باز هم ماه رمضان است و باز هم بحث در مورد حلول ماه رمضان و بعد هم ماه شوال و عید فطر، معرکه بحثهای سیاسی و فقهی در ایران و حتی در کشورهای اسلامی شده است. درباره توضیح مسئله باید به این نکته توجه داشت که بسیاری از مناسک اسلامی به شدت سیاسی یا سیاستزده اند. مثلا نماز روز عید فطر در طول تاریخ همیشه یک عملی سیاسی و در واقع شکلی از اعمال اقتدار و بیان مشروعیت خلیفه و حاکم بوده است. امروز در جمهوری اسلامی و به ویژه در دوره ولی فقیه دوم این مسئله با شدت بیشتری در جریان است و یکی از نمونههای این سیاستزدگی یا بهتر بگویم اعمال قدرت سیاسی ولی فقیه بر امور دینی همین مسئله حلول و شروع و پایان ماه رمضان است.
بسیاری به یاد دارند که در دوره آقای خمینی، شروع و پایان ماه رمضان عموما مسئله پرسشزایی نبود. کلیت تقویم رسمی کشور پذیرفته میشد. گویا کلا یک یا دو بار از روز تقویمی عدول شد. اما در دوره ولی فقیه دوم، و در طول تمام سالها در سه دهه اخیر و بدون هیچ استثنایی این ابهام در شروع و پایان ماه رمضان وجود داشته است.
به نظر میرسد که ریشه این ابهام ربط زیادی به مباحث آخوندی ندارد. در واقع میتوان گفت که حتی مباحث فقهی این بحث تا حد زیادی ذیل قدرتمحور بودن این آغاز و پایان رسمی قرار میگیرد. از زاویه دیگر، میتوان گفت که به لحاظ علمی هم میشود روز شروع و پایان رمضان را از الان تا یک میلیون سال دیگر با کمترین خطای ممکن پیشبینی کرد. اما مسئله همان طور که گفته شد اعمال قدرت مذهبی است. ولی فقیه دوم قدرت مذهبی خودش را نسبت به مراجع و دیگران مسلمانان از این طریق اعمال میکند. بر خلاف ولی فقیه اول، که نیازی به اعمال قدرت از این طریق نمیدید، ولی فقیه دوم به طور وسواسگونهای این اعمال قدرت را از این طریق و البته از طریق بروکراسی مذهبی اعمال میکند. میشود تصور کرد که تا زمانی هم که این احساس نیاز وجود داشته باشد، و با توجه به منطق اعمال قدرت، به این کار ادامه میدهد. این شکلی از رابطه پیچیده بین تاریخ مفاهیمی اسلامی و قدرت سیاسی است.
این را هم اضافه کرد که این اعمال قدرت منحصر به ولی فقیه نیست. اساسا این شیوه تا حد زیادی متاثر از شیوههای مشابه در تاریخ خلافت و حکومت اسلامی است و البته متاثر از نهاد مرجعیت است که آن هم از همین طریق بر روح و جان مومنان سلطه ایجاد میکند. و طبعا تا زمانی هم که این رابطه بین مرجع تقلید و مقلد باقی باشد، این سلطه هم وجود خواهد داشت. و میشود فرض کرد که برای رهایی از این نظام سلطه، باید به این مناسبات و چنین رابطهای تن نداد. به دلیلی بسیار واضح و آن این است که اسلام کلیسا ندارد. حتی در اسلام وجود کلیسا برای مناسک رد شده است. مومن یا مسلم برای ایمان و اسلام خودش کلیسا نمیخواهد. مرجعیت امروز و از آن بالاتر نهاد ولایت فقیه در امور مذهبی کلیسا است نه هیچ چیز دیگر. یعنی واسطهای مقدس. رهایی از این مناسبات به ایمان اسلامی نزدیکتر است.
در واقع می توان ادعا کرد که رهایی از این مناسبات، به الگویی که هسته سخت اسلام و به ویژه اسلام شیعی آن را پیشنهاد میکند نزدیکتر است. نهاد مرجعیت کم و بیش «کلیسای شیعی» است. نهاد ولایت فقیه، شباهتی آشکار به «ولایت مطلقه پاپ و کلیسا» در قرون وسطی دارد. اما ما در اسلام و تشیع کلیسا، آیین مقدس، مرجعیت پاپی و واسطه فیض و امثالهم نداریم. جعل آن در اسلام و تشیع در تضاد با نص و روح دین است. در تشیع، تشرف مومن نه با بندگی نسبت به مرجعیت «کلیسای شیعی» بلکه با آزادی، به طور فردی و از طریق دریافت فیض به واسطه امام صورت میگیرد. رابطه مومن و امام هم رابطه آزادانه و بیواسطه و فردی است. نیازی به کلیسایی از جنس مرجعیت نیست.
https://twitter.com/SEKoohzad/status/1521047314877587457
س.ا.ک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر