته شده بودند و این برنامه در ۱۹۱۸/۱۲۹۷ نیز همچنان ادامه داشت. ترس از قوای عثمانی باعث شد که بسیاری از ارامنه‌ای که در آن دوران یک چهارم جمعیت باکو را تشکیل می‌دادند شهر را ترک کنند. بسیاری از آنان از طریق دریا به گیلان پناه آوردند. در آن زمان گیلان تحت کنترل نیروهای نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک بود. آن سال‌ها دوره‌ای بسیار پرآشوب و بی‌ثبات در گیلان و کل ایران بود. در تهران دولت واقعی وجود نداشت. فقیر و گرسنگی ناشی از قطحی بزرگ سراسر ایران، از جمله گیلان را فراگرفته بود. کشور نیز در اشغال و نفوذ کشورهای بیگانه بود. گیلانِ تحت کنترل دولت جنگل هم تحت محاصره نیروهای انگلیسی قرار داشت. اما همه این وضعیت بی‌ثبات و بحرانی مانع پذیرش و پذیرایی از پناهجویان ارمنی توسط حکومت و نیروهای نهضت جنگل نشد.

کتابی که دو سال پیش با ترجمه و پژوهش روبرت واهانیان و مسعود حقانی به چاپ رسیده نشان می‌دهد که حکومتِ نهضت جنگل با رهبری شخص میرزا کوچک با تشکیل کمیتهٔ امدادِ آوارگان و علارغم مخالفت و کارشکنی‌های نیروهای انگلیسی، متحد همیشگی شوونیسم ترکی، و با توجه به وضعیت فوق‌العاده بحرانی مردمِ گیلان، تمام توان خود را برای کمک به هزاران پناهنده مصیبت‌زده ارمنی انجام دادند.

شخص میرزا کوچک از هیچ کوششی برای کمک از آن آوارگان دریغ نکرد. مثلا در دستوری به کمیتهٔ امداد برای تعجیل در کمک به آوارگان نوشت:

«از بروز مودت آن ذوات محترمه که با نظر نیک‌بین نسبت به ملت ایران نهایت امتنان حاصل شد. امیدوارم آن اداره محترم بنده را از شرمندگی در مقابل آن میهمانان محترم که تاکنون به هیچ وجه درباره ایشان ایفای وظیفه نشده است، به در آورده و آسودگی خاطر آنان نیز فراهم شود».

این پذیرایی از مردمی به شدت محروم و رنج‌دیده و دردکشیده به شکلی بود که بسیاری از آنان در گیلان باقی مانند و در سال‌ها و دهه‌های بعد جامعه کوچک گیلانیان ارمنی را تشکیل دادند.


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1706256949270982735


س.ا.ک

۱۴۰۲ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

چرا مسئله کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ همچنان مهم و زنده است؟

من شخصا جز کسانی بودم که تا دو سه سال پیش تصور می‌کردم که کودتای ۲۸ مرداد متعلق به گذشته است و تمرکز بر روی آن هم بی‌فایده و پرهزینه است. اما امروز چنین تصوری ندارم. به ویژه رفتار خانواده سلطنتی پیشین و برخی از هوادارانشان در چند سال اخیر من را نسبت خطری آگاه کرد که ممکن است در عصر حاضر هم متوجه ما باشد. در نتیجه امروز بر این عقیده‌ام که کودتا به مثابه یک مسئله همچنان زنده است، چون دلایلی و بحرانی که منجر به کودتا شد همچنان مسئله ماست. 

تا آنجا که می‌فهمم ما از وضع بحرانی فعلی بیرون نخواهیم آمد مگر اینکه بتوانیم در نظر و عمل بر روی اصول بنیادین ملی استوار باشیم. اصولی مانند حفاظت از تمامیت ارضی، استقلال، حاکمیت و وحدت ملی، آزادی و توسعه و حاکمیت قانون برای کشور/دولت-ملت ایران. و این اصول نیز نباید محل معامله و بیع و شراء قرار بگیرد. 

می‌توان تصور کرد که کسانی که در روزگار ما و بعد از گذشت هفتاد سال و علارغم وجود شواهد و قرائن و امارات قطعی، همچنان اصل کودتا را توجیه و حتی آن را انکار می‌کنند، بعید نخواهد بود که در بحران فعلی نیز استقلال و تمامیت ارضی کشور را در معرض خطر قرار دهند. همچنین می‌تواند اسلام‌گرایانی را دید همچنان در همان محور کودتایی قرار دارند. همانانی که در زمان کودتای ننگین و به ویژه پس از انقلاب اسلامی بر علیه استقلال و مشروطیت و حاکمیت ملی کشور خروج کردند. حتی برخی از اصلاح‌طلبانی نیز که در توجیه کودتا با اسلام‌گریان و سلطنت‌طلب‌ها همراه شدند از این داستان مستثنی نیستند. آنان نیز خلاف اصول ملی خواهان این بودند که هر آلترناتیوی برای نظم سیاسی و حقوقی موجود و اصلاح آن از بین برود چرا که حتی در اصلاح امور هم انحصارگرا بودند. ضرورت تاکید بر اصول ملی و زنده بودن کودتا به عنوان یک مسئله نیز از این بابت است.

باز هم باید اشاره کرد که تاکید بر آرمان‌های ملی نه من باب کینه‌توزی قبیله‌ای، بلکه برای بحران فعلی سیاسی ماست. از این بابت باید به طور مداوم و اجتهادی به اصولی مراجعه کرد که در روزگاری نه چندان دور در همدستی استبداد و اجانب زیر پا لگد شده بود. نباید اجازه داد بار دیگر این اصول مانند گذشته به ثمن بخس فروخته شود.  کودتا زنده است و دکتر محمد مصدق همچنان نقطه بحرانی و عطف ماست.


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1692609586363002972

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1692614827280068711

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1693227207584330140


س.ا.ک

۱۴۰۲ خرداد ۲۲, دوشنبه

سنت باده‌نوشی ابن سینا و «اساتید دانشگاه‌های آمریکایی»

فواد ایزدی [۱] دانشیار و عضو هیئت علمی گروه مطالعات آمریکا دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در برنامه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ «شیوه» که به موضوع «آمریکاستیزی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران» اختصاص داشت و از شبکه چهار صدا و سیما جمهوری اسلامی پخش شد [۲] ادعا کرد که «اساتید دانشگاه‌های آمریکا» تحت تاثیر الکل مقاله‌های خودشان را می‌نویسند و به همین دلیل ما باید بدانیم که روی متون چه اساتیدی حساب باز کرده ایم! استدلال او این بود که که چون با اساتید دانشگاه‌های آمریکا «زندگی کرده است» می‌تواند بگویید که آنها «عصرها و شب‌ها» پس از کارهای تدریس روزانه خود و برای نوشتن مقالات‌شان به «خمره سر می‌زنند» و این را هم دلیلی برای پرهیز یا احتیاط از استناد به متون این اساتید ذکر می‌کرد. [۳]

می‌توان در مورد سخافت و بی‌مایگی و مغالطات این استدلال‌ها و نتایج بحث کرد. همچنین می‌شود از اشغال کرسی‌های دانشگاه‌ها ایران، به ویژه دانشگاه‌های مادر کشورمان توسط سفهای «جوان مومن و انقلابی» تاسف خورد. اما به نظر می‌شود با قدری طنز به موارد مشابهی در تاریخ اندیشه ایران یا سوانح احوال برخی از فلاسفه مسلمان در «فلسفه اسلامی» هم نگاهی انداخت. شاید که در این مورد به کار بیاید.

از شیخ‌الرئیس ابن سینا (علیه الرحمه) زندگی‌نامه‌ای کوتاه به یادگار مانده که بخشی از آن را خود شیخ نگاشته است و تکلمه‌ای هم توسط شاگرد او، أبو عبید جوزجانی، به آن اضافه شده است. مرحوم سعید نفسی در این خودنوشت و تکمله آن را ترجمه و چاپ و در نهایت در کتاب «زندگی و کار و اندیشه و روزگار پورسینا» جمع‌آوری و منتشر کرد. [۴] اما نکته جالب برای ما در اینجا قطعاتی از این دو فقره است که در آنها شیخ و شاگردش از نوشیدن شراب در هنگام مطالعه، تدریس و پاسخگویی به سوالات فلسفی صحبت می‌کنند. [۵] اگر چه عده‌ای «شراب» را به صورت مطلق «نوشیدنی» فرض کرده اند [۶] اما به نظر می‌رسد که در سیاق متن شراب معنایی به جز «خمر» نداشته باشد.

شیخ در خودنوشت خود می‌نویسد که هر گاه از یافتن «حد أوسط» قیاسی ناتوان می‌شد: «به مسجد می‌رفتم و نماز می‌گزاردم و در برابر آفریننده همگان فروتنی می‌کردم تا اینکه دشواری بر من گشوده می‌شد و مشکل آسان می‌گشت و شب به خانه‌ام باز می‌گشتم و چراغ را در پیش می‌نهادم و بخواندن و نوشتن سرگرم می‌شدم تا آنکه خواب بر من چیره می‌شد و ناتوانی دست می‌داد به نوشیدن ساغری از باده [ إلى شرب قدح من الشراب] رو می‌آوردم و نیروی من باز می‌گشت. سپس دوباره بخواندن بر می‌گشتم.» [۷]

علاوه بر این جوزجانی هم در تکلمه‌ای که بر این خودنوشت نگاشته است در مورد شیوه جلسات تدریس شیخ می‌گوید:

«پس به کتاب طبیعیات از کتابی که آن را کتاب الشفاء نامید آغاز کرد و نیز کتاب اول قانون را گرد آورد و هر شب دانشجویان در سرایش گرد می‌آمدند و من از شفا و دیگری از قانون به نوبت خود می‌خواند و چون فارغ می‌آمدیم مغنیان به اختلاف طبقات و مجلس شراب را باز زدن آماده می‌کردند و ما بدان مشغول می‌شدیم و تدریس در شب بود زیرا در روز فراغت نداشت و در خدمت امیر بود و ما بدین گونه مدتی را گذراندیم». [۸]

جوزجانی در مورد پاسخ‌گویی شیخ به سولات فلسفی هم روایت مشابهی می‌گوید و می‌نویسد: «شیخ مرا فرمان داد که کاغذ سفید بخواهم [...] و ما نماز شام را گزاردیم و شمع آوردند. فرمان داد شراب بیاورند و مرا و برادرش را نشاند و فرمان داد شراب بخوریم و وی به پاسخ این مسایل آغاز کرد و تا نیمه‌شب می‌نوشت و شراب می‌خورد تا اینکه خواب مرا و برادرش را فرا گرفت و ما را فرمان داد برویم.» [۹]

به نظر می‌رسد سنت نوشیدن شراب برای نوشتن مقالات و رساله‌های علمی از شیخ و شاگردانش به «اساتید دانشگاه‌های آمریکا» منتقل شده و هر عقل سلیمی هم متوجه می‌شود که که آیا سنت باده‌نوشی شیخ و شاگردان و «اساتید دانشگاه‌های آمریکا» معقول‌تر و کارآمدتر است یا سنت «جوانان مومن و انقلابی» که دانشگاه‌های ایران را به اشغال خودشان در آورده اند!

۱ـ صفحه دکتر فواد ایزدی در سایت دانشگاه تهران:

https://rtis2.ut.ac.ir/cv/f.izadi

۲ـ مناظر زنده با موضوع «آمریکاستیزی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران» با حضور فواد ایزدی و مهدی ذاکریان در برنامه «شیوه» شبکه چهار صدا و سیما را می‌توانید از این پیوند مشاهده کنید:

https://tv4.ir/episodeinfo/381831

۳ـ https://tinyurl.com/bdtbmrpu

۴ـ سعید نفیسی، زندگی و کار و اندیشه و روزگار پورسینا، دانش تهران، ۱۳۳۲.

۵ـ شرف‌الدین خراسانی و دیگران، بوعلی‌سینا، انتشارات مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی و بنیاد علمی و فرهنگی بوعلی سینا، همدان، ص.۹.

۶- حسن انصاری، ابن سینا و شراب، وبلاگ بررسی‌های تاریخی:

https://ansari.kateban.com/post/5082

۷- سعید نفیسی، زندگی و کار و اندیشه و روزگار پورسینا، دانش تهران، ۱۳۳۲، ص.۶۴.

با تغییری در رسم‌الخط مرحوم سعید نفیسی.

۸- همان ص.۶۷.

۹ـ همان ص.۶۹.




https://twitter.com/SEKoohzad/status/1668201823046451202


س.ا.ک

۱۴۰۲ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

در نقد روایت‌های ایدئولوژیک از شاهنامه

مرحوم استاد طباطبایی به طور مرتب تکرار می‌کرد که شاهنامه حکیم توس «خِردنامه» است. در ستایش خِرد است و در نکوهشِ بی‌خردی. معیار این خِرد و بی‌خردی هم ایران و اَنیران نیست. در خِردنامهٔ فردوسی، فرزانگیِ پیرانِ ویسه و زنانِ فریختهٔ تورانی مانند فرنگیس و تهمینه و منیژه ستایش می‌شود و در برابر شاهانِ بی‌خردِ ایرانی مانند کی‌کاووس به سختی نکوهش می‌شوند. در واقع شاهنامه متنی «ناسیونالیستی» نیست که صرفا در جهت افزایش غرور ملّی ایرانیان به کار رود. البته که می‌شود تصور کرد که در دورانِ جدید، شاهنامه تبدیل به متنی ناسیونالیستی شود و گروهی از ناسیونالیست‌ها صرفا به آن افتخار کنند. اما معمولا ناسیونالیست‌های ما توضیح نمی‌دهند که چرا به شاهنامه افتخار می‌کنند؟ شاهنامه پر است از نکوهشِ بی‌خردی برخی از ایرانیان و طبعا چنین ویژگی‌ای با کارکرد یک متنِ ناسیونالیستی هماهنگ نیست. 

به باورم می‌شود دلایل زیادی برای افتخار به حق نسبت به شاهنامه و فردوسی بیان کرد. اما حقیقت امر این است که خِردنامهٔ فردوسی بسیار پیچیده‌تر از آن است که صرفا به عنوان یک متنِ ایدئولوژیکِ ناسیونالیستی با آن برخورد شود. منظورم تنها ایدئولوژیِ «ملّی‌گرایانه» ایرانی نیست. احتمالا این ایدئولوژی کم‌آزارترین و کم‌خطرترین میان ایدئولوژی‌های شیطانی دیگر که استدر دهه‌های اخیر ذوب‌شدگان در ایدئولوژی‌های ناسیونالیسم افراطیِ قومی شاهنامه را متنی ضد عرب یا ضد ترک نامیدند، مارکسیست‌های بلشویک فردوسی را شاعری درباری و شاهنامه را متنی در جهت سلطهٔ شاهان دانستند، اسلام‌گرایان آن را متنی ضد دینی و ضد اسلامی خواندند و حتی این اواخر برخی از فمینیست‌های ایدئولوژیک شاهنامه را متنی ضد زن معرفی کردند. می‌خواهم بگویم که نقد روایتِ ناسیونالیستی از شاهنامهٔ فردوسی به معنای دفاع از دیگر روایت‌های شوونیستی و ایدئولوژیک نیست بلکه منظور نقد همه روایت‌های ایدئولوژیک است.

این «قرآن عجم» را نباید با اتکای به ایدئولوژی‌های مدرن مانند ناسیونالیسم خواند. به تعبیر استاد مرحوم شاهنامه نص است. خِردنامهٔ فردوسی یکی از نصوصِ «سنتِ ایرانشهری» است که باید در چهارچوب سنت و نصوصِ ایرانی فهمیده و تفسیر شود. فهم و تفسیرِ مداوم این نص از نصوصِ ارکانِ سنتِ ایرانی با ایدئولوژی‌های مدرن ممکن نیست. و حتی برای شروع به فهم این نص باید در درجهٔ اول از آنها ایدئولوژی‌زدایی کنیم. تصور می‌کنم پیراهشِ شاهنامه از روایت ناسیونالیستی یکی از مراحل این فرآیندِ ایدئولوژی‌زدایی است.


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1658395166212780032


س.ا.ک