تامل در «نظام سنت» یکی از ویژگیهای مجموعه آراء مرحوم دکتر سید جواد طباطبایی بود. خصوصیتی که در بسیاری از آثار و نظریات او بروز و ظهور برجستهای داشت و در دورههای مختلف فکری او هم دچار تحولات جدیای شده بود.
تا آنجایی که میشود در اندیشه و دگرگونیهای فکری طباطبایی مشاهده کرد، تامل در مورد سنت، با نقد تاریخنگاری مسلط در ایران، به ویژه تاریخنگاری فرمالیستی – مارکسیستی و به طور اخص با نقد علوم اجتماعی موجود و روشنفکری غالب در ایران همراه بوده است.
جریانهایی که با نگاهی ایدئولوژیک و غیر دقیق باعث بدفهمیهای جدی و ژرف در مورد مفاهیم بنیادین اندیشه سیاسی شدند. به طور نمونه در مورد مفهوم «سنت»، اغراق نکرده ایم که اگر بگوییم در چند دهه گذشته شاید هفتهای نباشد که در دانشگاهها و رسانههای عمومی ما بحثی در مورد مسئله «سنت و مدرنیته» مطرح نشده باشد. و پرسشهایی در مورد اینکه «چرا ما هنوز سنتی هستیم؟» و یا «چرا هنوز مدرن نشده ایم؟» به بحث گذاشته نشود. اما متاسفانه کمتر تامل جدیای در مورد مفهوم سنت و تاریخ آن انجام شده است. اینجاست که طباطبایی علوم اجتماعی ایدئولوژیک و به تعبیر خود او «ایدئولوژیهای جامعهشناسانه» را به نقد میگیرد و سوءبرداشتهای آنان در تعمیم نادرست مفهوم سنت در حوزههای علمی کاملا متفاوت را باعث بدفهمیهای عمیق میشمارد. در همین مثال باید اشاره کرد که سنت در علوم اجتماعی ایدئولوژیک مسلط در ایران در واقع ذیل بخشی از تلاشهای پژوهشگران غربی یا حتی روشنفکران غربی در حوزههای مختلفی مانند شرقشناسی و مردمشناسی قرار دارد. این پژوهشگران و روشنفکران در بسیاری از مواقع تحقیقات خود را مورد جوامع غیرپیچیدهای متمرکز کرده اند که آن (Traditional society) یا جامعه سنتی مینامند. جوامعی که احتمالا دارای مناسبات بسیار ساده اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اند و با این توضیح، احتمالا قرنهاست که جامعه ایران چنین ويژگیهایی ندارد و در نتیجه جامعهای سنتی نیست اما فهم روشنفکرانه و جامعهشناسانه مسلط ما همچنان ذیل این تبیین نادرست قرار دارد.
خلط این بحث با مفهوم سنت به مثابه یک مفهوم فلسفی و نظری که تامل در مورد آن به طور اخص در الهیات مسیحی و سپس در فلسفه اروپایی تاریخی به اندازه تاریخ مسیحیت و تاریخ اندیشه اروپایی داشته، باعث شد که ما حتی مفهوم سنت را، که ریشهای در تاریخ ایران در دوره اسلامی و به طور کلی در معارف اسلامی دارد، هم به درستی درک نکنیم.
بحث مفصلی که طباطبایی در جلد اول کتاب تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، با نام «جدال قدیم و جدید در الهیات و سیاسات»، مطرح کرد، احتمالا تلاشی منحصر به فرد از زاویه دید یک پژوهشگر و فیلسوف ایرانی برای نگارش تاریخ اندیشه اروپایی بود که در فصول مختلف آن رساله، بحثها و نظرت متعدد متألهان و فلاسفه مسیحی و اروپایی را در باب سنت و تحولات تاریخی آن را مطرح کرده است.
با توجه به این پژوهشها و تاکید بر ضرورت استفاده اجتهادی از روشها و اسلوبهای علمی و مفاهیم و مقولات مدرنِ علوم اجتماعی و انسانی، طباطبایی به چهارچوبی برای توضیحِ سنت ایرانی، ارکان مختلف و همچنین نصوص موسس آن میرسد. به باور طباطبایی، و با توجه به اصل نظری وحدت در کثرتها، سنت ایرانی متشکل از چهار رکن یا شاخه است.
الف ـ سنت اسلامی
طباطبایی «سنت اسلامی» را به مثابه یکی از ارکان تشکیلدهنده سنت ایرانی میداند. با باور او پس از فروپاشی شاهنشاهی ایران ساسانی و از دست رفتن کلیت دولت ایرانی، حکومتی با دین و فرهنگی متفاوت بر تمدن ایرانی مسلط میشود که سنت آن مبتنی بر نصی بود که آن نص هم قرآن، کتاب مقدس دین اسلام محسوب میشد. اما همین نص یکی از ارکان و نصوص سنت ایرانی را تشکیل داده است. نصی که ویژگیهای منحصر به فردی بهره میبرد. از جمله اینکه زبان آن به طور کلی حتی تاکنون برای عموم ایرانیان بدون واسطه قابل فهم نیست. اما ایرانیان این نص و این سنت را پذیرفتند. در بسط و شکوفایی آن کوشیدند و آن را ازآن خود کردند اما همچنان خود را با نظام مسلط اُمت و خلافت در رابطهای پیچیده و منحصر به فرد قرار دادند و این برخلاف تمام ملتهایی دیگری بود که کاملا ذوب در اُمت واحده و خلافت اسلامی شدند. ایرانیان خود را به تعبیر طباطبایی در «بیرونِ درون» خلافت و اُمت قرار دادند. یعنی ایرانیها مسلمان شدند و مسلمان ماندند اما خود را به طُرُق متفاوت خارج از اُمت واحده و خلافت اسلامی قرار دادند. ویژگیای که تا امروز هم به طور کلی یکی از ویژگیهای ایران است.
انبوهی از تلاشهای فقها، متکلمان، محدثان، مفسرانِ ایرانی حاصل تلاشها در جهت این سنت است که اقلا تا پیش از حمله مغول، عموما پیرو مذاهب اهل سنت و جماعت بودند.
ب ـ سنت ایرانشهری
«سنت ایرانشهری» سنت دومی است که طباطبایی از آن به عنوان یکی از ارکان سنت ایرانی نام میبرد. این سنت در واقع همه آن منابع و فرهنگی است که از دوران پیشااسلامی به دوره اسلامی منتقل شده است. انتقالی که بر نص یا نصوصی مبتنی بوده است که در آن ایرانیان احتمالا در واکنش به سنت اسلامی و یا در رابطه با آن و با توجه با نصوص قدیم خود، توانسته اند نصوص جدیدی را ایجاد کنند. نصوصی که به ویژه در حوزه شعر و اندیشه سیاسی به زبانهای عربی و فارسی شیوهای بود که در آن بتوانند مفاهیم ایرانی یا به تعبیر طباطبایی مفاهیم «ایرانشهری» را به اشکال مختلف و در بسترهای متفاوت دوران خود دوباره بازتفسیر کنند. به عنوان نمونه تلاشهای شعرای عربزبان ایرانی، مانند اسماعیل یسار نسایی یا بشار بن برد تخارستانی که مفاهیم ایرانی را وارد شعر عربی کردند و یا تلاشابن مقفع روزبه که اندیشه و ادب ایرانشهری را به فاخرترین نثر زبان عربی وارد رسائل سیاسی کرد از جمله کوششهایی بود که ایرانیان در دو قرن اول پس از فتوحات، انجام دادند. قرونی که به غلط «دو قرن سکوت» نامیده شده است. اما احتمالا شاهنامه فردوسی و سیاستنامهنویسی خواجه نظام الملک طوسی و متون فلسفه اشراقی سهروردی و همچنین دیوان حافظ را میتوان از نمونههای درخشان برای ایجاد نصوصی جدید مبتنی بر نصهای قدیم نامید که کم و بیش در اذهان ایرانیان با نص سنت اول برابری میکنند.
پ ـ سنت فلسفی
در کنار دو رکن پیشین سنت ایرانی و در پیچیدگیای مضاعف، سنتِ دیگری در ایران به طور موازی رشد کرد که همان «سنت فلسفی» بود. این سنت هم مبتنی بر نصوصی بنیادین بود. در واقع میتوان آن را شرحها و تفاسیری دانست که فلاسفه مسلمان، و به طور مشخص فلاسفه ایران در جغرافیایی فرهنگی و تمدنی ایران از فارابی تا امروز در مورد فلسفه یونانی انجام داده اند. یعنی جریانِ تفکرِ فلسفی و عقلی که بیش از هزار سال است کم و بیش بدون توقف همچنان ادامه دارد.
حتی میتوان پیشتر هم رفت و تاریخ این جریان را به پیش از اسلام برد. پژوهشهای اخیر نشان میدهد که ایرانیان پیش از اسلام هم با متون فلسفی آشنا بودند و بر آن شرح مینوشتند و حتی دربار ایرانی برای دورههایی محل رفت و آمد فلاسفه بود یا تحقیقات جدید نشان میدهد که جریان ترجمه متون پهلوی و سریانی ایرانی به عربی بسیار بیشتر از حدی است که تا پیش از این تصور میشد. همه این نشانههایی از یک سنت مبتنی بر نص به عنوان سومین رکن سنت ایرانی است.
به نزد طباطبایی در پیش از اسلام و به شکل دقیقتری از آغاز دوره اسلامی تا مواجهه ایران با تجدد اروپایی، این سه سنت، ارکان سنت قدمایی ایرانی را تشکیل میدادند که در رابطهای پیچیده با یکدیگر قرار داشتند و «تاریخِ فکر» در ایران تاریخ تنشهای درونی این سنتها بود. و در حوزههای مختلف دین، الهیات، فلسفه، تاریخ، جغرافیا، طب، نجوم و امثالهم بروز و ظهور داشتند. توضیح منطق درونی این تنشها و نگارشِ تاریخ آن یکی از تلاشهای فکری طباطبایی بود که به طور مشخص میتوان نگارش تاریخِ اندیشه سیاسی در ایران و مسئله زوالِ اندیشه سیاسی را با توجه به ابداعاتی مانند دورهبندی مجدد، توضیح تحولات اندیشه سیاسی مانند تحولات اندیشه سیاسی ایرانشهری و گرایشهای شرعی یا عرفانی آن و تاسیس مفاهیمی برای توضیح آن مانند تصلبِ سنت و انحطاط تاریخی را از آن جمله دانست.
اما بدون شک توضیح رکن ِچهارم از ارکانِ اربعهٔ سنتِ ایرانی یکی از مهمترین تاملات نظری سید جواد طباطبایی بود. مسئلهای که برای بیش از یک قرن میباید یکی از مهمترین پرسشهای نظری ایرانیان باشد و اما بسیار به آن کم توجه شده است.
به عقیده طباطبایی تجدد به مثابه رکن چهارم این سنت در وضعیتی وارد سنت ایرانی شد که توضیح آن همچنان نیازمند تلاشهای نظری جدیتر است. ورود تجدد به ایران به شکلی صورت گرفت که برخلاف همه ارکان سنت ایرانی، مبتی بر نص یا نصوصی خاص خود نبود. اما علیرغم فقدان نصوص آن، در عمل وارد سنت ایرانی شد و ایران را با انقلاب مشروطه در آستانه تجدد قرار داد. اما از آنجا که این سنت در وضعیت فقدان نصوص اندیشه الهیاتی و فلسفی مسیحی – اروپایی قرار داشت، توضیح نظری آن ممکن نشد.
طباطبایی انقلابِ مشروطه و قرار گرفتن ایران در اعداد دولِ مشروطه را محل وحدت همه ارکان اربعه سنت ایرانی میدانست. مشروطیت، هم مبتنی بر اندیشه ایرانشهری بود، هم اسلامی – شیعی محسوب میشود و همچنین با سنت عقلانی فلسفی ایران هماهنگ بود و در نهایت مندرج در تحت تجدد هم قرار میگرفت. مشروطیت، و برخلاف تلاشهایی که از قرنها پیش تا دوران جدید برای حذف شاخههای مختلف سنت ایرانی به نفع یک سنت انجام میشد، کاملا در هماهنگی و تعادل پیچیدهای میان این شاخهها قرار داشت. در مشروطیت نه غزالیمآبانه به دنبال حذف عناصر ایرانی و فلسفی بودند، نه به دنبال حذف اسلام و تشیع بودند و نه تجدد را نادیده میگرفتند. اما متاسفانه متفکران ایران نتوانستند فلسفهٔ سیاسیِ مشروطیت را تدوین کنند و در فقدان تاملاتِ نظری جدی در مورد اساس مشروطیت، با بادهای آفتخیز ایدئولوژی در دهههای بعد، بنیادِ مشروطیتی که قرار بود کلا و جزئا تعطیل نشود، با تباهی دوران زیر سوال رفت. چه ناسیونالیسم به مثابه ایدئولوژی، اما ایدئولوژی کمضررتر، و چه دو ایدئولوژیهای خانمانبرانداز مارکسیسم و اسلامگرایی که هر کدام از آن دو برای ویرانی نظام سنت ایرانی و حتی اساس کشور ایران کافی بودند و چون نیک بنگریم چیزی نبودند «جز بادهای بینیازی خداوند.»
اما کوشش و جهد طباطبایی این بود در این موضوع «سامانی برای سخن گفتن» پیدا کند تا نظام سنت ایرانی، که برای هزاران سال به اشکال مختلف تداوم پیدا کرده است، بار دیگر بتواند با رهایی از تصلب، زایاتر شود. او سعی کرد با پژوهش در فلسفه و اندیشه سیاسی غربی، تامل در تاریخِ فکرِ ایرانی، پرسش از بحران، زوال و انحطاط و ایدئولوژیزدایی از تاریخِ اندیشهٔ جدیدِ ایرانی شرایط را برای تاسیسِ علمِ ایران و همچنین پرسش از امکانِ تدوینِ «نظریه ایرانشهری» یا نظریهای برای مشروطیت به مثابه حاکمیت قانون در ایران فراهم کند. نظریهای که ممکن است بتواند مبنایی تئوریک برای نوزایش تمدنی ایران و همچنین کشور/دولت-ملت ایران باشد.
روحش شاد
یادش گرامی
و راهش پر رهرو باد
- متن ارائه شده در جلسه «طرح فکری – روشنفکری دکتر سید جواد طباطبایی» که توسط حلقه دیدگاه نو در ۹ اردیبهشت ۱۴۰۲/۲۹ آوریل ۲۰۳۲ برگزار شده بود.
س.ا.ک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر