۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۴, شنبه

در مورد نمایشگاه کتاب پاریس و شباهت آن با نمایشگاه کتاب تهران

دوباره فصل نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران است. من پای ثابت این نمایشگاه بودم. تا زمانی که نمایشگاه در محل نمایشگاه‌های بین‌المللی تهران برگزار می‌شد، هر سال چند روز از صبح تا شب آنجا می‌رفتم. آنقدر خرید می‌کردم که گاهی نمی‌دانستم چطور این کتاب‌ها را به خانه ببرم. اما از اولین سالی که نمایشگاه در مصلای تهران (عباس آباد) برگزار شد، دیگر به نمایشگاه نرفتم. به خیال خودم آن را تحریم کرده بودم. یعنی اقلا سه سال نمایشگاه را تا سال ۸۸ از دست دادم. به نظرم کار بیهوده‌ای بود. الان نسبت به آن کار حس خوبی ندارم. بعد از ۸۸ هم که دیگر فرصت نشد. در تمام‌ سال‌هایی که به نمایشگاه می‌رفتم، و سال‌های بعد که با فاصله خبرهای آن را پیگیری می‌کردم و حتی وقتی به خبرهای سال‌های خیلی دورتر نگاهی می‌انداختم همیشه می‌دیدم و می‌شنیدم و می‌خواندم که بسیاری از روشنفکران، خبرنگاران حوزه کتاب و فعالان صنعت نشر با تحقیر و تصغیر از نمایشگاه کتاب تهران یاد می‌کنند. غیر از سانسور دولتی، لب لباب حرفشان این بود که این اتفاقی که در ایران رخ می‌دهد «نمایشگاه کتاب» نیست بلکه «فروشگاه کتاب» است! همین چیزها باعث شد که سال پیش با دوستی که اتفاقا دستی هم بازار کتاب و کتابفروشی در پاریس دارد به «نمایشگاه بین‌المللی کتاب پاریس» برویم و ببینیم که این «نمایشگاه» واقعی به طور دقیق چیست که ما بعد از سی سال هنوز نتوانستیم به دست پیدا کنیم! رفتیم و دیدیم و اغراق نمی‌کنم اگر بگویم بخش اعظم آن خردگیری‌ها به نظرم ناروا آمد. اگر نه از روی غرض، اما یقینا ناآگاهی‌‌هایی در آنها وجود داشت.
نمایشگاه کتاب پاریس تقریبا شبیه نمایشگاه کتاب تهران بود. اما بسیار کوچکتر. شاید یک دهم تهران. غرفه‌بندی‌ها تفاوتی نداشت. غرفه‌ها هم به انتشاراتی‌ها فروخته شده بود. ناشران بزرگتر و پولدارتر غرفه‌هایی بزرگتر، و ناشران کوچکترین غرفه‌هایی کوچکتر داشتند. تقسیم‌بندی موضوعی هم وجود نداشت. تنها غرفه‌های کشورهای خارجی جدا شده بود. در همه غرفه‌ها هم تک نسخه می‌فروختند و گرفتن سفارش، حتی تک نسخه، کاملا رایج بود. بخش اعظم کسانی که در نمایشگاه دیدم خانواده‌هایی بودند که با فرزندان‌شان به آنجا آمده بودند. یا دانش‌آموزانی، در مقاطع مختلف، که از طرف مدرسه به نمایشگاه آمده بودند. در حاشیه نمایشگاه هم بازار فست فود، سرگرمی‌های کودکان، تفریحات و سرگرمی یا چیزهایی شبیه به این بسیار گرم بود. یعنی دقیقا عین نمایشگاه کتاب تهران! تفاوت‌هایی هم داشت. برنامه‌های فرهنگی بیشتری به چشمم آمد. مثلا تقریبا همه شبکه‌های رادیویی فرانسه در همان یک سالن پخش زنده داشتند. تعداد زیادی نویسنده هم در رادیو یا در بخش‌های جنبی برای بحث و نقد و مراسم امضاء حضور داشتند. بیشتر این اتفاقات در نمایشگاه کتاب تهران هم رخ می‌دهد اما به نسبت کمتر. گویا یکی دو روز هم مختص به انتشاراتی‌ها و فعالان حوزه نشر و افراد متخصص است و باقی روزها برای بازدید عمومی. روی هم رفته نمایشگاه کتاب پاریس منظم‌تر، بسیار کوچکتر، فرهنگی‌تر از نمایشگاه کتاب تهران بود. اما هیچ تفاوت ماهوی‌ای وجود نداشت.
نمایشگاه کتاب تهران بدون شک بزرگترین اتفاق فرهنگی کشور است. می‌شود بسیار بهتر شود. منظم‌تر و فرهنگی‌تر. کاش برخی روشنفکران و گروهی از فعالان حوزه نشر کشور به جای تحقیر و خوار کردن این اتفاق بزرگ، با آن مهربان‌تر برخورد می‌کردند. این نمایشگاه بخشی از خاطره جمعی ما ایرانیان است. رخداد بزرگ فرهنگی برای کشور ماست. فرصتی بی‌نظیر برای همکاری و بحث و گفتگو جمعی که باید قدرش را دانست و فضایی بهتری برای مردم، به ویژه خانواده و دانش‌آموزان فراهم کرد که از این محیط بهترین استفاده را بکنند. شکی نیست که حوزه فرهنگی و به ویژه کتاب در کشور مشکل دارد. سانسور و نشر دولتی بعلاوه محدودیت هزینه فرهنگی و کتاب در سبد خانواده‌ها از مهمترین مشکلات آن است. می‌شود کیفیت نشر و توزیع نامناسب یا چیزهای دیگری مانند آن را هم به این وضعیت اضافه کرد. اما طبعا روضه‌خوانی و تحقیر این رخداد فرهنگی یا حتی مردم بدترین راهی است که می‌توان پیش گرفت!

- این متن را چهار سال پیش نوشته بودم.

س.ا.ک

۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۳, جمعه

یهودیت سیاسی به مثابه شر


 

ارتش اسرائیل شیرین ابوعاقله، خبرنگار فلسطینی - آمریکایی الجزیره و یکی از معروف‌ترین خبرنگاران فلسطینی، را با اسنایپر در اردوگاه جنین در منطقه اشغالی کرانه باختری رود اردن، در حین انجام وظیفه رسانه‌‌اش خودش به قتل رسانده است. روز بعد از قتل اعدام‌گونه او، به خانه‌اش در حومه بیت‌المقدس شرقی اشغالی حمله کردند. امروز هم در مراسم تدفین او، که در کلیسای کاتولیک بیت‌القدس برگزار می‌شد، این چنین حمله کرده اند.
شما وقتی به واکنش عموم اسرائیلی‌های یهودی نگاه می‌کنید، از وقاحت و بی‌شرمی آنان شوکه می‌شوید. توجیهاتی می‌آورند که یا ناشی از شر وجودی آن فرد است یا ناشی از افتادن آن فرد به اعلی درجه فساد و تباهی. حتی خواندن آنها هم آدم را به خشم می‌آورد. و ساده‌انگارانه است اگر تصور کنیم این حد از پتیارگی و سقوط ربطی به دین یهودیت نداشته باشد. همان قدر ساده‌انگارانه است که اگر تصور کنیم ظهور داعش یا طالبان هم ربطی به فرهنگ اسلامی ندارد.
به نظر می‌رسد یهودیت یا لااقل قرائت مسلط آن، در تمام شؤون خودش در بحران به سر می‌برد. این دین عملا تبدیل شده است به ایدئولوژی سیاسی - مذهبی‌ای برای توجیه همه‌گونه جنایت توسط «دولت یهود» بر علیه آن کس که «دیگری» باشد. مهم هم نیست که این دیگری مسلمان است یا مسیحی یا یهودی. تنها مسئله این است که: با ما باش، در امان باش!
اسرائیل در واقع یعنی همین تصویر. یعنی تلاش برای برقراری «خلافت/سلطنتی یهودی» به نام اسرائیل با استفاده از ایدئولوژی یهودیت سیاسی و با عریان‌ترین اشکال خشونت مانند اشغال، آپارتاید یا نسل‌کشی. این شیوه در نظر و عمل هیچ تفاوتی با دیگر ایدئولوژی‌های دینی - سیاسی، مانند داعش، ندارد. در واقع در جهان امروز ما پیت نجاستی وجود دارد به نام دین ایدئولوژیکِ سیاسی. دین به عنوان ابزار قدرت سیاسی و تبدیل کردن آن به ایدئولوژی خشونت. اسلام سیاسی، مسیحیت سیاسی و در اینجا یهودیت سیاسی. حقیقتا شر اگر در دوران ما تجسم پیدا می‌کرد، در همین ایدئولوژی‌های شیطانی خود را نشان می‌داد.


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1524326268757491714

س.ا.ک

۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

عید فطر یا عیدهای فطر؛ وحدت امت اسلام یا مدارا در پذیرش کثرت‌های اسلامی؟

 یکی از ویژگی‌های بخش بزرگی از جریان‌های نواندیش و اصلاح‌گرایان اسلامی تاکید بر «وحدت امت اسلامی» به عنوان اصلی در نگاهی دینی و حتی نگاه دینی - سیاسی آنها ست. به عنوان مثال در زمان عید فطر مکررا می‌بینیم که تفاوت در اعلام یا زمان برگزاری نماز عید فطر در میان مسلمانان و در کشورهای اسلامی عموما به عنوان ویژگی‌ای منفی در نظر گرفته می‌شود. یا بیش از آن، حتی وجود فرق مختلف اسلامی، مانند شیعه و سنی، یکی از ویژگی‌های انحطاط مسلمانان از صدر اسلام تاکنون معرفی می‌شود. این ویژگی کم و بیش در میان عموم جریان‌های نواندیش و اصلاح‌گرا در دوران معاصر وجود داشته است. تلاش‌های دینی و سیاسی برای «اتحاد اسلام» در تمام یک قرن و نیم اخیر، و به ویژه پس از سقوط خلافت عثمانی در جریان بوده است. هنوز هم یکی از نیروهای محرکه جریان‌های بنیادگرای اسلامی، به عنوان شاخه رادیکال جریان اصلاحی، تلاش برای ایجاد وحدت میان همه مسلمانان، ولو با خشونت و زور است. البته عموما جریان‌های اصلاحی در ایران از لون دیگری هستند. دغدغه‌های آنها عموما شرافت‌مندانه است و قرائتی انسانی و غیرخشونت‌آمیز از دین دارند. اما به نظر اصل «وحدت امت اسلام» در بنیاد خودش قابل نقد است. و به ویژه نتایج کم و بیش ناگواری می‌تواند به همراه بیاورد. 
از نتایج ایده «وحدت امت اسلام» کم‌رنگ شدن هویتی و الهیاتی گروه‌های دینی در اقلیت است. وقتی بنا بر وحدت باشد، الزاما این اقلیت‌ها هستند که باید از بخش‌های بزرگی از هویت منحصر به فرد خود یا ویژگی‌های خاص الهیاتی خود به نفع اکثریت دست بردارند. چرا که وقتی رکن اصلی وحدت، به ویژه وحدت حداکثری باشد، کثرت‌های تشکیل دهنده این وحدت خواه یا ناخواه به نفع سلطه اکثریت از بین می‌روند. به ویژه اگر این وحدت نه بنا بر یک وحدت تاریخی، بلکه یک وحدت ایدئولوژیک باشد. همان طور که در میان جریان‌های اصلاحی، مانند اسلام‌گرایی، بیش از آنکه مبتنی بر تاریخ اسلام باشد، ناشی از ایدئولوژی‌های وحدت‌گرایانه/ناسیونالیستی افراطی مدرن است. این ایدئولوژی در بنیاد خود کثرت‌های مختلف را تحمل نمی‌کنند و می خواهد همه آنها را به نفع وحدتی خیالی نابود می‌کند و عدم تمکین این کثرت‌ها، مآلا ممکن است به خشونت‌هایی در جهت ایجاد وحدتی ناب منجر شود. در نتیجه می‌توانم بگویم که وحدت‌گرایی الزاما مطلوب نیست. و حتی نه تنها مطلوب نیست، بلکه ممکن هم نیست. 
تاریخ اسلام، برخلاف تاریخ‌نگاری رسمی اسلامی، نه تاریخ وحدت میان مسلمانان یا آنچه که وحدت «امت اسلام» معرفی می‌شود، بلکه تاریخ خشونت و افتراق است. نمونه‌های این خشونت و تفرقه، آنقدر عیان و آشکار است که گاهی نمی‌توانیم آن را ببینیم! از میان چهار خلیفه اول، سه خلیفه ترور شدند. چهار قرن اول اسلام، علاوه بر جنگ‌های خارجی و فتوحات، تاریخ جنگ‌های داخلی میان خود مسلمانان است. تاریخی پر از برادرکشی و خشونت‌های عیان و آشکار که عموما در جهت حذف جریان‌های دینی متمایز یا اقلیت دینی رخ داده است. این خشونت تا الان هم کم و بیش به اشکال مختلف و به دلایل متفاوت وجود داشته است. در واقع آن چیزی که جریان‌های اسلام‌گرا به عنوان الگوی «سلف صالح» در تاریخ اسلام نام‌ می‌برند، بیش از اینکه ریشه تاریخی داشته باشد، ریشه در ایدئولوژی اسلام‌گرایانه دارد. آن تاریخ مقدس و خیالی اسلام‌گرایان هرگز وجود نداشته است. قطعا این به معنای این نیست که تمام تاریخ اسلام، تاریخ جنگ است. اما جنگ و خشونت، قطعا نقشی اساسی در این تاریخ بازی کرده است. حال با در نظر گرفتن این تاریخ می‌شود یک شبه دم از وحدت حداکثری میان مسلمان زد و با سلام و صلوات یا یک تعیین روز خاص برای عید فطر همه آن بخش از تاریخ را نادیده گرفت؟ به نظرم چنین چیزی ممکن نیست. 
صد البته این مقدمات به معنای پذیرش خشونت نیست. به معنای دامن زدن به جدایی میان مسلمانان در کشور و میان مسلمانان در کشورهای اسلامی هم نیست. به معنای فهم از یک وضعیت است. این فهم به ما کمک می‌کند که راهی برای آن پیدا کنیم. راهی که به نظر بسیار معقول‌تر و اصولی‌تر از جریان‌های «وحدت‌گرا» است، راه پذیرش کثرت‌های اسلامی است و این ممکن نیست مگر با پذیرش اصل مدارا و تساهل. کم و بیش همان راهی است که در تاریخ اروپا و الهیات مسیحی طی شده است. با در نظر گرفتن این قاعده، می‌توانیم بگوییم که نیازی نیست که در ایران یا در کل کشورهای اسلامی فقط یک روز عید فطر باشد یا یک نماز عید برگزار شود. البته به دلایل متفاوت، از جمله مسئله سیاسی بودن بسیاری از این آیین‌ها، می‌شود تصور کرد که یک روز رسمی عید و یک نماز رسمی عید برگزار شود، اما در کنار آن می‌شود تصور کرد هر کدام از کثرت‌های اسلامی آیین‌های و مناسک خود را برگزار کنند. دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، باید بپذیریم که مثلا ایرانیان مسلمان شافعی قادری یا ایرانیان حنفی نقشبندی بتوانند در خیابان‌های تهران نماز عید برگزار کنند، یا سلسله‌های مختلف دراویش شیعه یا سنی آیین‌های مذهبی خودشان را داشته باشند. بدون اینکه مجبور باشند که سنت‌های خود را نفع اکثریت نادیده بگیرند. اینجا فقط منظور اقلیت شیعه در جهان اسلام یا اقلیت سنی در ایران نیست. شیعیان در جهان اسلام در اقلیت اند و در وحدت‌گرایی حداکثری یا باید از هویت و الهیات خود به نفع اکثریت سنی دست بکشند یا اینکه مورد خشونت قرار بگیرند. همین شیعیان در ایران در اکثریت اند، اما کثرت‌های مختلف اسلامی، مانند مذاهب مختلف اهل سنت، سلسله‌های دراویش، یا خانواده بزرگ شیعه مانند شیعیان اسماعیلی یا اهل حق، دقیقا نقش اقلیت را در این مناسبات بازی می‌کنند. آنها یا باید از هویت و ویژگی‌های اعتقادی خود به نفع تشیع دوازده‌امامی، به ویژه جریان تشیع فقاهتی امامیه، دست بکشند یا مورد تبعیض و حتی خشونت قرار بگیرند. اما در مدارا و تساهل اصل بر پذیرش این کثرت‌هاست. در این شرایط به جای تاکید بر وحدت حداکثری، وحدت اقلی، به عنوان مسلمان و ایرانی، برجسته می‌شود و دولت از این این کثرت‌ها و اصل مدارا حفاظت می‌کند و در جامعه هم چه دوست داشته باشد و چه نداشته باشد باید این ویژگی را تحمل کنند. 
در نتیجه هیچ مشکلی نیست که که در کنار یک روز رسمی عید فطر یا نماز رسمی عید، ما پنج روز عید فطر یا پنجاه نماز و آیین مربوط به عید فطر داشته باشیم. همه این کثرت‌های اسلامی می‌توانند با در نظر داشتن اصل تساهل و عدم خشونت در چهارچوب وحدتی به نام ایران و اسلام هویت و الهیات و آیین‌های و مناسک خودشان را داشته باشند. 

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1521168588182327296

س.ا.ک

۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

عید فطر، قدرت و آزادی شیعی

باز هم ماه رمضان است و باز هم بحث در مورد حلول ماه رمضان و بعد هم ماه شوال و عید فطر، معرکه بحث‌های سیاسی و فقهی در ایران و حتی در کشورهای اسلامی شده است. درباره توضیح مسئله باید به این نکته توجه داشت که بسیاری از مناسک اسلامی به شدت سیاسی یا سیاست‌زده اند. مثلا نماز روز عید فطر در طول تاریخ همیشه یک عملی سیاسی و در واقع شکلی از اعمال اقتدار و بیان مشروعیت خلیفه و حاکم بوده است. امروز در جمهوری اسلامی و به ویژه در دوره ولی فقیه دوم این مسئله با شدت بیشتری در جریان است و یکی از نمونه‌های این سیاست‌زدگی یا بهتر بگویم اعمال قدرت سیاسی ولی فقیه بر امور دینی همین مسئله حلول و شروع و پایان ماه رمضان است.
بسیاری به یاد دارند که در دوره آقای خمینی، شروع و پایان ماه رمضان عموما مسئله پرسش‌زایی نبود. کلیت تقویم رسمی کشور پذیرفته می‌شد. گویا کلا یک یا دو بار از روز تقویمی عدول شد. اما در دوره ولی فقیه دوم، و در طول تمام سال‌ها در سه دهه اخیر و بدون هیچ استثنایی این ابهام در شروع و پایان ماه رمضان وجود داشته است.
به نظر می‌رسد که ریشه این ابهام ربط زیادی به مباحث آخوندی ندارد. در واقع می‌توان گفت که حتی مباحث فقهی این بحث تا حد زیادی ذیل قدرت‌محور بودن این آغاز و پایان رسمی قرار می‌گیرد. از زاویه دیگر، می‌توان گفت که به لحاظ علمی هم می‌شود روز شروع و پایان رمضان را از الان تا یک میلیون سال دیگر با کمترین خطای ممکن پیش‌بینی کرد. اما مسئله همان طور که گفته شد اعمال قدرت مذهبی است. ولی فقیه دوم قدرت مذهبی خودش را نسبت به مراجع و دیگران مسلمانان از این طریق اعمال می‌کند. بر خلاف ولی فقیه اول، که نیازی به اعمال قدرت از این طریق نمی‌دید، ولی فقیه دوم به طور وسواس‌گونه‌ای این اعمال قدرت را از این طریق و البته از طریق بروکراسی مذهبی اعمال می‌کند. می‌شود تصور کرد که تا زمانی هم که این احساس نیاز وجود داشته باشد، و با توجه به منطق اعمال قدرت، به این کار ادامه می‌دهد. این شکلی از رابطه پیچیده بین تاریخ مفاهیمی اسلامی و قدرت سیاسی است.
این را هم اضافه کرد که این اعمال قدرت منحصر به ولی فقیه نیست. اساسا این شیوه تا حد زیادی متاثر از شیوه‌های مشابه در تاریخ خلافت و حکومت اسلامی است و البته متاثر از نهاد مرجعیت است که آن هم از همین طریق بر روح و جان مومنان سلطه ایجاد می‌کند. و طبعا تا زمانی هم که این رابطه بین مرجع تقلید و مقلد باقی باشد، این سلطه هم وجود خواهد داشت. و می‌شود فرض کرد که برای رهایی از این نظام سلطه، باید به این مناسبات و چنین رابطه‌ای تن نداد. به دلیلی بسیار واضح و آن این است که اسلام کلیسا ندارد. حتی در اسلام وجود کلیسا برای مناسک رد شده است. مومن یا مسلم برای ایمان و اسلام خودش کلیسا نمی‌خواهد. مرجعیت امروز و از آن بالاتر نهاد ولایت فقیه در امور مذهبی کلیسا است نه هیچ چیز دیگر. یعنی واسطه‌ای مقدس. رهایی از این مناسبات به ایمان اسلامی نزدیک‌تر است.
در واقع می توان ادعا کرد که رهایی از این مناسبات، به الگویی که هسته سخت اسلام و به ویژه اسلام شیعی آن را پیشنهاد می‌کند نزدیک‌تر است. نهاد مرجعیت کم و بیش «کلیسای شیعی» است. نهاد ولایت فقیه، شباهتی آشکار به «ولایت مطلقه پاپ و کلیسا» در قرون وسطی دارد. اما ما در اسلام و تشیع کلیسا، آیین مقدس، مرجعیت پاپی و واسطه فیض و امثالهم نداریم. جعل آن در اسلام و تشیع در تضاد با نص و روح دین است. در تشیع، تشرف مومن نه با بندگی نسبت به مرجعیت «کلیسای شیعی» بلکه با آزادی، به طور فردی و از طریق دریافت فیض به واسطه امام صورت می‌گیرد. رابطه مومن و امام هم رابطه آزادانه و بی‌واسطه و فردی است. نیازی به کلیسایی از جنس مرجعیت نیست.

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1521047314877587457

س.ا.ک