۱۴۰۱ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

رویای پیامبر

ماه رمضان است و ۱۴۰۰ سال است که بنا بر این است که مسلمانان در این ماه مبارک با گرفتن روزه، ظاهری و باطنی، جسم و روح خودشان را از آن چیزی که نهی شده پاک کنند و به آن چیزی که امر شده جلا ببخشند. اما هر چه که به اوضاع ایران و ایران فرهنگی و کشورهای مسلمان نگاه می‌کنید، بیشتر از جنس افزودن وحشت است تا معنویت دینی. دیروز داعش بار دیگر به مدرسه‌ای در محله شیعه‌نشین کابل حمله کرده است. طالبان همچنان در حال انجام همان توحش‌ خودشان هستند. در ایران خانواده رئیس مجلس در میان این فقر و فسادی که تمام کشور را گرفته است، برای خرید سیسمونی نوه‌شان به ترکیه رفته اند. اینها البته نشانه‌هایی است از وضعیت امروز ما.
در قرآن آیه‌ای است که شاید توضیح‌دهنده غم امروز ما هم باشد. آیه ۶۰ سوره بنی‌اسرائیل که در آن صحبت از رویای پیامبر است و شجره‌ای ملعونه‌ای که پیامبر را در حزن و غمی عمیق فرو برد. گویا پیامبر در رویا می‌بیند که گروهی از بوزینگان به منبرش هجوم می‌آورد. عموم مفسران بنی‌امیه را مصداق این گروه و آن شجره ملعونه نامیده اند. تفسیر تاریخی آیه به جای خودش، به نظر این آیه در هر زمان و هر مکان مصداق‌های خودش را دارد. هر زمان می‌شود بوزینگان این شجره ملعونه را دید که چگونه به منبر پیامبر حمله می‌کنند. چگونه به نام دین او، از هیچ فساد و تباهی و پتیارگی رویگردان نیستند. همه جا و همه زمان می‌شود این ریاکاران دروغ‌زن را دید که دین برایشان چیزی نیست جز ابزاری برای قدرت سیاسی. از طالب و داعش بگیرید تا وهابی و سلفی و همین جوانان مومن و انقلابی اسبق و سابق و فعلی خودمان که قطعا از اعلی مصادیق این شجره ملعونه اند.
روایت است که پیامبر بعد از دیدن آن رویا دیگر هرگز لبخند نزد.
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ

س.ا.ک

۱۴۰۱ فروردین ۱۸, پنجشنبه

پدران بنیادگذار صنایع نوین کشور و نگاه شهبانوی سابق کشور به آنان

«پیشنهاد کرده‌ام از دستجات مختلف برای شام در حضور شاهنشاه دعوت به عمل آید. شهبانو با دعوت صاحبان صنایع به عنوان اینکه مردمان بدنامی هستند مخالفت کردند. شاهنشاه سخت عصبانی شدند و فرمودند من از شما مشورت نمی‌خواهم هر عملی بخواهم می‌کنم علم هم بی‌ربط نظر شما را خواست.»
خاطرات ۶ دی‌ ماه ۱۳۴۹ امیراسدالله علم
آخر دهه چهل خورشیدی، اوج پروژه نوسازی صنایع کشور بود که با رهبری مرحوم دکتر عالیخانی اجرا شده بود. دوره‌ای که در طول تاریخ معاصر ما هرگز تکرار نشد. اما شهبانوی کشور به بهانه‌ اینکه این پدران بنیادگذار صنایع نوین کشور «مردمان بدنامی» هستند با دعوت از آنها در ضیافتی سلطنتی مخالف کرده بود. اگر کشور صاحب داشت، مجسمه این «صاحبان صنایع» را باید می‌ساختند در خیابان‌های شهرهای کشور می‌گذاشتند تا همه مردم بدانند که آنها با چه تلاش و کوششی ظرف کمتر از یکی دو دهه به چنین موقعیتی دست پیدا کردند. جالب اینجاست در حالی که شهبانوی کشور چنین ادا و اطوار روشنفکران چپ‌‌گرا را در می‌آورد که در همان زمان در ذیل دفتر او موسساتی ایجاد شده بود که مانند موریانه در حال از بین بردن بنیاد‌های نظری نهاد پادشاهی در ایران بودند. در واقع می‌توانم بگویم که سطح نازل دانش و آگاهی این خاندان همیشه من را حیرت‌زده می‌کند. یعنی هر سال که می‌گذرد و متن‌های بیشتری می‌خوانم و چیزهای بیشتری می‌بینم، تعجب می‌کنم که حکومت این خاندان چطور پنجاه سال دوام آورده؟! خاندان پادشاهی که علی‌القاعده باید نماینده و بازتاب‌دهنده سنت کشور می‌بودند، تبدیل شده بودند که روشنفکران غربی‌مآب ایدئولوژیکی که اگر روند تاریخ به شکل دیگری پیش می‌رفت، بعید نبود که مثلا فرح دیبا تبدیل به چریک مسلح شود یا محمدرضا پهلوی تبدیل به روشنفکر اروپایی‌مآبی مخالف شاه مقیم سوئیس. و حاصل نیم قرن حکومت مطلقه این خاندان این شد که نهاد باشکوه پادشاهی به دست آخوندی سیاسی چنان سقوط کرد که گویی هرگز وجود نداشته است. حقیقتا «صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی».


https://twitter.com/SEKoohzad/status/1510969379361542147
س.ا.ک

۱۴۰۱ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

از ممنوعیت حاجی فیروز تا ممنوعیت پخت نان؛ حضور غم‌انگیز یک استاد-روشنفکر-مدیر

 


ایشان دکتر محمدرضا جوادی یگانه است. دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه تهران و معاون پیشین فرهنگی شهرداری تهران در دوره شورای شهر و شهرداری اصلاح‌طلب. سال پیش دقیقا در چنین روزهایی در بخش‌نامه‌ای خلق‌الساعه و به گواه حقوق‌دانان غیرقانونی، حکم به «نژادپرستانه» بودن حاجی فیروز داد و دستور داد که این نماد نوروزی فرهنگ کشور از جشن‌های نوروزی شهرداری پایتخت ایران حذف شود. 
همین فرد دیروز در واکنش به خبر ممنوعیت پخت نان بربری در یکی از شهرستان‌های استان آذربایجان غربی گفته است: 
«این اندازه تعمد در عصبانی کردن مردم و دستکاری در زندگی روزمره مردم، نمی‌تواند اتفاقی و تنها از روی بلاهت باشد».
به بیان دیگر از نظر ایشان این ممنوعیت اگرچه بلاهتی آشکار است، که قطعا هست، اما تنها این نیست. حتما دست‌هایی پشت پرده است تا با دخالت مداوم در زندگی یومیه مردم آنها را عصبانی و احتمالا وادار به واکنش‌های نادرست کند. البته شخصا فکر نمی‌کنم توطئه‌ای وجود داشته باشد. نظم موجود، آنقدر آشفته است، که هر مدیر جزئی در حوزه تحت مدیریتش برای خودش رئیس‌جمهوری است بی‌قانون و بی‌منطق. اما فرض می‌کنم ایشان درست می‌گوید. در نتیجه همین متن توییت را در رابطه با فضاحت سال پیش خودشان دوباره بازخوانی می‌کنم:
«"ممنوعیت" "حاجی فیروز" در "ایام نوروز" به دلیل اینکه "حاجی فیروز" نماد "نژادپرستی" است.
این اندازه تعمد در عصبانی کردن مردم و دستکاری در زندگی روزمره مردم، نمی‌تواند اتفاقی و تنها از روی بلاهت باشد.»
آیا ما می‌توانیم اقدام معاون پیشین فرهنگی شهرداری تهران را این طور بخوانیم؟ به نظرم اگر منطق ایشان را بپذیریم می‌توانیم بگوییم آن غائله، هیچ دلیلی نمی‌توانست داشته باشد و بلاهت صرف ساده‌انگاری است و یقینا باید کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه باشد. 
همان طور که گفتم شخصا معتقد نیستم که توطئه‌ای وجود دارد. نه در مورد ممنوعیت پخت نان و نه در مورد ممنوعیت حاجی فیروز. اما قطعا بلاهت و حماقتی عظیم در آن هست. اما از آن مهم‌تر این است که ممنوعیت حاجی فیروز توسط این فرد، برای من تبدیل به نمادی شد برای بسیاری از چیزهایی که نداریم. ما دانشگاه ملی نداریم که موضوع علم در آن ایران باشد. ایران به عنوان یک مسئله که به جای خودش، دانشگاه‌های موجود ما حتی به مسائل ایران هم نمی‌پردازند. اگر حاجی فیروز پدیده‌ای «نژادپرستانه» بود، این کار باید در دانشکده‌های علوم اجتماعی کشورمان بررسی می‌شد و نه دپارتمان‌های یاجوج و ماجوج نظریه‌های نژادی و مطالعات سیاه‌پوستان و بومی‌ها در آمریکای شمالی و استرالیا. این مسئله باید بین پژوهشگران دانشکده‌های مختلف کشور بررسی می‌شد و نه پژوهشگران خارجی یا ایرانی‌تباری که بعد همین مسئله را برای خودشان تبدیل به پروژه‌های رسانه‌ای و مالی کنند. اگر حاجی فیروز واقعا «نژادپرستانه» بود، این مسئله باید به بحث و نقد علمی و گفتگو در حوزه عمومی منجر می‌شد و همچنین باید دستاوردهای علمی دانشگاه‌های ملی‌مان در موسسات پژوهشی و اندیشکده‌های حکمرانی و سپس ساختار دیوان‌سالاری کشور مورد بررسی قرار می‌گرفت تا این دانش در فرآیندی تبدیل به تصمیم‌های سیاسی یا قوانین و آیین‌نامه‌های اجرای می‌شد. در واقع هیچ‌کدام این اتفاق‌ها رخ نداد. نماد همه آنها یک استاد-روشنفکر-مدیر اجرایی‌ای ناآگاهی بود که همه این خبط‌ها را با هم و یک جا انجام داد. و غم‌انگیز ماجرا هم اینجا بود که این رخداد هیچ واکنشی در میان بخش بزرگی از جریان‌ اصلاح‌طلب در شورای شهر و شهرداری تهران ایجاد نکرد. نه نقدی، نه پرسشی، نه پاسخ‌گویی‌ای! هیچ! 



س.ا.ک

https://twitter.com/SEKoohzad/status/1511009242475642881