رضا پهلوی در گفتگوی دیروز خود با پیرس مورگان، مجری بریتانیایی، گفته است: «دیگر بر کسی پوشیده نیست که رژیم تهران با حمایت و مسلح کردن بسیاری از گروههای از آنها به عنوان نیروی نیابتی بهره برده است تا مقاصد خود را در منطقه پیش ببرد».
آشنایی نزدیکتر با این فرد از حیرتانگیزترین تجربههای سیاسی من در طول یک سال اخیر بوده است. هر بار که دهان باز میکند از میزان سفاهت و بلاهت این او شگفتزده میشوم. تو گویی در دهه هفتم زندگیاش در عالمی دیگری زندگی میکند که در آن هیچ نیاموخته است و هیچ چیز را هم فراموش نکرده است.
این فرد حتی تاریخ روابط خارجی دوران پدرش را هم نمیداند. هنوز نمیداند که ساختار امنیتی ایران در پیش از انقلاب ۵۷ و بعد از آن به لحاظ ماهوی تغییر نکرده است. عین توصیف بالا را میشود برای شخص شاه فقید هم به کار برد. محمدرضا شاه از گروههای مسلح کُرد عراقی، به رهبری مرحوم ملا مصطفی بارزانی، حمایت کامل مالی و تسلیحاتی میکرد، به شیعیان لبنان کمک مالی و حتی در مواردی کمک تسلیحانی میرساند. بارها و بارها دولت سوریه را از کمکهای مالی و نظامی سخاوتمندانه خود بهرهمند کرده بود و حتی در عمان بر علیه شورشیان مارکسیست- لنینیست- پانعربِ ظفار مداخله مستقیم نظامی کرد. شاه فقید به نیکی دریافته بود که نمیتواند روی حمایت راهبردی آمریکا حسابِ ویژهای باز کند. به همین دلیل شبکهٔ امنیتیای، هر چند نه به پیچیدگی امروز، در منطقه ایجاد کرده بود که از طریق آن تلاش میکرد که با دشمنان ایران، به طور اخص کشورها و گروههای ناسیونالیسم افراطی عربی و شبه نظامیان مارکسیست تحت حمایت کشورهای بلوک شرق، مبارزه کند.
امروز هم مسئله اصلی رژیم جمهوری اسلامی تشکیلِ شبکهٔ امنیتیاش در منطقه نیست. ایران به دلیل تنهایی استراتژیک خود و نداشتنِ متحدی راهبردیْ در معرض تنشها و بحرانهای مداومِ ژئوپولتیک و به قول قدما «درمعرض بادهای بینیازی خداوند» است. به همین دلیل نیاز دارد تا با ایجاد شبکهای از دولتها و گروههایی که منافعِ مشترکی دارند، بحران و تنش را از قلبِ سرزمین خویش دور کند. هر زمان که این شبکهٔ امنیتی مختل شود، تهاجم به سرزمینِ مادر محتمل خواهد بود. همان طور که وقتی بعد از انقلاب اسلامی ساختارِ امنیتیِ ایران فروپاشید، صدام حسین و بعثیهای عراق در حمله به ایران تردید نکردند. بعد از جمهوری اسلامی هم هر رژیمی در ایران بر سر کار بیاید چنین ساختار امنیتیای احتمالا از معدود راههای دور کردن ناامنی از سرزمین اصلی ایران است. تغییر رژیمهای سیاسی عموما تاثیر جدی بر نظام و ساختار امنیتی ایران نخواهد گذاشت.
اما آن چیزی که نه شاه فهمید و به الزامات آن تن داد و نه رژیم جمهوری اسلامی، این است که عمق استراتژیک ایران نه در خارج از مرزها، بلکه در داخل مرزهایی ایران است. دولت ایران زمانی میتواند از خود در این منطقه، که «جنگ همه بر علیه همه» در آن وضعیتی عادی و روزمره است، حفاظت کند و حتی بتواند نقشِ تاریخی و طبیعی خود را در ایجاد صلح و امنیت اجرا کند، که در درون کشور بیثبات و پر از بحران نباشد. در واقع این شبکهٔ امنیتی شاه نبود که باعث تحریک عراق به حمله به ایران شده بود، بلکه جنگ با انقلاب اسلامی، یعنی بالاترین حد بحران داخلی، شروع شد که در نتیجه آن بحران تمام عیار نظم امنیتی قدیم فروپاشید و زمینههای حمله به ایران فراهم شد. موقعیت کنونی رژیم جمهوری اسلامی هم از همین زاویه قابل فهم است.
این بزرگوار در ادامه مصاحبه خودش هم رژیمِ جمهوری اسلامی را «پدرخوانده تروریسم» خوانده و از کشورهای غربی خواسته است که «چشمِ اختاپوس» را کور کنند. چند روز پیش هم در مصاحبهای گفته بود باید «سر مار قطع کنند.». چشم اختاپوس، سر مار، پدرخوانده تروریسم همه کلیدواژههایی است که برای حمله به ایران به کار رفته است. پیش از این هم از دولتهای غربی خواسته بود که بخشی از نیروهای رسمی مسلح ایران را جزء «سازمانهای تروریستی» قرار دهند. از «تحریمهای حداکثری» هم حمایت کرده بود و حتی آن را ناکافی دانسته بود.
نمیدانم آیا واقعا انسان شریف و میهنپرست و دردمندی در میان نزدیکان این مرد نیست که یقهاش را بگیرد و از او بپرسد که الان فرق تو با برادر مسعود و خواهر مریم چیست؟ دقیقا مواضح سیاسیات چه تفاوتی با اشرار مجاهد خلق دارد؟ آنها هم خواهان تحریم حداکثری و مداخله نظامی اند، مزدوری برای اجنبی و از بین بردن همه راههای سیاسی مسالمتآمیز، از جمله حمله آگاهانه و تلاش برای حذف جریانهای داخل کشور، جز همیشگی رفتارهای شروانه آنها بوده است. چه فرقی است بین برادر مسعود وقتی صدام حسین، آن شیطان تکریتی، را در آغوش میگرفت با این بزرگوار که کیپا به سر بنیامین نتانیاهو، سردسته همه دشمنان فعلی ایران، را در آغوش میگیرد؟ فهم این مسئله که تشکیل سازمانی از نوع مجاهدین خلق هیچ منفعتی برای ملت ایران ندارد و هزینههای هولناکی به تک تک ایرانیان و مصالح و منافع ملی کشور وارد میکند کار خیلی دشواری نیست. اما مسیری که این فرد در آن قدم گذاشته است چیز دیگری نیست. یعنی دوستداشته باشیم یا نه، نتیجه منطقی چنین مواضعی و تاکید حیرتانگیز بر گفتار سیاسیای که در آن اعلی درجه کینه و نفرت بخشی جداییناپذیر آن محسوب میشود، چیزی غیر از گفتار و عمل مجاهدین خلق نیست. اما نکته مهم اینجاست که انتهای این مسیر دیگر فقط مندرج در تحت سفاهت و حماقت قرار نمیگیرد. چیزی است ورای همه اینها.